درنگی
از
مسعود بهبودی
۱
حالا بگذار دیگران بگویند که
«دیدی، این یکی هم تمام شد.»
اگر کسی این حرف را زد و تو شنیدی، نمیخواهد
جوابش را بدهی،
فقط در دلت و به خودت بگو:
«من که کارخانۀ شعرسازی نیستم و
دنبال بازار هم نمیگردم.»
از این جمله فروغ،
درک و استنباط او از هنر و شعر نمودار می گردد.
فروغ
در این جمله،
تولید هنری را امری دلبخواهی، اختیاری و آگاهانه می پندارد.
این همان خرده ای است که خود فروغ به سیاوش کسرایی گرفته است.
اکنون معلوم می شود که فروغ محتوای علمی ایراد خود را ندانسته است.
شعر
به شرطی شعر است که به شاعر تحمیل شود.
محمد زهری به همین دلیل و با همین استنباط است، که می گوید:
می جوشد از درونم، آتشفشان آواز.
این بدان معنی است که شعر خودجوش و خودپو و بی اراده و بی اختیار سروده می شود.
ای بسا شعرا که اصلا سواد نداشته اند.
ناصر خسرو هم دیده است و نوشته است:
قطران نام شاعری در دیار آتش ها دیده است که شعر نیکو می سروده، ولی فارسی بلد نبوده و ناصر اشعارش را معنی کرده است.
مثال:
شهریار
شعر حیدربابایه سلام
را
نه اگاهانه، بلکه بالاجبار و تحت فشار روحی ( رواین ـ درونی سروده است.
اگر نمی سرود، احتمالا جنون می گرفت.
اکثر شعرا، شاعر به معنی حقیقی کلمه و اکثر عشعار، شعر به معنی حقیقی کلمه
نبوده اند و نیستند
ما فکر نمی کنیم که امثال احمدرضا احمدی ها شاعر باشند.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر