مجتبی کاشانی
(۱۳۲۷ ـ ۱۳۸۳)
شاعر و نویسنده
شاعر و نویسنده
درمجالی که برایم باقی است
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که در آن همواره اول صبح
به زبانی ساده
مهر تدریس کنند
و
بگویند خدا
خالق زیبایی وسراینده عشق
آفریننده ماست
مهربانی است که ما را به نکویی
دانایی
زیبایی
و
به خرد می خواند
جنتی دارد نزدیک،زیبا وبزرگ
دوزخی دارد
–به گمانم –
کوچک وبعید
در پی سودا نیست
که ببخشد مارا
و
بفهماندمان
ترس ما بیرون از دایره رحمت اوست
در مجالی که برایم باقی است
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که خرد را با عشق
علم را با احساس
و
ریاضی را با شعر
و
دین را با عرفان
همه را با تشویق تدریس کنند
لای انگشت کسی
قلمی نگذارند
و
نخوانند کسی را حیوان
و
نگویند کسی را کودن
و
معلم هر روز
روح را حاضر وغایب بکند
و
بجز ایمانش
هیچکس چیزی را حفظ نباید بکند
مغزها پر نشودچون انبار
قلب خالی نشود از احساس
درس هایی بدهند
که بجای مغز دلها تسخیر کند
از کتاب تاریخ
جنگ را بردارند
در کلاس انشا
هر کسی حرف دلش را بزند
«وغیر ممکن» را از خاطره هامحوکنند
تا کسی بعد از این
بازهمواره نگوید:«هرگز»
و
به آسانی همرنگ جماعت نشود
زنگ نقاشی تکرار شود
رنگ را در پاییز تعلیم دهند
قطره را در باران
موج را در ساحل
زندگی را در رفتن وبرگشتن
از قله کوه
و
عبادت را در خدمت خلق
کار را در ، کندو
و
طبیعت را در جنگل ودشت
مشق شب این باشد
که شبی چندین بار
همه تکرار کنیم :
عدل
آزادی
قانون
شادی . . .
امتحانی بشود
که بسنجد ما را
تا بفهمند چقدر
عاشق و آگه وآدم
شده ایم
در مجالی که برایم باقی است
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که در آن آخر وقت
به زبانی ساده
شعر تدریس کنند
و
بگویند که تا فردا صبح
خالق عشق نگهدار شما
مجتبی کاشانی
۲
۳
۴
۵
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر