وعده ی دیدار
احسان طبری
از
اشعار زندان طبری
با
سپاس از فرهاد
در
انتهاى روز،
در
هنگامه ی غروب،
با
ستارگان،
وعده ی دیدار دارم
در آسمان.
من
هر شب،
با
خیش نگاهم،
زمینِ آسمانِ شبزده
را
شخم مى زنم
تا بشکفد گل اختران،
تا بشکفد گل اختران،
شب،
نورشان را با چشم هایم مى بویم.
و
آنگاه پرپر مى شود، گل ستاره ها،
که
فانوس روشن زبرجد، تیغ شعاع برمى کشد
از
نیام.
شب مى گریزد،
گوئى خون اختران مى ریزد،
که فلق (سپیده دم) مى شود،
سرخفام.
اى آنکه در برابر چشمانم بستر پولادین نهادى،
اى آنکه آسمان ذهنم را بى ستاره مى خواهى،
من،
هر شب در آسمان،
وعده ی دیدار دارم با ستارگان.
پایان
ویرایش
از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
آنگاه پرپر مى شود، گل ستاره ها،
که
فانوس روشن زبرجد، تیغ شعاع برمى کشد
از
نیام.
شب مى گریزد،
گوئى خون اختران مى ریزد،
که فلق (سپیده دم) مى شود،
سرخفام.
اى آنکه در برابر چشمانم بستر پولادین نهادى،
اى آنکه آسمان ذهنم را بى ستاره مى خواهى،
من،
هر شب در آسمان،
وعده ی دیدار دارم با ستارگان.
پایان
ویرایش
از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر