شین میم شین
نه
اندیشه مادرزاد وجود دارد
و
نه
اندیشیدن مادرزادی.
اندیشیدن
را
باید مثل هرعلم،
در روندی دشوار فراگرفت.
شیخ سعدی
(۱۱۸۴ ـ ۱۲۸۳ و یا ۱۲۹۱)
(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص ۲۶)
حکایت نهم
(دکتر حسین رزمجو، «بوستان
سعدی»، ص ۳۰ ـ ۳۱)
۱
یکی شکر گفت
اندر آن خاک و دود
که دکان ما را
گزندی نبود.
جهاندیده
ای گفتش:
»ای
بوالهوس،
تو را خود غم خویشتن بود
و بس؟
پسندی، که شهری
بسوزد به نار
اگرچه
سرایت بود بر کنار
دل پادشاهان شود
بارکش
چو بینند در گل،
خر خارکش.
معنی تحت
اللفظی:
حریفی با مشاهده
آتش سوزی در نصفی از بغداد
گفت:
خدا را شکر که
دکان ما از گزند آتش در امان مانده است.
مجربی گفت:
ای هوسران
فقط به فکر
خویشتنی؟
سوختن شهری در آتش در صورت مصون ماندن خانه ات
از آتش، یکسان است؟
پادشاهان با
دیدن در گل ماندن خر خارکش
دل شان به درد
می آید.
سعدی
در این سه بیت شعر،
دیالک تیک خیر و شر
را
به
شکل دیالک تیک جامعه
گرا و فردگرا بسط می دهد
و
از
فردگرائی
سخن می گوید، که به سبب نسوختن دکان خویش شکر
پروردگار را به جا می آورد.
آنچه که سعدی به نقد می کشد،
طبیعی ترین و غریزی ترین واکنش هر موجود زنده
است.
هر موجود زنده به حکم غریزه حفظ نفس
قبل از هر کس
به
منافع خصوصی خویش
می اندیشد.
حریفی تجربه ای از شکنجه گاه نقل کرده است:
شباهنگام
بازجو
شلاقش می زد و او از درد فریاد می کشید.
چند روز بعد
در سلول عمومی شکنجه گاه
حریفی با دیدنش
طلبکارانه
می گوید:
با فریادهایت اعصابم را آن شب خرد کردی.
حریف
هم
قبل از همه
به
فکر خویش بوده است.
ضمنا
از دست قربانی شکنجه عاصی بوده است
و
نه از دست شکنجه گر.
ضمنا
در
جامعه طبقاتی
هرکس به حال خود
رها شده است،
بیکس و بی پناه و
تنها ست.
جامعه طبقاتی
میدان جنگ مداوم همه علیه همه است.
غفلتی کوچک، همان
و به خاک سیاه نشستن، همان.
در آتش سوزی بغداد بقالی از
این که دکانش نسوخته،
خوشحال است.
این طبیعی ترین واکنش انسان
جامعه طبقاتی است
و
حتی
خود شیخ
نمی تواند از سیطره قوانین
عینی طبیعت و جامعه و جهان
مستثنی باشد.
اما شیخ واکنش طبیعی بقال
را برای سرهم بندی کردن پند خود بهانه قرار می دهد.
شیخ
بقال
را
به سبب شادی اش از بی گزند ماندن دکانش،
بوالهوس می نامد و به خاطر اگوئیسم و خوردن غم خویشتن و بی اعتنائی به زیان
دیگران
مورد نکوهش و سرزنش و انتقاد قرار می دهد.
جهاندیده
صفتی برای وابستگان طبقه
حاکمه
است
که
امکان جهانگردی و ادعای خردمندی دارند
و
سعدی خود یکی از آنها ست.
جهاندیده
از
موضع طبقاتی بالا
بقال بیچاره را که فقط به خاطر
مصون ماندن دکانش از آتش شکر ایزد تعالی به جا آورده،
بوالهوس می نامد
و
او را به سبب فردگرائی و خودخواهی خرده بورژوائی
سرزنش می کند.
در این حکایت سعدی
هم
مبارزه طبقاتی
با
تمام خشم و خروشش شعله
وراست:
مبارزه اشراف فئودال
با نطفه های بی رمق
بورژوائی.
سعدی
در بیت سوم این شعر،
دیالک تیک خیر و شر
را
به
شکل دیالک تیک
همبستگی و خودخواهی بسط می دهد.
نقش تعیین کننده را از آن خیر (همبستگی) می داند
و
بقال را به سبب خودخواهی مورد انتقاد قرار می
دهد.
بیرحمی سعدی در این مبارزه طبقاتی آشکار است.
او بقال را به اتهام عملی
به محکمه می کشد، که هرگز مرتکب نشده است.
اتهام «پسندی، که شهری بسوزد به نار؟» در حق بقال،
اتهامی بی پایه و ناروا ست.
جرمی که بقال دارد،
طبیعی ترین واکنش هر انسانی نسبت به مصون ماندن
خویش از آسیب است.
بقال
هرگز از آتش سوزی شهر
خوشحال نبوده و دلیلی هم برای خوشحالی اش وجود
ندارد.
این شیوه
ایدئولوگ های طبقات حاکمه است
که نخست چیزی را
به دشمن طبقاتی خود نسبت می دهند
و سپس به رد
برچسبی که بر سینه دشمن چسبانده اند،
می پردازند و گرد
و خاک به راه می اندازند.
نتیجه نهائی عبارت است از
بدنامی بقال و حق به جانب ماندن جهاندیده شریف و شیوه عمل خلقی پادشاهان
در مقایسه با خودخواهی
فردگرایانه خرده بورژواها:
دل پادشاهان شود
بارکش
چو بینند در گل،
خر خارکش.
آره.
دلیل دلدرد بی
درمان محمد رضا شاه و خمینی و سید علی
همین هومانیسم
لاشخورها بوده و است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر