۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۷, چهارشنبه

سیری در جهان بینی منصوره اشرافی (5)

تنها مرده ها، عزیزند!

منصوره اشرافی
سرچشمه:
یاد داشت های اهور
یاد داشت هائی در باره هنر و ادبیات
http://ahoor1338.persianblog.ir

تحلیل واره ای از
شین میم شین

ارزش یک انسان
در حيرتم از مردم
از مردم پست
اين طايفه ي زنده كش مرده پرست
تا هست به ذلت بكشندش به فنا
تا رفت به عزت ببرندش سر دست
حسین جلال الدینی

• ما که بودیم، نبودیم کسی
• کشت ما را غم بی همنفسی

• تا که رفتیم، همه یار شدند
• خفته ایم و همه بیدار شدند

• قدر آئینه بدانیم، چو هست
• نه در آن وقت که افتاد و شکست

• در حیرتم از مرام این مردم پست
• این طایفه ی زنده کش مرده پرست

• تا هست به ذلت بکشندش به جفا
• تا رفت به عزت ببرندش سر دست
پایان

تلاش برای تحلیل شعر
«تنها مرده ها، عزیزند!»

• ما برای تحلیل این دو شعر متعلق به دو شاعر زن و مرد، ولی با محتوای جهان بینانه واحد به بررسی جزء به جزء آن می پردازیم:

تز اول
ما که بودیم، نبودیم کسی
کشت ما را غم بی همنفسی
تا که رفتیم، همه یار شدند
خفته ایم و همه بیدار شدند

• این شعر را معصومه اشرافی در رثای زنی سروده اند که احتمالا به علل روانی دست به انتحار زده است.
• ولی صرفنظر از انگیزه و دلیل سرایش این شعر، جهان بینی خود شاعر نیز در این شعر در پرده دری و خودنمائی مدام است.

حکم اول
ما که بودیم، نبودیم کسی

• شاعر از زبان زن خودکش اعلام می دارند که در دوره حیات خویش کسی نبوده اند.

• اکنون این سؤال در کله خواننده و یا شنونده شعر توفان بپا می کند:
• مدعی چرا و به چه دلیل تا بوده، کسی نبوده است؟

• وقتی از کمین کردن جهان بینی در پشت سر احکام و چه بسا حتی مفاهیم سخن می رود، منظور همین است:
• مدعی بر اساس معیار معینی میان «کسی بودن» و «کسی نبودن» مرزبندی می کند.

• اما این معیار از چه قرار است؟


• بر اساس کدام معیار عینی می توان فهمید که کسی کسی هست و یا نیست؟

• علاوه بر آن، منظور از مفهوم «کسی بودن» چیست؟

• ما قصد خیالبافی و گمانورزی نداریم.
• یا در شعر شاعر پاسخی برای این پرسش می یابیم و یا در دیگر آثار ایشان به دبنال این معیار عینی می گردیم.
• خواننده می تواند ما را همراهی کند و در هماندیشی با ما از کاستی های بینشی ما پرده بر دارد.

حکم دوم
کشت ما را غم بی همنفسی

• شاعر در این حکم، بلافاصله به برخی از پرسش های ما پاسخ می دهند:
• ظاهرا دلیل «کس نبودن کسی» را باید در «بی همنفس بودن» او جست.

• تنهائی یکی از مقولات اساسی در ادبیات پارسی است.
• سایت انترنتی نمی توان یافت که از شر این مقوله در امان باشد.
• تا دل تان بخواهد عکس دختر و یا پسر جوان تنها و شعری کوتاه در زیر آن و یا عکس پیر زن و پیر مردی تنها و شعری بالای آن.

• عادی ترین و روزمره ترین مسائل چه بسا فراموش شده ترین مسائل اند و نا شناخته ترین آنها نیز شاید باشند.

• ما در تحلیل اشعار فروغ به این مقوله برخورد کرده ایم.

• اکنون این سؤال پیش می آید که اگر کسی همنفسی داشته باشد، یعنی از تنهائی نجات یابد، «کسی» می شود؟

• اگر چنین است، این نقطه نظر به چه معنی است؟

• این اصولا بدان معنی خواهد بود که معیار ارزش انسان ها در خارج از آنها ست و نه در خود آنها.
• انسان تنها کسی نیست و به محض اینکه همنفسی پیدا کرد، در طرفة العینی تغییر ماهیت می دهد و «کسی» می شود.
• با از دست دادن همنفس کذائی دوباره از قله رفیع «کسی بودن» سقوط می کند و هیچ واره می گردد.

• اکنون این سؤال پیش نمی آید که آیا طرف همیشه هیچ واره نبوده و همه چیز واره در واقع، همنفس کذائی نبوده است؟
• چون خود او ـ در حقیقت ـ همیشه همان بوده که بوده!
• تعیین کننده بود و نبود همنفس بوده و نه خود او.

حکم سوم
تا که رفتیم، همه یار شدند

• پس از زیر خاک رفتن، ظاهرا همه به همنفس او بدل شده اند.
• واقعا چنین بوده؟

• خودکشی مهره مار است؟


• خودکشی همان و کسب محبوبیت همان؟


• ترحم و دل سوزی نسبت به همنوعی به معنی همنفسی (یاری) با او ست؟

• به دلایل مختلف همدردی و ترحم و دلسوزی باید در فرصتی دیگر اندیشید.


حکم چهارم
خفته ایم و همه بیدار شدند

• منظور شاعر از این حکم چیست؟
• عدم همنفسی با کسی به معنی خواب زدگی است تا ترحم و همدردی با مرده به معنی بیداری باشد؟

تز دوم
قدر آئینه بدانیم، چو هست
نه در آن وقت که افتاد و شکست

• شاعر در این تز کلام واپسین را بر زبان می رانند:
• به ابلاغ «شرط بلاغ» (سعدی) می پردازند، اندرز می دهند:

حکم اول
قدر آئینه بدانیم، چو هست

• شاعر در این حکم، دختر خودکش را به آئینه تشبیه می کنند و از بنی بشر می خواهند که قدردان او باشند.

• هم آئینه تلقی کردن کسی آسان است و هم دعوت مردم به قدردانی از آئینه!

• ولی مردم که بیکار نیستند تا به قدردانی از آئینه های کذائی کمر بربندند.
• مردم هزار درد بی درمان دارند و چه بسا حتی فرصت اندیشیدن به خویشتن خویش به مثابه آئینه و یا خرمهره ندارند.
• نان روزانه چه بسا از کام اژدهائی مهیب بدر کشیده می شود و از انسان در این روند ذلت بار چه بسا تفاله ای باقی می ماند.

حکم دوم
نه در آن وقت که افتاد و شکست

• این دیگر نور علی نور است:
• یا مردم باید به قدردانی از آئینه کمر بر بندند و یا پس از افتادن و شکستنش به جنازه بی جانش حتی نزدیک نشوند و تابوتش را به گور نبرند.
• یا همه چیز ـ یا هیچ چیز!

• البته منظور شاعر نشاندن نیشتر بیدارباش بر اندام خواننده و یا شنونده است.


• اکنون این سؤال پیش می آید که منظور از مردم چیست؟

• مردم یک مفهوم انتزاعی است.

• در مفهوم انتزاعی مردم، تک تک افراد جامعه معین مورد نظر شاعر جا می گیرند، حتی شخص شخیص شعرا.

این مسئله باید ژرفتر مورد تحلیل و تأمل قرار گیرد.
ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر