درنگی
از
مسعود بهبودی
فروغ
۱
من
گمان میکنم
که
انسان وقتی واقعاً به حدّ خلاقیت رسید،
تنها وظیفهاش این
است که این نیرو را دور از هر انتظار و قضاوتی بروز دهد.
منظور فروغ از خلاقیت چیست؟
در دیار عه هور او عا شورا
هر ننه قمری شاعر است.
«شعر» توخالی، بی محتوا و چه بسا بی معنا سرهم بندی کردن
که
خلاقیت نمی خواهد.
حتی اگر کسی واقعا شاعر باشد،
وظیفه ندارد تا نیروی کذایی اش را بروز بدهد و یا ندهد.
از یک میلیون شاعر در این دیار،
حتی به اندازه انگشتان دست نمی توان، شاعر و شعر به درد بخوری پیدا کرد.
ضمنا
کسی از شعرای کذایی انتظاری ندارد و کسی راجع به لاطائلات شعرای کذایی،
قضاوتی ندارد.
۹۹ در صد خوانندگان اشعار
حتی توان درست خواندن عشعار را ندارند.
فهم معنی آنها که جای خود دارد.
اکنون که در فضای مجازی هر علاف و عیالشی برای رفع حاجت بند تنبانی اش، ابیاتی از این و آن رونویسی و یا کپی می کند و پست می کند،
سطح بیسوادی شان روشن می شود.
چنان بر شعر سعدی بینوا، آفتابه برمی دارند، که حال آدم به هم می خورد.
خیلی از مدعیان،
حتی تحمل ترجمه تحت اللفظی عشعار بند تنبانی را ندارند.
چه رسد به داشتن حوصله فهم چیزی و احیانا رشد بخور و نمیر فکری و فرهنگی.
این جماعت
به
شعرای بی شعور
چک سفید داده اند تا به دلخواه خود جفنگ در آخورشان بریزند و خرترشان سازند.
روشنگری در این دیار بخت برگشته،
بدبختی است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر