۱۴۰۳ مرداد ۴, پنجشنبه

شعری از محمد مهدی احمدی

 
 
سراغت را از مزارع گندم گرفتم
از شکوفه‌های بادام
پشت کدام کوه،
در دهان کدام غار پنهان شده‌ای؟ 
 
رفتنت،
پای ابرها را به قریه باز کرد
و شکل کوهستان را به هم ریخت
ابرهای تیره
از کوه بالا شدند
با انبوه کلماتی که در گلوی شان گیر مانده بود 
دست بردند به آبی آسمان
بر کوچه، خیابان
باران می‌بارد
و آمودریا بر هندوکش بالا می‌شود
بعد "نوح" در کشتی‌اش
از هر انسان،
جفتی را سوار می‌کند
بر طوفانی از کلمه‌ها، حرف‌ها. 
 
باران که ببارد
به کدام کلمه پناه خواهی برد؟
 
باران می‌بارد
آنقدر ،
که به تو برساندم محبوبم
به نام کوچکت
که آخرین کلمه است
دستم را بگیر و بالا شو
برگردیم به آغاز
به اولین کلمه

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر