سعدی
شیرازی
( ۵۶۸ -
۶۷۱ هجری شمسی)
حکایت سوم
(گلستان با ب اول، ص 18 ـ 21)
شین میم شین
برادران حسد
بردند و زهر در طعامش کردند...
·
حسادت یکی از مفاهیم اصلی مطروحه درآثار سعدی و حافظ است.
1
·
عداوت و دشمنی، خود خواهی و برادرستیزی تار و پود جامعه
نکبت زده فئودالی ـ بنده داری را (و هر جامعه طبقاتی را) فراگرفته است.
·
فروپاشی جامعه اشتراکی اولیه (اخراج قانونمند آدم و حوا از
بهشت) و ورود ناگزیر به جامعه طبقاتی، دروازه جهنمی از تضادهای چرکین و زهرآگین
اجتماعی را به روی بشریت باز کرده است.
·
عداوت و حسادت و کینه و نفرت ثمرات تلخ جامعه طبقاتی اند.
·
انسان هرگز چنین تنها و بیکس، بی پناه و بی یاور نبوده است.
·
چه دورانی، که برادر برای نجات خویش نردبامی از جنازه
برادران خویش می سازد.
·
چه دورانی که برادر با نهادن غل و زنجیر بر دست و پای
برادرانش، نجاتی از جهنم زندگی برای خود می جوید!
2
·
اما حسادت فقط به دربار اختصاص
ندارد.
·
سعدی نباید و نمی تواند از این حقیقت امر بی خبر باشد.
·
ولی او حسادت و صفات ناپسند دیگر را برای توده عظیم رعایا و
زحمتکشان شهر و ده، که در فقر مادی و معنوی وحشتناک بسر می برند و چه بسا «جز
جلپاره ای بر عورت خویش» (شاملو) ندارند، خرده نمی گیرد.
3
·
او حسادت و حماقت درباریان را به توپ انتقاد می بندد.
·
جنگ و ستیز لاینقطع این پاشاهان کوچک و بزرگ مسخره و تخریب
لاینقطع نیروهای مولده جامعه، سعدی را به خشم می آورد.
·
او نمی تواند نبیند که با هر تعویض حکومت، با هر دست به دست
شدن قدرت سیاسی، قنات ها، کشتزارها، وسایل کار، باغات و نیروهای مولد زنده انسانی
نابود می شوند و اندیشمندان انگشت شمار هر اقلیمی ترک دیار می کنند و آواره غربت
می گردند.
4
·
سعدی به مقایسه پادشاهان با درویشان می پردازد و خودخواهی و
کوته اندیشی پادشاهان را مورد انتقاد قرار می دهد.
·
سعدی «مرد خدا» را در مقابل پادشاه قرار می دهد و قناعت
پیشگی او را با حرص پایان ناپذیر پادشاهان مقایسه می کند:
نیم نانی گر
خورد مرد خدای
بذل درویشان کند
نیم دگر
ملک اقلیمی
بگیرد پادشاه،
همچنان در بند
اقلیمی دگر
·
مفهوم «مرد خدا»، مفهومی انتزاعی است.
·
مرد خدا، پارسائی است که موضع اجتماعی او معین نیست.
·
مرد خدا را آرزو می توان کرد، ولی تعریف نه.
·
این ابهام در تعریف مظهر نیکی، علت اجتماعی دارد.
·
مظهر نیکی و خیر در جامعه عقب مانده فئودالی بروشنی قابل
تعریف نیست.
5
·
هنوز طبقه ای که پرچمدار نیکی نسبی تاریخی باشد و امید فردا
را در کلام و کردارش تبلور بخشد، قوام نیافته است.
·
ضد دیالک تیکی اشراف فئودال، یعنی بورژوازی، فقط بصورت نطفه
ای در هیئت صنعتگران دستی و اصناف و تجار خرده پا وجود دارد، که زیر ستم خانان و
شاهان و راهزنان و دزدان و اقوام مهاجم بیگانه رنج می برند.
6
·
این دردی است که جامعه سعدی، حتی صدها سال پس از مرگ او،
همچنان با خود خواهد داشت و برای برچیدن بساط فئودالیسم و گشودن راه توسعه نیروهای
مولده بارها و بارها تلاش ناتمام خواهد کرد و خون زیادی از پیکر رنجورش خواهد
ریخت.
7
·
سعدی از این مسئله گرهی بو می برد و علت عقب ماندگی نیروهای
مولده و ذلت مردم را با شم تیز خود درمی یابد و لذا نمک بر زخم چرکین جامعه
فئودالی ـ خانخانی ایران می پاشد.
·
جنگ و ستیز لاینقطع سلاطین نواحی مختلف کشور بر ضد یکدیگر
را، تفرقه غم انگیز ملی را، ضعف قدرت ملی برای مقابله با حملات اقوام وحشی را،
تخریب مکرر نیروهای مولده و تسدید توسعه امید بخش جامعه را به تیغ تیز انتقاد می
سپارد.
8
·
شاعر دیگری در انتقاد از پادشاه (ملک) غارتگر، تخریب دهات
را به شرح زیر وصف می کند:
نظامی
(نظامی، «مخزن الاسرار»، نقل از اثر احسان طبری، «برخی
بررسی ها در باره جهان بینی ها و جنبش های اجتماعی در ایران»، ص 40)
گر
ملک این است و چنین روزگار
زین
ده ویران، دهمت صد هزار
·
انتقاد سعدی از این تفرقه و تشتت ملی همچنان اهمیت و فعلیت
دارد.
·
اما حسادت، این دشنه نشسته
بر وجدان سعدی از چه رو ست؟
9
·
حسادت، عدم تحمل سعادت همنوعان، عداوت بی دلیل و بی پایان
میان افراد همبود اجتماعی، جنگ آشکار و نهان همه بر ضد همه، جنگ برادر علیه برادر،
ریشه های اجتماعی ـ تاریخی و معرفتی ـ نظری دارد.
·
جامعه سعدی، جامعه ای طبقاتی، با نیروهای مولده عقب مانده
است.
·
سیطره هزاران ساله فئوالیسم، مثل عفریتی بر جامعه سنگینی می
کند.
·
راه تنفس آزاد آن را می بندد و توسعه نیروهای مولده آن را
نه تنها سد می کند، بلکه چه بسا، بطرزی بی برگشت تخریب می کند و پیشرفت جامعه را
به عقب می اندازد.
10
·
هر حمله پادشاهی، خانی، قلدری، قومی بر هر سامان، نه تنها
نیروهای مولد زنده را نابود می سازد، بلکه به تخریب قنات ها، کشتزارها، باغات،
وسایل تولید، کتابخانه ها، مدارس و مکاتب و غیره می انجامد و به فرار و مهاجرت
اندیشمندان انگشت شمار منجر می شود.
·
عقب ماندگی نیروهای مولده، امید تحول بنیادی جامعه را در
نطفه خفه می کند و جامعه را دست به گریبان فقر و ذلت می سازد.
·
فقر مادی، فقر معنوی را بدنبال می آورد، جهل ریشه می دواند
و توان تفکر منطقی را از مردم ذلت زده می گیرد.
·
انسان تهی دست اسیر خرافات، تمام هم و غمش مصروف سیر کردن
شکم خود و خانواده خویش می شود و به سبب تهیدستی و فقر و فاقه، به سبب راندمان
نازل کار، که نتیجه عقب ماندگی وسایل تولید است، حسادت و صفات ضد هومانیستی ناپسند
دیگر در روان کاهل او توسعه چرکین خود را آغاز می کنند و بدین طریق از جامعه بشری
جهنمی تمام عیار ساخته می شود.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر