۱۳۹۹ مهر ۲۵, جمعه

کلنجار سنگ سخنگویی با سگ سخن جویی (۷۴)

 

میم حجری


  
۳۶۱
 سنگ سخنگو
 
دل ز من بردی و پرسیدی که دل گم کرده‌ای؟!
 
 سگ سخن جو 
 
دل بردن
مفهوم دقیقی نیست.
دل از دست دادن مفهوم دقیقی است.
 
دل می رود ز دستت صاحبدلان خدا را
 
۳۶۲
 سنگ سخنگو
 
شفیعی کدکنی حرفای قشنگ‌زیاد زده اما یکی از بهتریناش اینه با نظرم که میگه: دشوارترین شکنجه این بود که ما یک یک به درون خویش تبعید شدیم!
 
 سگ سخن جو 
 
شفیعی کدکنی
غیر از مغز اندیشنده در کله
کم و کسری ندارد.
تو هم از ۱۲۴ هزار پیغمبر به حضرت جرجیس پناه برده ای.

۳۶۳
 سنگ سخنگو
 
این مرد توی دو دیقه میتونه تمام معادلات و نسبتها‌ی ذهن و روح و قلبمو بهم بریزه و به دست بگیره، قشنگ مصداق واقعی این بیت: 
«رشته‌ای بر گردنم افکنده دوست، 
می‌کشد هرجا که خاطرخواه او ست»
 
 سگ سخن جو 
 
عقل که نباشد
خر شدن آسان است.
این مرد بیشک دهها تن دیگر را افسار زده است و به دنبال می کشد.
 
۳۶۴
 سنگ سخنگو
 
جالبه خودم به هیچی اعتقاد ندارم 
 الان دارم شعله زرد نذری میپزم
 البته شعله زرد پختن رو دوست دارم
 
 سگ سخن جو 
 
شله زرد.
غذای خوشمزه ای است.
خوش به حالت که هم می پزی، هم می خوری و هم می خورانی.
 
در خوردن مواد قندی اما باید اندازه نگهداشت.
چون خطر مرض قند می رود که بیماری کمرشکنی است.
 
ضمنا
کسی یافت نمی شود که به هیچ چیز معتقد نباشد.
آدم فقط با نان زنده نیست.
آدم به جان هم نیاز مبرم دارد.
 
جان 
البته
هم
می تواند علمی باشد
 و 
هم
می تواند خرافی باشد. 

۳۶۵
 سنگ سخنگو
 
پیوسته است سلسله موجها به هم 
خود را شکست آن که دل ما شکسته است  
صائب
 
 سگ سخن جو 
 
عجب خرافه ای.
صائب جان تو بهتر است که فقط نوحه بسرایی و جلو جمارانیان بریزی تا بخوانند و کیف خ. کنند.
بدون شعور نمی توان شعر سرود. 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر