۱۳۹۴ فروردین ۱۴, جمعه

جهان بینی محمد زهری در آئینه آن و این (۴۹)

تحلیلی از 
ربابه نون 

سیاوش کسرائی  
چون ما برادران را 
روزی خواهی و روزی خواری 
جدا می کرد، 
گفتیم: 
«چه جای تاسف، برادری بر جا ست»

معنی تحت اللفظی:
وقتی که  روزی خواهی و روزی خواری میان ما که برادر یکدیگر بودیم، تفرقه می انداخت، با خود گفتیم:
«چه باک که برادری پا بر جا ست.»


روزی خواهی و روزی خواری بسط و تعمیم کدام مفهوم و یا مقوله معروف است؟

۱

مفاهیم روزی خواهی و روزی خواری بسط و تعمیم دوگانه و دو گونه ی مقوله ای از اقتصاد سیاسی اند که به مقوله «حوایج مادی» معروف است و در تز معروف مارکس، تحت عنوان «درک ماتریالیستی تاریخ» مقام خاصی دارد.

۲

سیاوش به احتمال قوی، این دو مقوله را از فلسفه و ادبیات قرون وسطائی ـ فئودالی ـ فقهی ـ مذهبی دارد.
چون مقوله رزق و یا روزی یکی  از مقولات فلسفی ـ فقهی (تئولوژیکی) تعیین کننده در فلسفه اجتماعی سعدی و حافظ محسوب می شوند.

ما برای کسب یقین سری به دیوان خواجه می زنیم تا با محتوای واژه های «رزق» و «روزی» آشنا شویم:


۳
 
 حافظ قلم شاه جهان، مقسم رزق است
از بهر معیشت مکن اندیشه ی باطل

معنی تحت اللفظی:
حافظ تقسیم کننده روزی خلایق، شاه جهان است.
بنابرین از بابت معیشت خاطرت آسوده باشد.


در فلسفه فئودالی حافظ، رزاق و روزی رسان، شخص شخیص شاه جهان است.

حافظ بدین طریق، دیالک تیک طبقه حاکمه ـ توده را به شکل دوئالیسم رزاق و انگل (روزی رسان ـ روزی خواه و روزی خوار) بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن عالی ترین نماینده طبقه حاکمه یعنی شاه جهان می داند.

حافظ عملا دیالک تیک یاد شده را وارونه می سازد.

چون دربار و طبقه حاکمه (اشرافیت بنده دار، غلامدار و فئودال) نه رزاق، نه مولد، بلکه انگل است و توده مولد و زحمتکش (کنیزها، کلفت ها، بنده ها، غلامان، رعایا، پیشه وران، صنعتگران و غیره) مولدان نعمات مادی و در تحلیل نهائی حتی نعمات معنوی اند.

سلاطین و خوانین نه مقسم رزق، نه روزی رسان، نه اهل بذل و بخشش، بلکه غارتگر، غاصب و ستاننده حاصل زحمت توده های مولد خودی و بیگانه اند.
گنج شاهان نتیجه غارت دسترنج توده های خطه خودی و کشورهای همسایه است.
شاهان نه «داد» گر، بلکه «داد» جو، «داد» خواه، «داد» ستان اند.
«داد» گران حقیقی توده های بی همه چیز مولد همه چیز اند و درست به دلیل همین «داد» گری به طبقه حاکمه، بی همه چیز گشته اند که ضمنا دشنامواژه ای در ایده ئولوژی و ادبیات طبقه حاکمه است.


۴

بر در شاه ام، گدایی نکته‌ ای در کار کرد
گفت:
«بر هر خوان که بنشستم، خدا رزاق بود.»

معنی تحت اللفظی:
گدائی که دم در کاخ شاهی نشسته بود، اندیشه پخته ای بر زبان راند.
او گفت:
«بر سر سفره ی هر کس که نشستم، رزاق نه آن کس، بلکه خدا بود.»

عوامفریبی که حتما نباید شاخ و دم داشته باشد.

عوامفریبی به همین کسب و کار خواجه گفته می شود:
انگار نه انگار که مقسم رزق، شاه جهان بوده است.

اکنون خدای واهی و انتزاعی، سمت رزاق و تقسیم روزی خلایق را به عهده می گیرد.
ضمنا شیوه زندگی از طریق تکدی و گدائی تئوریزه، اثبات، توجیه و تطهیر می شود.

لومپن پرولتاریا در هیئت گدا دیگر نباید به دلیل شیوه زیست انگلی شرم کند.
چون در فلسفه فئودالی ـ فقهی خواجه، پشیزی که به گدا داده می شود، نه از کیسه توانگر، بلکه از کیسه خلیفه ای به نام خدا داده می شود.

ایکاش خواجه زنده بود و می دید که گدایان حرفه ای چگونه در نهایت بی شرمی به حیف و میل ثروت ملی کمر بسته اند و قهرمان جهان گشته اند.


۵
 ما آبروی فقر و قناعت نمی‌بریم
با پادشه بگوی که روزی مقدر است

معنی تحت اللفظی:
ما به فقر و قناعت، خیانت نمی کنیم.
به مقسم رزق (شاه جهان) بگو که روزی ما مقدر شده است.


اکنون مقسم رزق دیگر نه شاه جهان است و نه خود خدا.
بلکه قلم قضا ست.

خواجه بدین طریق، هم به تئوری خود و هم به تئوری گدای نشسته بر در شاه، آفتابه برمی دارد و اعلام می دارد که روزی هر کس را قضای کذائی با جوهری نامرئی بر پیشانی اش نوشته است.


۶
بر آستان میکده خون می‌خورم ،مدام
روزی ما ز خوان قدر این نواله بود

معنی تحت اللفظی:
روزی ما از سفره قدر، خون خوردن مدام است.

اکنون مقسم رزق دیگر نه شاه جهان و نه خود خدا و نه قلم قضا، بلکه قلدری به نام قدر است که آدمی را بی اختیار به یاد قلدران غزنوی و و غیره می اندازد که سالی یک بار، خوان یغما می گستردند تا هر کس هر چه تواند بخورد و ببرد.


۷
 سیاوش
چون ما برادران را
روزی خواهی و روزی خواری
جدا می کرد.

مارکس برای اثبات مهمترین و تعیین کننده ترین کشف خود که به تز «درک ماتریالیستی تاریخ» معروف است، از همین روزی خواهی و روزی خواری بنیادی انسان ها شروع به استدلال می کند:
انسان ها قبل از هر چیز باید حوایج مادی خود را بر طرف سازند و حوایج مادی اصلی عبارتند از خوراک و پوشاک و مسکن و غیره.
و همه این حوایج اولیه و صرفنظرناپذیر باید تولید شوند.
 بنابرین، زیربنای هر جامعه، مناسبات تولیدی است که وابسته و منوط به سطح توسعه نیروهای مولده است.


بر روی این زیربنا، روبنای ایده ئولوژیکی هر جامعه (حقوق و فلسفه و مذهب و هنر  و دولت و غیره) تشکیل می یابد.
برای تغییر جامعه نیز باید این زیربنا عوض شود.
یعنی باید مناسبات تولیدی و بویژه مناسبات مالکیت بر وسایل اساسی تولید (اراضی کشت، وسایل تولید، کارخانجات، بانک ها، مستغلات، جنگل ها، منابع و معادن و غیره) عوض شود.
یعنی طبقه حاکمه مرتجع باید سرنگون شود و جای خود را به طبقه حاکمه مترقی بدهد.


۸

سیاوش
چون ما برادران را
روزی خواهی و روزی خواری
جدا می کرد.

در این بند شعر سیاوش، روزی خواهی و روزی خواری به عامل تفرقه میان برادران (توده ای ها) بدل شده است.
منظور سیاوش بیشک این است که اگوئیسم و رقابت جای همبستگی را گرفته است.
این مسئله در ادامه شعر روشن می شود.
طرز استدلال و توضیح سیاوش اما در هر صورت معیوب است.


۹

گفتیم:
«چه جای تاسف، برادری بر جا ست»

معنی تحت اللفظی:
با خود اندیشیم که اگوئیسم و رقابت مهم نیست.
چون برادری پایدار مانده است.


اکنون عیب بینشی موجود در جهان بینی سیاوش عرض اندام می کند:
روزی خواهی و روزی خواری برادران، یعنی طرز زیست شان و یا طرز تهیه نان خوان خود و خانواده شان عوض می شود، ولی سیاوش و یاران دل خود را به این توهم خوش می کنند و در آن دل، امید می پرورند که علیرغم تغییر طرز زیست، طرز تفکر همان بماند که بوده است.

این به عنوان مثال بدان معنی است، که رفیق توده ای صاحب بانکی  شود، یعنی به بورژوای تمامعیار بدل شود، ولی طرز تفکرش همان بماند که بوده است.

این اما به چه معنی است؟

۱۰

این اگر به معنی باور به تقدم شعور بر وجود نباشد، در بهترین حالت، به معنی باور به استقلال شعور از وجود است.
این همان جهان بینی ایدئالیستی معروف است که فاقد اعتبار علمی و تجربی است.

۱۱

اگر بنده و غلامی به ترفندی بنده دار و غلامدار شود، به همان سان که برخی از غلامان ترک به خوانین و سلاطین بدل شدند، با تحول پایگاه طبقاتی، با تغییر طرز زیست، طرز  تفکر شان نیز تغییر می یابد.

آنگاه کار به جائی کشیده می شود که سلطان محمود (که احتمالا قبلا غلامی در دربار خانی و یا سلطانی بوده) برای رعایا حتی حق مقاومت در مقابل خوانین و سلاطین مهاجم بیگانه قائل نمی شود و همه را از دم مورد خشم و سرکوب قرار می دهد.

مراجعه کنید به سیری در حماسه داد اثر جوانشیر در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

۱۲

طرز زیست تعیین کننده طرز تفکر است.
دل بدان خوش داشتن در بهترین حالت به معنی وارونه کردن دیالک تیک استثناء و قاعده است.
تغییر طرز زیست بطور جبری تغییر طرز تفکر را به دنبال می آورد.
این یک قانون ماتریالیستی ـ تاریخی است.

مراجعه کنید به درک ماتریالیستی تاریخ، ماتریالیسم تاریخی، شیوه تولید، دیالک تیک نیروهای مولده و مناسبات تولیدی در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

سیاوش خودش نیز به تجربه شخصی به همین دیالک تیک عینی می رسد و  ضمنا بدان اعتراف هم می کند:


۱۳

و اینک که زنده مانده ام
تا جنگ برادران را مشاهده گر باشم
و پاشیدگی دماوند استحکام را
ببینم،
ای دیوار های بلند واقعیت
ای آینه های درهم افتاده ی راستی
بگویید که آوار آرزو را
من چگونه تحمل کنم به تن؟

معنی تحت اللفظی:
و اکنون که زنده مانده ام و شاهد جنگ برادران توده ای و فروپاشی استحکام دماوند واره ایمان شان هستم، بگویید که آوار گشتن عمارت آرزو و آرمان و ایدئال را چگونه تحمل کنم؟

سیاوش احتمالا هنوز به تحلیل این جنگ طبقاتی و فروپاشی ایمان و برادری نپرداخته است.
نتیجه گیری سیاوش از این تفرقه سپاه سابق کار (وحدت توده ای ها)، همان بوده که در بخش های قبلی به نقد کشیده شده است:
اگر توده ای ها «پی سواد و سود» نمی رفتند، وحدت ایده ئولوژیکی شان حفظ می شد.

۱۴

ایراد بینشی شاعر توده در این شعر، تمرکز بیش از حد به «توده ای» (و «حزب توده») و نسیان توده است.
بدون توده اما از توده ای و حزب توده، همان باقی می ماند که از مار پوست عوض کرده در کویری.

ما با مطلق کردن فرم و فراموش کردن محتوا در شکل مطلق کردن پیشاهنگ و فراموش کردن سپاه، در شکل مطلق کردن حزب توده و فراموش کردن توده، در اشعار هوشنگ ابتهاج هم مواجه می شویم.

این همان نفوذ تئوری خطرناک موسوم به «تئوری نخبگان» در بینش روشنفکریت وطنی است.

به همین دلیل است که روشنگری علمی و انقلابی، یعنی دفاع پیگیر از دژ فلسفی پرولتاریا (مارکسیسم ـ لنینیسم) واجب تر از آب و نان شب و بی آلترناتیو است.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر