۱۳۹۴ فروردین ۱۳, پنجشنبه

هنگام هنگامه ها (۳)


سیاوش کسرایی
سرچشمه:
صفحه فیسبوک برزین آذرمهر

ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری

پرنده ی نور
در کدام مشت بسته، زندانی است؟

و فلز آفتاب
در خون چه کسان، زنگ می خورد؟

طلوع کن، ای خورشید سیاه خشم
و ما را
در زیر چتر دردمندی خویش
فراهم آر

دست و بخت کوتاه مانده
و دهان ها
با بوسه ی سرد قفل، همدم است

رها کنیم چشمان مان را
در سراییدن سرود اشک
که با شکوه است
حماسه برگزاری اشکریزان مردمی خاموش
در معبر فاتحین

و جدایی را نقبی دیگر بزنیم
به سوی سر انگشتان کورمال رفاقت


چه، ای آشنائی تپش ها
نطفه قیام در شما ست



و افسوس که در گورستان قدیمی شعر
خفته است،
زیبا زنی که عشق نام داشت.

آری در گورستان قدیمی
زنی باکره خفته است
که نتوانست
دختری برای عشق ورزیدن
بیاورد
ور نه
ما همه آغوش بودیم، سراپا

و زیبایی
در چشمه ی اندوه، تن می شوید و اینجا
پیراهنش
دستمال دستان نامحرم و بی حیا ست.

ای بیداری شکوفه ها
صبح را در آستانه
منتظر مگذارید!

ای کبوتران سپید بال پیام
باور کنید که لب های آدمی
هنوز پاک ترین آشیانه ها ست.



به کدام اشک، تراش شادی دادیم،
که از الماس
گرانبها تر نیامد

و کدامین یاقوت
از خون ما صورت نبسته بود؟

کجا ست چهچه بلبلان عاشق،
خوشایند سرخگل مغموم درون سینه ها

ای شاخه های بی ثمر،
ای زنان و ای دختران شهر،
کو میوه ای که ترانه ای بدان رنگین گردد؟
کو معجزه ی رسالتی در اثبات سلطنت مهر؟
کو انگیزه های شیرینی تان
در نقره ی کتیبه ی محبت بر سینه بیستون ها؟

ای خداوندان دلخواه
کو لالای مادرانه تان
بر گهواره های بی تکان دوستی؟

و شما، ای آفریدگاران بی اعتنا،
ای هنر وران مهتاب زده،
کاش که جلادی تان با من بود
کاش،
تا با تبرم از پیکرتان
گل های شادی و عشق می تراشیدم.
از شما
که دیده ام از زخم و زحمت
بر می گیرید
و چشم به بخور افیون می شویید،
اگر بناگاه
دستی دریچه کوب
خواب نیم شبی تان را آشفته کرده است،
می دانید
که در این یلدا های بی روزن
قلبم با من چه می کند.

ادامه دارد.


۱ نظر:

  1. متاسفانه در انتهای این قسمت از شعر، یعنی بعد از "قلبم با من چه می کند:"
    بخش ذیل از قلم افتاده است.


    . هی شاهر!

    . گرد آورده هایت را از کوی و برزن

    . به سبد کردی و در بازار خود فروشان

    . به تحسینی فروختی

    . و آنگاه شادمانه در تخت آفرین لمیده ای؟

    . بی خبر که شنوندگان

    . مسحور وزنهای دل انگیز

    . مفتون واژه های هوش ربا

    . در کوچه های بن بسته فقر

    . دربدر ایستاده اند؟



    . با من بگو!

    . با من به نجوا بگو

    . که وقتی چکامه هایت پایان گرفت

    . که وقتی از دالان ستایش فریفتگانت

    . عبور کردی

    . کدام دست به فرمان شعر تو

    . گرد از رخساره تفنگ شکاری اش زدود

    . کدام دل

    . در کمین خطر نشست

    . یا، آخر کدام پا

    . جسورانه راه خانه معشوق را گرفت؟


    . ای شاعران!

    . آیا نیمه شبان دستی

    . دریچه خانه شما را می کوبد؟

    پاسخحذف