۱۳۹۳ آذر ۱۸, سه‌شنبه

مقوله «صوفی» در آثار خواجه شیراز (64)


تحلیلی از شین میم شین
  
ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی
من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی

بوی یک رنگی از این نقش نمی ‌آید، خیز
دلق آلوده صوفی به می ناب بشوی

·        معنی تحت اللفظی:
·        ساقی، بهار است و لب جوی و سایه.
·        من برای تو تعیین تکلیف نمی کنم.
·        اگر خودت اهل دلی، بگو، چه باید کرد.
·        از این طایفه شبیه به نقش دیوار، بوی یکرنگی به مشام نمی رسد.
·        پا شو و این دق آلوده صوفی را با شراب خالص بشوی و تطهیر کن. 

1
ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی
من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی

بوی یک رنگی از این نقش نمی ‌آید، خیز
دلق آلوده صوفی به می ناب بشوی

·        انگار هر بیت غزل ـ به قول سیاوش کسرائی ـ خانه ای به اتمام رسیده است و ربطی به بیت بعدی و یا قبلی ندارد.
·        خواجه در بیت اول، شخصا اعلام می کند که سودای تعیین تکلیف برای ساقی ندارد.
·        ولی در بیت بعدی فرمان تطهیر جامه صوفی به آب زمزم می ناب را صادر می کند.

2
بوی یک رنگی از این نقش نمی ‌آید، خیز
دلق آلوده صوفی به می ناب بشوی

·        خواجه در این بیت، به تحقیر صوفیان می پردازد و آنها را نه آدم، بلکه نقش دیوار تصور و تصویر می کند.
·        نقشی که از آن بوی تزویر و تظاهر و دروغ و ریا به مشام می رسد.
·        کینه طبقاتی خواجه نسبت به اهل عرفان، ریشه ای است.

3
بوی یک رنگی از این نقش نمی ‌آید، خیز
دلق آلوده صوفی به می ناب بشوی

·        برخورد خواجه حتی نسبت به البسه صوفیان بی رحمانه است.
·        دلق صوفیان را خواجه کثیف و نجس و آلوده تصور و تصویر می کند.
·        البته منظور خواجه نه خود دلق، بلکه خود صوفی است که با پوشیدن دلق، سبب نجاست آن شده است.
·        صوفی در قاموس خواجه چیزی در حد سگ نجس است که به محض تماس با چیزی، موجب آلودگی آن می شود.

4
بوی یک رنگی از این نقش نمی ‌آید، خیز
دلق آلوده صوفی به می ناب بشوی

·        خواجه ضمنا دلق صوفی را نجس تر از می خالص قلمداد می کند.
·        آن سان که برای تطهیر آن از می ناب استفاده می کند.
·        این به معنی نهایت نجاست دلق صوفی است.
·        به همین دلیل، می ناب در مقایسه با آن، تا حد آب زمزم ارتقا می یابد.

سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکن
ای جهاندیده ثبات قدم از سفله مجوی

·        معنی تحت اللفظی:
·        جهان سفله صفت است.
·        بر کرم جهان متکی مباش.
·        ای جهاندیده ی ثابت قدم، از سفله گدائی مکن. 

·        خواجه در این بیت به تحقیر جهان و یا جامعه می پردازد و آن را با آدم های پست و فرومایه مقایسه می کند.
·        تحقیر هستی یکی از وجوه ایده ئولوژیکی مشترک همه نمایندگان همه طبقات اجتماعی واپسین است.
·        کسانی که زندگی را تا آخرین قطرات آن حریصانه می مکند، کسب و کاری جز تحقیر همان زندگی ندارند.
·        دلیل این زندگی ستیزی اعضای طبقات اجتماعی واپسین، بی دورنمائی تاریخی آنها ست.
·        چون خود بلحاظ طبقاتی بر لب گور تاریخی خویش ایستاده اند، فکر می کنند که جهان سفله است و به تحقیر آن می پردازند.

·        دلیل گرایش این طبقات اجتماعی به نیهلیسم (پوچیگرائی) نیز همین جا ست.
·        البر کامو انتحار را به عنوان طغیان بر ضد پوچی توصیه می کند.

دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر
از در عیش درآ و به ره عیب مپوی

·        معنی تحت اللفظی:
·        دو اندرز برایت دارم که شنیدن شان با کشف صد گنج برابر است:  

اندرز اول
·        عیاش باش

اندرز دوم
·        عیب جوئی مکن  

·        این تئوری اجتماعی خواجه است که در غزل دیگری تبیین دقیق یافته و فرم کلاسیک به خود گرفته است:

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است:
با دوستان مروت
با دشمنان مدارا

1
دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر
از در عیش درآ و به ره عیب مپوی

·        پزهیز از عیب جوئی به معنی مدارا با دشمنان است.
·        این اندرز خواجه به معنی پایان انتقاد اجتماعی است.
·        امروزه، پست مدرنیسم همین اندرز خواجه را تکرار می کند و با این حربه ایده ئولوژیکی دیر آشنا هر گونه روشنگری انقلابی و علمی را تخطئه می کند.


روی جانان طلبی آینه را قابل ساز
ور نه هرگز گل و نسرین ندمد ز آهن و روی

·        معنی تحت اللفظی:
·        اگر می خواهی روی جانان را ببینی، آئینه ات را تعمیر کن.
·        چون از آهن و روی، گل و نسرین نمی روید.  

1
روی جانان طلبی آینه را قابل ساز
ور نه هرگز گل و نسرین ندمد ز آهن و روی

·        خواجه در این بیت، تئوری انعکاس خاص خود را استدلال و اثبات می کند.
·        او دیالک تیک اوبژکت شناخت ـ سوبژکت شناخت را به شکل دوئالیسم روی جانان و آئینه دل بسط و تعمیم می دهد و بلافاصله وارونه می سازد.
·        آن سان که محتوای شناخت از اوبژکت شناخت یعنی از جانان به سوبژکت شناخت یعنی به آئینه دل منتقل می شود.

2
·        در تئوری انعکاس خواجه، اوبژکت انعکاس (روی جانان) تعیین کننده چند و چون تصویر نیست.
·        بلکه درست برعکس، قابلیت آئینه است که تعیین کننده چند و چون روی جانان است.

·        وارونه اندیشی را بهتر از خواجه نمی توان نمایندگی کرد.
·        بزعم خواجه اگر آئینه دل کسی قابلیت داشته باشد، خرمهره ای بسان گوهری نمودار می گردد.

·        اگر این خردستیزی آشکار نیست، پس چیست؟  

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر