۱۴۰۲ دی ۱۹, سه‌شنبه

درنگی در اندیشه ای از سعدی تحت عنوان «بنی آدم اعضای یکدیگرند.» (۱)


درنگی

 از 

میم حجری

 

یکی از ملوک عرب که به بی انصافی منسوب بود 

اتفاقاً به زیارت آمد و نماز و دعا کرد و حاجت خواست

درویش و غنی بنده این خاک درند
و آنان که غنی ترند محتاج ترند

آن گه مرا گفت:

 «از آن جا که همت درویشان است و صدق معاملت ایشان،

 خاطری همراه من کنید که از دشمنی صعب اندیشناکم.»

گفتمش:

 «بر رعیت ضعیف رحمت کن تا از دشمن قوی زحمت نبینی.»

به بازوان توانا و قوت سر دست
خطاست پنجه مسکین ناتوان بشکست

نترسد آن که بر افتادگان نبخشاید
که گر ز پای در آید کسش نگیرد دست

هر آن که تخم بدی کشت و چشم نیکی داشت
دماغ بیهده پخت و خیال باطل بست

ز گوش پنبه برون آر و داد خلق بده
وگر تو می‌ندهی داد روز دادی هست

بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار

تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی

پایان

 

ادامه دارد.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر