فریدون مشیری
تحلیلی
از
میمحا نجار
۱
تفنگت را زمین بگذار
که من بیزارم از دیدار این خونبار ناهنجار
تفنگ دست تو یعنی زبان آتش و آهن
من اما پیش این اهریمنی ابزار بنیان کن
ندارم جز زبان دل، دلی لبریز مهر تو،
تو ای با دوستی دشمن!
که من بیزارم از دیدار این خونبار ناهنجار
تفنگ دست تو یعنی زبان آتش و آهن
من اما پیش این اهریمنی ابزار بنیان کن
ندارم جز زبان دل، دلی لبریز مهر تو،
تو ای با دوستی دشمن!
در این بند از شعر مشیری،
ضمنا
معیار آدم شناسی او
معرفی می شود.
ابزار
در
قاموس مشیری
شناسه ماهیت افراد
است.
به
عبارت دیگر
ماهیت هرکس را ابزاری تعیین می کند
که
او
در دست دارد.
در
جامعه شناسی مشیری،
هر کس تفنگ و امثالهم در دست داشته باشد،
مظهر شر
است
و
هر کس قلم و یا تسبیح و یا کتاب و یا ساندویچ و غیره
در دست داشته باشد،
مظهر خیر
است.
طرز تفکر مشیری
را
می توان
دوئالیسم ساده لوحانه و کودکانه
محسوب داشت.
بدین طریق لاشخور استثمارگری
که
در
جزیره اش در هاوایی و غیره
لیوان آبلیمو
در دست دارد،
مظهر خیر
است.
اما
چوپانی
که
برای حراست از گله،
تفنگی در دست دارد،
مظهر شر
است.
راه حل مشیری برای تبدیل دوزخ جامعه طبقاتی به بهشت برین
هم
روشن است:
فقط
کافی است
که
سکنه زمین
به
تعویض ابزار خطر کنند.
یعنی
به
ساز و برگ اعمال قهر
دست نزنند.
به
عوض کوکتل مولوتف
کوکتل ویسکی
در دست گیرند
و
به
عوض تفنگ،
لولهنگ.
۲
زبان آتش و آهن
زبان خشم و خونریزی است
زبان قهر چنگیزی است
بیا، بنشین، بگو، بشنو سخن
شاید
فروغ آدمیت راه در قلب تو بگشاید
زبان آتش و آهن
زبان خشم و خونریزی است
زبان قهر چنگیزی است
بیا، بنشین، بگو، بشنو سخن
شاید
فروغ آدمیت راه در قلب تو بگشاید
مشیری
خیال می کند که کسی که تفنگ در دست دارد،
قلبش خالی از فروغ آدمیت
است.
اگر
چنین کسی
با
عیسی مسیح جماران
گپ بزند،
قلبش از فروغ آدمیت لبپر خواهد زد.
فریدون مشیری
را
می توان
داستایفسکی ایران
محسوب داشت.
در
طویله فرنگ
کلام قصاری مصطلح است.
مبنی بر اینکه البسه هر کس
تعیین کننده شخصیت او ست.
می توان کلام قصاری مشابهی تحت توجهات مشیری سرهم بندی کرد:
ابزار هر کس
تعیین کننده ماهیت او ست.
منشاء این دوئالیسم خیر و شر
کتب مقدس
است.
خرافه هابیل و قابیل
است
که
احمد شاملو
هم
بدان
باور عمیقی داشته است:
هنگامِ آن است که تمامتِ نفرتم را به نعره یی بیپایان تُف کنم.
من بامدادِ نخستین و آخرینم
هابیلم من
بر
سکّوی تحقیر
شرفِ کیهانم من
تازیانه خورده ی خویش
که آتشِ سیاهِ اندوهم
دوزخ
شرفِ کیهانم من
تازیانه خورده ی خویش
که آتشِ سیاهِ اندوهم
دوزخ
را
از
از
بضاعتِ ناچیزش
شرمسار میکند.
فریدون مشیری
اما
توان تفکر بیندیش و بمیری
را
حتی
ندارد.
چون
در
زمان حوا و آدم
تفنگ
که
وجود نداشت.
قابیل
به
مثابه مظهر شر
داداشش
را
به
ضرب کلوخی و یا تکه سنگی
کشته است
و
رسم برادر کشی
را
پی ریخته است.
قابیل های سید علی
خواهر و مادر کشی
را
هم
بدان مزید کرده اند.
تصمیم گرفته اند که طویله جماران
را
از
هر زن زیبایی
تخلیه کنند.
۳
برادر گر که می خوانی مرا، بنشین برادروار
تفنگت را زمین بگذار
تفنگت را زمین بگذار تا از جسم تو
این دیو انسان کش برون آید.
تفنگت را زمین بگذار
تفنگت را زمین بگذار تا از جسم تو
این دیو انسان کش برون آید.
این نهایت ساده لوحی
است:
اگر
سربازی
تفنگش
را
دور اندازد
و
بسان برادر
دم دست مشیری
بنشیند،
دیو انسانکش
از
جسمش
بیرون می رود.
اکنون
اندک اندک
روشن می شود
که
مشیری
آدم واره به غایت سطحی عندیش ترحم انگیزی
است.
نظامیان
که
تصمیمگیر
نیستند
تا
مظهر شر و حاوی و حامل دیو آدمکش
باشند.
در
هر جامعه تقسیم کار هست:
یکی بندباز است و دیگری سرباز
یکی شاعر است و دیگری شاطر
وقتی
سربازی
را
به
جبهه جنگ
می فرستند،
مجبور به رفتن و کشتن همنوع
است.
سربازان دو طرف جبهه
را
که
نمی توان
ساده لوحانه و کودکانه
مظاهر شر و حاملین دیو آدمکش در اندرون
نامید.
حتی
جلادان و شکنجه گران
مأمورین طبقه حاکمه
اند.
طبقه حاکمه ای
که
عمرا
دست به کارهای کثیف
نمی زند.
حتی بیشتر از مشیری
بیزار از تفنگ ناهنجار
است.
کارهای کثیف
را
فرزندان محتاج نان توده ها
برای طبقه حاکمه
انجام می دهند.
یعنی
نان خونالود
می خورند.
وقتی هم ورق برگردد،
کسی
سراغ اعضای اجنه آسای طبقه حاکمه نمی رود.
همه
شکنجه گر بدبختی
را
با
هلهله و هورا
به
دار
می کشند
که
از
یتیم خانه ای
عضوگیری شده و تربیت شده است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر