میم حجری
مقدمه اول
شناخت
شناخت فلسفي
به طوري كه مي دانيم،
هيچ فردي نيست كه فلسفهاي نداشته باشد.
پس برخلاف پندار عموم،
مسئله اين نيست كه آيا داراي فلسفه اي باشيم يا نباشيم؛
مسئله اين است
كه
تا چه پايه ميتوانيم فلسفة خود را درست بدانيم و بدان تكيه كنيم.
فلسفه مطلوب
فلسفه اي است كه از آخرين اكتشافات علوم و هنرهاي زمان ما ناشي شده باشد.
فيلسوف اين عصر
كاري ندارد جز اين كه به ياري علوم و هنرهاي گوناگون،
بينش كلي درستي فراهم آورد و مردم را به تصحيح جهان بيني هاي خود برانگيزد و بدين وسيله موجب بهبود زندگي اجتماعي شود.
شناخت
فلسفي
چون جامعيت دارد،
هم واقعيت دروني و هم واقعيت بيروني را در بر ميگيرد.
به لفظ ديگر،
هم متضمن شناسايي علمي است و هم شامل شناسايي هنري.
وجوه كمي و كيفي واقعيت كه در علم و هنر از يك ديگر جدا ميشوند،
در فلسفه وحدت مييابند.
شناختهاي نمودهاي واقعيت – فرد، جامعه، طبيعت – كه به نيروي علم و هنر فراهم ميآيند،
متشتت و نسبتاً كم دانه هستند.
چون اين شناختها به كمك تخيل منطقي، مرتبط و منتظم شوند و تعميم يابند،
شناخت فلسفي دست ميدهد.
شناخت فلسفي در زندگي انسان
اهميت فراوان دارد.
زيرا
از يك سو،
راهنماي عمل انساني است
و
از سوي ديگر،
علم و هنر را رهبري مي كند.
هركس موافق فلسفة خود، راه و رسم حيات خود را برميگزيند و به فعاليت ميپردازد و هر هنرمند و دانشمندي به تناسب شناسايي فلسفة خود، به جهان مي نگرد و كائنات را تبيين ميكند.
پس شناسايي فلسفي
همچون روشي است
كه
هم مسير زندگي فرد متعارف را معين مي كند و هم هنرمند و دانشمند را در جستجوي مجهولات و پركردن فواصل معلومات مدد مي دهد.
فلسفه
در همان حال
كه
خود زادة شناختهاي علمي و هنري است،
علم وهنر را به پيش مي راند
همچنان كه علوم و هنرها به پيش مي روند و به اكتشافات جديدي نائل مي آيند،
تعميم هاي جديدي لزوم مييابد و فلسفه هاي نوي فراهم ميشود،
و
فلسفههاي جديد
همچنان كه قوام ميگيرند، علوم و هنرها را به حوزه هاي ناشناخت تازه اي مي كشاند
و
موجب اكتشافات نوي مي شوند.
پس، هرچه فلسفة خصوصي دانشمند يا هنرمند حقيقي تر باشد،
شناخت علمي يا هنري او
ژرف تر و بارورتر خواهد بود.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر