جلالالدین محمد بلخی
معروف به مولوی
(۶۰۴ ـ ۶۷۲ ه. ق)
ویرایش و تحلیل
از
شین میم شین
ظاهر شدن عجز حکیمان از معالجهٔ کنیزک
و
روی آوردن پادشاه به درگاه اله
و
در خواب دیدن او
ولی
را
۱
آن خیالاتی که دام اولیا ست
عکس مهرویان بستان خدا ست
خیالاتی که دامی برای اولیا (عرفا، دوستان خدا) ست، عکس زیبارویان بهشت خدا ست.
مولانا
در این بیت شعر
فونکسیون خیال را تعیین می کند:
همان خیالی که جهان در بستر آن جریان دارد، برای عرفا دام و دانه ای است.
عکس زیبارویان ماده و نر باغ بهشت است.
این «تعریف» دلبخواهی مولانا از خیال
اما
دال بر چیست؟
۲
آن خیالاتی که دام اولیا ست
عکس مهرویان بستان خدا ست
این بدان معنی است که در قاموس عرفان
چیزهای هستی
حاوی هویت خاص خود نیستند:
خیال
برای اولیا چیزی و برای بقیه چیز دیگری است.
تعیین کننده هویت و ماهیت چیزها
حتی چیزهای غیر مادی
مثلا خیالات
سوبژکت مربوطه است که با آن چیز در رابطه قرار می گیرد:
خیالات برای اولیا عکس زیبارویان بهشتی است
و
برای بقیه می تواند عکس لاجوردی های کریه المنظر دوزخ باشد.
بدین طریق
سر و کله سوبژکتیویسم در عرفان پیدا می شود.
عرفان نه تنها منکر عینیت و واقعیت چیزها ست
نه تنها منکر وجود واقعیت عینی است
بلکه حتی منکر هویت درخود (فی نفسه) چیزهای ذهنی است.
می توان گفت که ایراسیونالیسم (خردستیزی) در عرفان به اوج می رسد.
دلیل علاقه وافر طبقه حاکمه امپریالیستی به مولانا
علاوه بر همجنس بازی
همین خردستیزی ریشه ای و افراطی است.
مهم ترین و محبوب ترین هنرپیشه های هالی وود
مثلا لئوناردو دی کاپریو
به ایفای نقش مولانا در فیلم های امپریالیستی مأمور می شوند.
۳
آن خیالی که شه اندر خواب دید
در رخ مهمان همی آمد، پدید
معنی تحت اللفظی:
خیالی که شاه در خواب دیده بود، شبیه مهمان تازه از راه رسیده بود.
مولانا
در این بیت شعر
به تحریف خواب
حتی
کمر برمی بندد:
در قاموس مولانا
آدم ها
نه، انعکاس مخدوشی از چیزهای واقعی را، بلکه خیالی را در خواب می بینند.
پیر مردی که شاه در خواب دیده بود،
پیرمردی نبود،
بلکه خیالی از پیر مردی بود.
خیالی که اکنون هیئت طبیب حاذقی به خود گرفته است.
۴
شه به جای حاجبان فا پیش رفت
پیش آن مهمان غیب خویش رفت
هر دو بحری آشنا آموخته
هر دو جان بی دوختن بر دوخته
معنی تحت اللفظی:
شاه به عوض غلامان دربار
شخصا به پیشواز مهمان غیب رفت.
دریایی از آشنایی بین آندو موج می زد.
جان هر دو بدون دوخت و دوز به همدیگر دوخته شده بودند.
مولانا
به قول خودش
«سوراخ دعا را گم کرده است»:
شاه بدبخت از عشق کنیزک
حکیم حاذق
را
به خواب دیده است.
حکیم حاذق که شاه را در عالم خواب
ندیده است
تا
بحری از آشنایی بین آندو موج زند
و
بدتر از آن
جان هر دو به همدیگر وصله ـ پینه خورده باشند.
این چیزها
دال بر خردستیزی بی بند و بار عرفان اند.
۵
گفت:
«معشوقم تو بودستی، نه آن
لیک کار از کار خیزد در جهان
ای مرا تو مصطفی، من چو عمر
از برای خدمتت بندم کمر»
معنی تحت اللفظی:
شاه گفت:
«من نه عاشق کنیزک، بلکه عاشق تو بوده ام.
اما
مسئله این است که کار از کار برمی خیزد.
تو حضرت محمدی
من هم حضرت عمرم.»
پریشان اندیشی
به همین می گویند:
کسی که عاشق کشته ـ مرده کنیزک بود،
عاشق خیال تجسم یافته ای در هیئت پیری می شود.
ضمنا
به این نیتجه می رسد که عمر هم عاشق محمد بوده است.
اما
منظور مولانا از خیزش کار از کار چیست؟
شاید منظور مولانا
(البته بی کم ترین ربط به موضوع این قصه)
این باشد که هر کاری پیشمرحله کارهای بعدی است:
مثلا شخم زدن زمین
پیشمرحله بذرافشانی
و
بذرافشانی پیشمرحله آبیاری است.
پایان
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر