فروغ فرخزاد
(۱۳۱۳ ـ ۱۳۴۵)
تحلیلی از
ربابه نون
ث
عشق
از دید
فروغ فیلسوف
۱
شاید هنوز هم
در پشت چشم های له شده ، در عمق انجماد
یک چیز نیم زنده ی مغشوش
بر جای مانده بود
که در تلاش بی رمقش می خواست،
ایمان بیاورد
به
پاکی آواز آب ها
شاید ،
ولی چه خالی بی پایانی!
فروغ تماشای جانیان کوچک به «ریزش مداوم فواره های آب» را جدی نمی گیرد و بدان، دل خوش نمی کند.
چون خلأ بی پایانی را جلوی چشمان تیزبین خویش می بیند.
این از بینش رئالیستی فروغ حکایت دارد.
فرق فروغ با هوشنگ ابتهاج (سایه) و حتی با سیاوش کسرایی همین جا ست.
خورشید مرده بود
و هیچکس نمی دانست
که نام آن کبوتر غمگین
که از قلب ها گریخته،
ایمان
است.
فروغ در این بند شعر، میان خورشید و ایمان، رابطه علی (علت و معلولی) برقرار می کند:
مرگ خورشید، مثلا سرکوب خشن و خونین جنبش انقلابی، نه تنها به «فرار پیامبران از وعده گاه های الهی و بی سرپرست و مدافع و رهنما و رهبر ماندن بره های عیسی»، منجر شده، بلکه به «گریز کبوتر غمگین ایمان از قلب ها» انجامیده است.
این رابطه میان خورشید و ایمان قلبی را چگونه می توان درک کرد و توضیح داد؟
مرگ خورشید به گریز کبوتر ایمان از قلب ها چه ربطی دارد؟
ضمنا منظور از ایمان چیست و ایمان به چه چیزی مورد نظر فروغ فیلسوف است؟
۳
خورشید مرده بود
و
هیچکس نمی دانست
که
نام آن کبوتر غمگین
که از قلب ها گریخته،
ایمان
است.
مرگ خورشید، به گریز کبوتر ایمان از دل ها، منجر نمی شود.
مثال تجربی:
سوسیالیسم واقعا موجود، دیری است که شکست خورده است.
به زبان فروغ، «خورشید مرده است.»
ولی به ایمان آهنین کسانی به حقانیت رهایش نهایی، کمترین خللی حتی وارد نیامده است.
به زبان فروغ، «کبوتر ایمان از دل» این کسان، نه تنها نگریخته، بلکه به بیضه نشسته است و جوجه کبوترهای سمج و سرسخت و وراج تولید کرده است که نه شب، خواب دارند و نه روز، آرام.
قضیه از چه قرار است؟
۴
خورشید مرده بود
و هیچکس نمی دانست
که نام آن کبوتر غمگین
که از قلب ها گریخته،
ایمان
است.
آنچه از دل ها گریخته، نه ایمان، بلکه «امید» است.
«امید»ی که همه چیز می تواند باشد، به غیر از امید.
فروغ غافلانه خیال می کند که کبوتر غمگین ایمان از دل ها گریخته است و نمی داند که در دل ها تنها چیزی که نبوده است، کبوتر ایمان بوده است.
سؤال این است که «امید» و یا کبوتر امید چه بوده است که فروغ آن را با ایمان و یا کبوتر ایمان عوضی گرفته است؟
۵
خورشید مرده بود
و هیچکس نمی دانست
که نام آن کبوتر غمگین
که از قلب ها گریخته،
ایمان
است.
برای دادن جواب به این سؤال باید با مفهوم «امید» در اشعار هوشنگ ابتهاج (سایه) آشنا شد.
سایه در یکی از اشعارش که پس از شکست سوسیالیسم سروده، توطئه ایده ئولوژیکی جدید طبقه حاکمه امپریالیستی و فوندامنتالیستی را در مفهوم «کشتن امید در دل ها» تجرید کرده است.
این همان «امید» است که فروغ آن را با ایمان عوضی گرفته است.
«امید» و «ایمانی» که نه امید است و نه «ایمان».
سؤال این است که چیست؟
چون نه امید را می توان قلع و قمع کرد و نه کبوتر ایمان نشسته در اعماق دل ها به این آسانی ها از دل ها دل بر می کند و می گریزد و می تواند دل برکند و بگریزد.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر