۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۸, پنجشنبه

سیری در جهان بینی منصوره اشرافی (7)

مگر راه حل اندیشی، برنامه ریزی و رسیدگی به معضلات ملت، وظیفه دولت نیست؟

منصوره اشرافی
تنها مرده ها، عزیزند!
سرچشمه:
یاد داشت های اهور
یاد داشت هائی در باره هنر و ادبیات
http://ahoor1338.persianblog.ir
تحلیل واره ای از
شین میم شین

ارزش یک انسان
در حيرتم از مردم
از مردم پست
اين طايفه ي زنده كش مرده پرست
تا هست به ذلت بكشندش به فنا
تا رفت به عزت ببرندش سر دست
حسین جلال الدینی

• ما که بودیم، نبودیم کسی

• کشت ما را غم بی همنفسی

• تا که رفتیم، همه یار شدند
• خفته ایم و همه بیدار شدند

• قدر آئینه بدانیم، چو هست
• نه در آن وقت که افتاد و شکست

• در حیرتم از مرام این مردم پست
• این طایفه ی زنده کش مرده پرست

• تا هست به ذلت بکشندش به جفا
• تا رفت به عزت ببرندش سر دست
پایان

ادامه تلاش برای تحلیل شعر
« تنها مرده ها، عزیزند!»

حکم دوم
منصوره اشرافی
در حیرتم از مرام این مردم پست
حسین جلال الدینی
در حيرتم از مردم
از مردم پست

• به فرمولبندی این دو شاعر اما باید اندکی دقت کرد:
• منصوره اشرافی ظاهرا بدون کمترین تمایز، از «مردم پست» سخن می گویند.
• در آئینه ضمیر ایشان، ملتی با تمامت خود، «پست» بازتاب می یابد.

• حسین جلال الدینی اما منظور خود را با تمایزمندی خاصی فرمولبندی می کنند:
• ایشان هم بسان منصوره اشرافی از مردم در حیرت اند، اما صراحتی در این زمینه که منظورشان کل ملت باشد، به چشم نمی خورد.
• چون ظاهرا تصریح می کنند که منظورشان نه کل ملت، بلکه بخش پست ملت است.

• ما متأسفانه از حسین جلال الدینی چیزی جز این شعر کوتاه نخوانده ایم، ولی در هر صورت نمی توان به اختلاف جهان بینی ایندو شاعر محترم پی نبرد.

• می توان حدس زد که حسین جلال الدینی به انتقاد از بخشی از ملت خویش می پردازد و نفرت به توده، گشتاوری تعیین کننده در جهان بینی او محسوب نمی شود.
• در مورد منصوره اشرافی متأسفانه چنین حدسی جایز نیست.
• تحقیر توده ها ـ به احتمال قوی ـ یکی از گشتاورهای اصلی بینش اجتماعی ایشان است.

• باید در تحلیل دیگر آثار ایشان به دنبال اثبات و یا تصحیح حدس خود باشیم.

• ما در جهان بینی صادق هدایت، شاملو و غیره نیز به این گشتاور بینشی ـ اجتماعی برخورد می کنیم.

حکم سوم
در حيرتم از مردم
از مردم پست
اين طايفه ي زنده كش مرده پرست

• هر دو شاعر در این حکم، به توصیف دقیقتر «مردم پست» می پردازند:
• صفت ممیزه «مردم پست» و تفاوت و تضاد آنها با اشراف و اعیان و خبرگان متعالی در این است که دیالک تیکی از «زنده کشی و مرده پرستی» اند.

• مردم متعالی ـ به قول حضرت نیچه و اعوان و انصارش، طایفه ابربشر ـ زنده کش مرده پرست نیستند.

• اکنون این سؤال پیش می آید که پس چیستند؟

• برای پاسخ به این پرسش فقط کافی است که به همین تاریخ معاصر و به همین روزگار حی و حاضر نگاهی باندازیم:
• طایفه ابربشر به دلایل واهی دو جنگ جهانی با حداقل 70 میلیون قربانی و هزاران جنگ کوچک با ده ها میلیون قربانی به راه انداخته است و جوامع بشری را با درنده خوئی و بی تفاوتی مطلق به خاک و خاکستر بدل ساخته است.


• طایفه ابربشر اکثریت بشریت را به دلایل واهی پست شمرده و چه بسا زنده زنده سوزانده و می سوزاند.

• بهانه ها گوناگون اند:
• جائی نژاد بهانه پستی شمرده می شود، جای دیگر عقیده و مذهب، جای دیگر ایدئولوژی و ایدئال، جای دیگر تعلقات ملی و قومی.

• ماهیت قضیه اما همه جا و همیشه یکی است:
• این «مردم پست» اند که به نحوی از انحاء، گاهی در اونیفورم سرباز و گه در اونیفورم زندانی، سلاخی می شوند و چه بسا به دست خواهران و برادران خویش.

• چون طایفه ابربشر از دیرباز متنفر از کار بطور کلی بوده و دست خود را بویژه به کارهای کثیف از این قبیل آلوده نمی کند.

• طایفه ابربشر ترجیح می دهد که پول بشمارد و یا مسافرت، جهانگردی و عیاشی کند.

• شاید بتوان طایفه ابربشر را جزو مرده پرستان تلقی نکرد، ولی در علاقه و اشتیاق لایتناهی اش به زنده کشی تردیدی نیست.

• بگذریم از نیچه و هیتلر و هایدگر و غیره.

• اما به چه دلیل می توان مردم کشوری را، زنده کش مرده پرست نامید؟

• بهتر است موارد تجربی معینی را مورد بحث قرار دهیم تا بلکه پاسخی به این پرسش بیابیم:

1
مورد تجربی اول


• زنی زیر فشار روحی دست به انتحار زده و شاعر یخه مردم کشور را چسبیده و به زنده کشی متهم می سازند.
• دلیل شاعر شاید این باشد که چرا مردم همنوع خود را تنها و بی همنفس رها می کنند تا او همدمی برای تبیین قصه درد خویش نیابد و زیر فشار روحی از بیکسی دست به انتحار بزند؟

• اکنون می توان از شاعر پرسید که سازمان جامعه و همبود بطور کلی از چه قرار است؟

• در هر جامعه و همبودی تقسیم کار وجود دارد.
• یکی خانه می سازد، دیگری پزشک است و آن دیگری پرستار و روانپزشک.

• همه که نمی توانند همه کاره باشند.

• همه که نمی توانند متخصص بیماری های روانی باشند تا به داد انسان هائی بشتابند که به اختلالات روانی دچار شده اند.

• مردم مالیات می پردازند، یعنی بخشی از حاصل کار خود را در اختیار دولت قرار می دهند که حیات اجتماعی را حفظ کند، بازتولید کند و توسعه دهد.
• این وظیفه دولت در هر جامعه است که به فکر ملت باشد و برای مشکلات مادی، روحی و روانی آن باندیشد و برنامه ریزی کند.

• شاعر اما نه تنها انتقادی از دولت به عمل نمی آورند، بلکه حتی اشاره ای به آن و فونکسیون محول بدان نمی کنند.

• چرا نباید دولتی را به بازخواست کشید که می تواند در صورت لزوم «مردم پست» را بسیج کند، روانه میدان های گلوله و بمب و مین سازد و تکه تکه و یا در بهترین حالت علیل کند، ولی نمی خواهد شرایط زندگی شایسته انسانی برای اعضای جامعه و همبود فراهم آورد؟

• مگر راه حل اندیشی، برنامه ریزی و رسیدگی به معضلات ملت، وظیفه دولت نیست؟

• اگر جواب به این سؤال مثبت باشد، پس چرا شعرا همه کاسه ـ کوزه ها را بر سر «مردم پست» خراب می کنند و نه بر سر طبقه حاکمه و ابزار سرکوب طبقاتی اش، دولت عالیقدر؟

• چرا مردم را زنده کش می نامند و نه طبقه حاکمه را و دولت خادم را؟

چرا ملت را به تندباد پرخاش می بندند و به جرم حمل تابوت همنوعان خویش و تطهیر و تدفین جنازه آنها و ترحم و همدردی با همنوعان از دست رفته خویش، «مرده پرست» می نامند و نه طبقه حاکمه را که دست به سیاه و سپید نمی زند، از عرق جبین مردم تغذیه می کند، به ازای ذلت ملت به لذت می رسد و پروار می شود؟
ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر