مهدی اخوان ثالث
(م. امید)
(۱۳۰۷ ـ ۱۳۶۹)
ویرایش و تحلیل از
شین میم شین
ناگه غروب کدامین ستاره؟
(۱۳۴۱ ـ ۱۳۵۰)
ادامه
۱
با سایه خود، در اطراف شهر مه آلود گشتم،
اینجا و آنجا گذشتم.
• شاعر با سایه خود در شهر مه آلود به گردش می رود.
• شهر مه آلود، هم بلحاظ مادی قابل تفسیر است و هم بلحاظ معنوی.
• شهر بلحاظ مادی از آن رو مه آلود است که سرکوب و ترور ـ پس از کودتای ۲۸ مرداد و حتی پس از پیروزی انقلاب سفید، علیرغم انجام بخش مهمی از وصایای جنبش انقلابی مغلوب ـ با حدت، شدت و چه بسا حقانیت جدیدی ادامه دارد.
• دستگاه سرکوب و تفتیش پس از کودتا، برای انجام انقلاب بورژوایی سفید و برای حفظ دستاورد های آن، مدرنیزه شده و ساواک نام گرفته است.
•
شهر بلحاظ معنوی از آن رو مه آلود است که بر تبلیغات زهرآگین پیشین،
تبلیغات گوشکرکن و لاینقطع انقلابی سرشته به آنتی کمونیسم اضافه شده است.
• گوهر مراد در اثر موجز و مختصری، تحت عنوان «ما نمی شنویم» به این تبلیغات بی امان تهوع آور و مبتذل اشاره می کند.
• داستان و فیلم ابراهیم گلستان تحت عنوان «اسرار گنج دره جنی» با هنرنمائی پرویز صیاد نیز به نقد انقلاب سفید اختصاص یافته است.
• رژیم جبار و مستبد علیرغم انجام بخشی از وصایای جنبش انقلابی شکست خورده با عدم پذیرش از سوی بخش اعظم روشنفکریت جامعه مواجه شده است.
• هر گروه و طبقه اجتماعی به بهانه ای انقلاب سفید را به نقد می کشد و زیر پای رژیم انقلاب سفید را خالی می کند.
• تنها نیروئی که می توانست به پشتیبانی تئوریک از دستاورد های مادی و معنوی انقلاب سفید برخیزد، تا حد غیرقابل تصوری سرکوب و نابود شده است:
• حزب طبقه کارگر (حزب توده) بخش اعظم سرداران و کادر های درجه اول خود را از دست داده است و انشعابات پیدرپی از سوی بقایای آن، توش و توان گردان رهائی را از بین برده است.
• اما علیرغم اینها همه، در حزب توده در تبعید از جنبه های ضد فئودالی و مترقی انقلاب سفید دفاع می شود.
• چند و چون این موضعگیری باید از سوی صاحب نظران توده ای تحلیل شود.
• اما رژیم کودتا از چنان کبر و نخوت و غرور و خوشبینی شگرفی سرمست است که گروهی از توده ای ها را که برای دفاع از دستاورد های ضد فئودالی انقلاب سفید از تبعید به میهن برمی گردند، بر سر دو راهی پشت کردن به حزب و ستایش از رژیم قرار می دهد و اعدام می کند.
• این جنبه قضیه نیز باید مستقلا از سوی صاحب نظران توده ای تحلیل شود.
اینجا و آنجا گذشتم.
• حالا که از دوست خبری نیست، شاعر به سایه خود پناه می برد و با او به عنوان دوست مجازی به گردش می رود.
• شاعر با سایه خود در شهر مه آلود به گردش می رود.
• شهر مه آلود، هم بلحاظ مادی قابل تفسیر است و هم بلحاظ معنوی.
الف
با سایه خود، در اطراف شهر مه آلود گشتم،
اینجا و آنجا گذشتم.
اینجا و آنجا گذشتم.
• دستگاه سرکوب و تفتیش پس از کودتا، برای انجام انقلاب بورژوایی سفید و برای حفظ دستاورد های آن، مدرنیزه شده و ساواک نام گرفته است.
ب
با سایه خود، در اطراف شهر مه آلود گشتم،
اینجا و آنجا گذشتم.
اینجا و آنجا گذشتم.
۲
با سایه خود، در اطراف شهر مه آلود گشتم،
اینجا و آنجا گذشتم.
اینجا و آنجا گذشتم.
• هر گروه و طبقه اجتماعی به بهانه ای انقلاب سفید را به نقد می کشد و زیر پای رژیم انقلاب سفید را خالی می کند.
• تنها نیروئی که می توانست به پشتیبانی تئوریک از دستاورد های مادی و معنوی انقلاب سفید برخیزد، تا حد غیرقابل تصوری سرکوب و نابود شده است:
• حزب طبقه کارگر (حزب توده) بخش اعظم سرداران و کادر های درجه اول خود را از دست داده است و انشعابات پیدرپی از سوی بقایای آن، توش و توان گردان رهائی را از بین برده است.
• اما علیرغم اینها همه، در حزب توده در تبعید از جنبه های ضد فئودالی و مترقی انقلاب سفید دفاع می شود.
• چند و چون این موضعگیری باید از سوی صاحب نظران توده ای تحلیل شود.
• اما رژیم کودتا از چنان کبر و نخوت و غرور و خوشبینی شگرفی سرمست است که گروهی از توده ای ها را که برای دفاع از دستاورد های ضد فئودالی انقلاب سفید از تبعید به میهن برمی گردند، بر سر دو راهی پشت کردن به حزب و ستایش از رژیم قرار می دهد و اعدام می کند.
• این جنبه قضیه نیز باید مستقلا از سوی صاحب نظران توده ای تحلیل شود.
۳
هر جا، که من گفتم، آمد،
در کوچه پسکوچه های قدیمی،
میخانه های شلوغ و پر انبوه غوغا
از ترک، ترسا، کلیمی،
اغلب
در کوچه پسکوچه های قدیمی،
میخانه های شلوغ و پر انبوه غوغا
از ترک، ترسا، کلیمی،
اغلب
ـ چو تب ـ
مهربان و صمیمی.
• معنی تحت اللفظی:
• سایه مطیع من به هر جایی که من گفتم، آمد.
• به کوچه پسکوچه های قدیمی و به میخانه های شلوغ و پر سر و صدای مملو از ترک و ترسا و یهودی رفتیم.
• سایه ام بسان تب، مهربان و صمیمی بود.
۴
هر جا، که من گفتم، آمد،
در کوچه پسکوچه های قدیمی،
میخانه های شلوغ و پر انبوه غوغا
از ترک، ترسا، کلیمی،
اغلب
در کوچه پسکوچه های قدیمی،
میخانه های شلوغ و پر انبوه غوغا
از ترک، ترسا، کلیمی،
اغلب
ـ چو تب ـ
مهربان و صمیمی.
• سایه چنان گوش به فرمان و سرسپرده و سر به راه شده که هر چه شاعر می گوید، به جان می پذیرد.
• در این طنز ژرف اخوان، دره ژرفی که در جامعه میان انسان ها دهن باز کرده، نشان همگان داده می شود.
• انسان ها اعتماد به همنوع را بکلی از دست داده اند.
• شعرای رئالیست کمیاب دیگر نیز همین استنباط را در اشعار شان تبیین می دارند:
الف
فروغ
فروغ
در خیابان های سرد شب جفت ها
ـ پیوسته با تردید ـ
یکدگر را ترک می گویند
در خیابان های سرد شب
جز «خدا حافظ»، «خدا حافظ»
صدایی نیست.
ب
• محمد زهری اما قرابت غریبی به اخوان دارد.
• او ۳ سال پس از شکست جنبش انقلابی تحت رهبری حزب توده (در سال ۱۳۳۵) برای بیان همین منظور اخوان، در شعری تحت عنوان «با سایه ای دیگر» درست همین تصویر را به خدمت می گیرد:
محمد زهری
با سایه ای دیگر
(۱۳۳۵)
آن مرد خوشباور، که با هر گریه می گریید و با هر خنده می خندید:
مردی کهن، با سایه ای دیرین، دلی دیرین
نومیدواری دشنه در قلبش فرو برده است
اینک به زیر سایه دیوار غم مرده است
از قالب پوسیده ناساز او، امروز
مردی دگر برخاسته از سنگ
با نام دیرین، لیک در سرمنزلی دیگر:
مردی که باور می کند از چشم خود، تنها
مردی که می خندد، چو می گریند، می گرید، چو می خندند
مردی دگر، با سایه ای دیگر، دلی دیگر.
آن مرد خوشباور، که با هر گریه می گریید و با هر خنده می خندید:
مردی کهن، با سایه ای دیرین، دلی دیرین
نومیدواری دشنه در قلبش فرو برده است
اینک به زیر سایه دیوار غم مرده است
از قالب پوسیده ناساز او، امروز
مردی دگر برخاسته از سنگ
با نام دیرین، لیک در سرمنزلی دیگر:
مردی که باور می کند از چشم خود، تنها
مردی که می خندد، چو می گریند، می گرید، چو می خندند
مردی دگر، با سایه ای دیگر، دلی دیگر.
• در شعر محمد زهری دره عمیق میان سایه و ذات (فرد) بروشنی تمام به چشم می خورد:
• دشنه نومیدی چنان عمیق بر قلب شاعر توده، نشسته که نه از سایه دیرینش نشانی مانده و نه از دل دیرینش.
• مردی که به گفته همنوعانش اعتمادی عمیق داشت، «با هر خنده آنها می خندید و با هر گریه آنها می گریست»، اکنون فقط به آنچه که با چشم خود می بیند، باور می آورد. («باور می کند، از چشم خود، تنها»)
• کاش درد فقط همین بود.
• محمد زهری از «وارونه گی» مناسبات اجتماعی پرده برمی دارد که دال بر بی اعتمادی غیرقابل تصوری میان اعضای جامعه است:
• «مردی که می خندد، چو می گریند، می گرید، چو می خندند.»
• این به معنی بی اعتمادی مطلق است.
• این به معنی گسست بی برگشت «ریسمان اعتماد» میان انسان ها ست.
• این به معنی فرمانفرمائی بیگانگی میان همنوعان است.
• این اما ـ همزمان ـ به معنی وجود جامعه ای وارونه است که در رفتار اعضای آن انعکاس می یابد.
• در چنین جامعه وارونه ای دوست، کیمیا ست.
• حتی از سایه خود باید گریخت.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر