فروغ فرخزاد
(۱۳۱۳ ـ ۱۳۴۵)
تحلیلی از
ربابه نون
ث
عشق
از دید
فروغ فیلسوف
آنها غریق وحشت خود بودند
و
حس ترسناک گنهکاری
ارواح کور و کودن شان را
مفلوج کرده بود.
قبل از پرداختن به تحلیل این بند شعر، باید به این سؤال، جواب دهیم که چرا مردم «غریق وحشت خود بوده اند و حس ترسناک گنهکاری، ارواح شان را مفلوج کرده و چرا ارواح شان کودن و کور بوده اند»؟
برای پیدا کردن جواب به این سؤال، بهتر است نظری به بند پیشین شعر بیندازیم:
مردم
گروه ساقط مردم
ـ دلمرده و تکیده و مبهوت ـ
در زیر بار شوم جسدها شان
از غربتی به غربت دیگر می رفتند
و
میل دردناک جنایت
در دست های شان
متورم می شد
گاهی
جرقه ای
جرقه ی ناچیزی
این اجتماع ساکت بیجان را
ـ یکباره ـ
از درون متلاشی می کرد
آنها
به هم هجوم می آوردند
مردان
گلوی یکدیگر را
با کارد می دریدند
و
در میان بستری از خون
با
دختران نابالغ
همخوابه می شدند
جواب سؤالات مطروحه در همین بند شعر است:
۱
مردم
گروه ساقط مردم
ـ دلمرده و تکیده و مبهوت ـ
در زیر بار شوم جسدها شان
از غربتی به غربت دیگر می رفتند
ارواح مردم پس از مرگ خورشید و بلایای بعدی کرخت گشته اند و از کار افتاده اند.
مردم مرده های متحرک اند که اجساد خود را بسان باری بر دوش می برند و نمی دانند که از کجا می آیند و به کجا می روند.
اگر ابیات قبلی تر شعر را به یاد آوریم، متوجه می شویم که مردم به فلسفه پوچی رسیده اند و تخدیر شده اند.
آن سان که خون شان بوی بنگ و افیون می دهد و زنان آبستن نوزادان بی سر می زایند.
می توان گفت که طبقه حاکمه، ملت را بلحاظ روحی مسموم کرده است.
فروغ فیلسوف است و روح را به معنی فلسفی اش به کار می برد و نه به معنی چلچله ای که به هنگام مرگ، قفس تن را ترک می گوید و به عالم چلچله ها پر می کشد.
فقدان روح در همین مفاهیم تکیده و دلمرده و مبهوت تبیین می یابد.
۲
و
میل دردناک جنایت
در دست های شان
متورم می شد
از این جمله فروغ، معلوم می شود که مردم مسخ گشته اند و کردوکار شان اختیاری و ارادی نیست.
جنون ناشی از مرگ خورشید و غیر قابل زیست گشتن محیط زیست، میل جنایت را در دل آنها پدید آورده است.
میل مهیبی که در دستان شان متورم می شود و جامه عمل می پوشد.
یعنی دست خودشان نیست.
اما بعد از ارتکاب جنایت، احساس پشیمانی و گناه می کنند و دچار هراس از عذاب می شوند.
۳
گاهی
جرقه ای
جرقه ی ناچیزی
این اجتماع ساکت بیجان را
ـ یکباره ـ
از درون متلاشی می کرد.
از واژه «یکباره» نیز معلوم می شود که مردم ـ بی آنکه خود بدانند و یا بخواهند ـ بطرز ناگهانی از درون متلاشی می شوند.
برای درک منظور فروغ، بهتر است، قوطی کوکاکولا را در نظر بگیریم.
هم با فشار از خارج، می توان قوطی کوکاکولا را له و لورده کرد و هم با انفجار از درون.
اجتماع ساکت بی جان در این جمله فروغ، از درون منفجر می شود.
فشار روحی و روانی، یعنی جنون موجب تلاشی آن از درون می شود.
انفجار اجتماع ساکت بی جان، اختیاری نیست.
اندیشیده نیست.
انفجار، توسط قوای درونی به اجتماع ساکت بی جان مردم تحمیل می شود.
مردم بعد از انجام جنایت، دچار عذاب وجدان می شوند و یا از عذاب الهی به هراس می افتند.
۵
آنها
به هم هجوم می آوردند
مردان
گلوی یکدیگر را
با کارد می دریدند
و
در میان بستری از خون
با
دختران نابالغ
همخوابه می شدند
مردان در اثر تلاشی از درون، گلوی همدیگر را می درند و کودکان نابالغ را مورد تجاوز جنسی قرار می دهند.
بعد از ارتکاب جنایت و تجاوز، دچار وحشت می شوند و حس ترسناک گنهکاری ارواح کور و کودن شان را مفلوج می کند.
گناهی که مرتکب شده اند، در نهایت بی خبری و بی خویشی و بی هوشی صورت گرفته است.
مسئول اصلی جنایت و تجاوز به خردسالان جامعه، جنون بوده است.
جنونی که در نتیجه ی مرگ خورشید و سقوط مردم به قهقرای توحش پدید آمده است.
در این شعر فروغ فلسفه مارکسیستی - لنینیستی دست در دست با جامعه شناسی و روان شناسی مارکسیستی - لنینیستی می رود.
فروغ را بلحاظ فکری و اسلوبی هرگز نباید دستکم گرفت.
۶
آنها غریق وحشت خود بودند
و
حس ترسناک گنهکاری
ارواح کور و کودن شان را
مفلوج کرده بود.
فروغ در این بند شعر، دیالک تیک جنایت و وحشت را، دیالک تیک ارتکاب گناه و ترس از عواقب آن را، به عبارت دقیقتر، دیالک تیک عمل و انعکاس عمل در روح و روان آدمی را توسعه می دهد که در تحلیل نهایی فرمی از بسط و تعمیم دیالک تیک پراتیک و تئوری است.
فرمولبندی فروغ عمیق و دقیق است:
الف
آنها غریق وحشت خود بودند
ارتکاب جنایت، اعضای جنونگرفته ی جامعه را دچار وحشت می سازد.
اعضای دیوانه جامعه از وقوف به توحش خویشتن خویش دچار وحشت می شوند.
ب
آنها غریق وحشت خود بودند
و
حس ترسناک گنهکاری
ارواح کور و کودن شان را
مفلوج کرده بود.
ارواح کور و کودن اعضای جامعه، زمینه لازم را برای جنون فراهم می آورند و جنون موجب ارتکاب جنایت می شود.
حس ترسناک گنهکاری ناشی از این جنایت به افلاج ارواح کور و کودن اعضای جامعه می انجامد.
۷
آنها غریق وحشت خود بودند
و
حس ترسناک گنهکاری
ارواح کور و کودن شان را
مفلوج کرده بود.
می توان از زنجیره علی (علت و معلولی) در این شعر فروغ سخن گفت:
هر علتی، موجد (ایجاد کننده) معلولی است.
معلولی که به نوبه خود، علت را تحت تأثیر قرار می دهد و وضع را وخیم تر می سازد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر