۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۹, یکشنبه

سیری در گلستان سعدی (46)

 
سعدی شیرازی 
 ( ۵۶۸ - ۶۷۱ هجری شمسی)
حکایت چهارم
(گلستان با ب اول، ص 21 ـ 24) 
شین میم شین

·       طایفه دزدان عرب، بر سر کوهی نشسته بودند و منفذ کاروان بسته و رعیت بلدان (شهرها) از مکاید (مکر و حیله) ایشان مرعوب و لشکر سلطان مغلوب.
·       به حکم آن که ملاذی منیع (بلند و مستحکم) از قله کوهی بدست آورده بودند و ملجأ و مأوای خود کرده.
·       مدبران ممالک آن طرف، در دفع مضرت ایشان مشاورت کردند که این طایفه گر هم بر این نسق روزگاری مداومت نمایند، مقاومت ایشان ممتنع گردد.

·       درختی که اکنون گرفته است پای
·       به نیروی شخصی در آید ز جای

·       وگر همچنان روزگاری هلی
·       به گردونش از بیخ بر نگسلی

·       سر چشمه شاید گرفتن به بیل
·       چو پر شد، نشاید گذشتن به پیل

·       سخن برهمین مقرر شد که یکی را به تجسس ایشان برگماشتند و فرصت نگاه همی داشتند، تا به وقتی که در سر قومی رانده بودند و بقعه خالی مانده.
·       تنی چند از مردان  واقعه دیده ی جنگ آزموده را بفرستادند تا در شعب (کوره راه، دره) جبل پنهان شدند.
·       شبانگاهی که دزدان باز آمدند، سفر کرده و غارت آورده و سلاح از تن بگشادند و رخت و غنیمت بنهادند.
·       نخستین دشمنی که در سر ایشان تاختن آورد، خواب بود.
·       چند پاسی از شب در گذشت.

·       قرص خورشید در سیاهی شد
·       یونس اندر دهان ماهی شد

·       مردان دلاور از کمین بدر جستند و دست یگان یگان بر کتف بستند و بامدادان به درگاه ملک حاضر آوردند.
·       همه را کشتن فرمود، اتفاقا در آن میان جوانی بود که میوه عنفوان شبابش نو رسیده و سبزه گلستان عذارش نو دمیده.
·       یکی از وزرا پای تخت ملک را بوسه داد و روی شفاعت بر زمین نهاد و گفت این پسر هنوز از باغ زندگانی بر نخورد ست و از ریعان (رونق و شکوفائی) جوانی تمتع نیافته.
·       توقع به کرم اخلاق خداوندی همی باشد که به بخشیدن خون او بر بنده منت نهد.
·       ملک روی از این سخن در هم آورد و موافق رأی بلندش نیامد و گفت:

·       پرتو نیکان نگیرد، هر که بنیادش بد است   
·       تربیت نا اهل را چون گردکان بر گنبد است.

·       نسل فساد اینان، منقطع کردن اولی تر است و بیخ تبار ایشان بر آوردن، که آتش کشتن و اخگر گذاشتن و افعی کشتن و بچه نگاه داشتن، کار خردمندان نیست.

·       ابر اگر آب زندگی بارد  
·       هرگز از شاخ بید، بر نخوری

·       با فرومایه روزگار مبر!   
·       کز نی بوریا، شکر نخوری
 
·       وزیر گفت:
·       آنچه خداوند دام ملکه فرمود، عین حقیقت است که اگر در صحبت آن، بدان تربیت یافتی، طبیعت ایشان گرفتی.
·       اما بنده امیدوار می باشد که به عشرت صالحان تربیت پذیرد و خوی خردمندان گیرد که هنوز طفل است و سیرت بغی و عناد آن گروه در نهاد آن مستحکم نشده و در حدیث است که هر مولودی به سرشت اسلام زاده می شود و بعدها ابوانش او را یهودی، نصرانی و مجوس می کنند.

·       با بدان یار گشت، همسر لوط     
·       خاندان نبوتش گم شد

·       سگ اصحاب کهف روزی چند  
·       پی نیکان گرفت و مردم شد
 
·       این بگفت و طایفه ای از ندمای ملک با وی به شفاعت یار شدند تا ملک از سر آزار او در گذشت و گفت:
·       اگرچه مصلحت ندیدم.

·       فی الجمله، پسر را به ناز و نعمت برآوردند و استاد ادیب را به تربیت او نصب کردند، تا حسن خطاب و رد جواب و آداب خدمت ملوکش در آموختند و در نظر همگان پسند آمد.
·       باری، وزیر از شمایل او در حضرت ملک شمه ای همی گفت که تربیت عاقلان در او اثر کرده است و جهل قدیم از جبلت او بدر برده.
·       ملک را زین سخن تبسم آمد و گفت:

·       عاقبت گرگ زاده، گرگ شود    
·       گرچه با آدمی بزرگ شود

·       سالی دو برین بر آمد.
·       طایفه اوباش محلت در او پیوستند و عقد مرافقت بستند تا به وقت فرصت، وزیر و هر دو پسرش را بکشت و نعمتی بی قیاس برداشت و در مغاره دزدان به جای پدر نشست و عاصی شد.
·       ملک دست تحسربه دندان گزیدن گرفت و گفت:
·        
·       شمشیر نیک، از آهن بد، چون کند کسی؟
·       ناکس به تربیت نشود، ای حکیم، کس
·        
·       باران که در لطافت طبعش دریغ نیست
·       در باغ لاله روید و در شوره زار، خس.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر