۱۳۹۷ تیر ۲۰, چهارشنبه

سیری در مثنوی معنوی مولوی (بخش ششم) (۸)


 
جلال‌الدین محمد بلخی
معروف به مولوی
(۶۰۴ ـ ۶۷۲ ه. ق)
 
ویرایش و تحلیل
از
شین میم شین
 
بردن پادشاه آن طبیب را بر بیمار تا حال او را ببیند.
 
مولوی
مثنوی معنوی
دفتر اول
 
 
۱
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
 
معنی تحت اللفظی:
عقل از تشریح عشق
بسان خر
در گل ماند.
 
 عشق  و عاشقی 
را
فقط
خود عشق  
تشریح کرد.
 
سؤال
این بود
که
این ادعای مولانا
  به لحاظ فلسفی (جهان بینی) و اسلوبی (متدیکی) 
به چه معنی است؟
 
۲
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
 
ایراد اساسی محتوای این مصراع شعر مولانا،
تشبیه عقل به خر
است.
 
این به معنی تحقیر عقل است.
 
کسب و کار عرفان در مقیاس جهانی 
خردستیزی
(ایراسیونالیسم)
است.
 
خردستیزی
(ایراسیونالیسم) 
یکی از عناصر بسیار مهم ایده ئولوژی طبقات واپسین جامعه است.
 
کسب و کار همه فلاسفه بورژوایی واپسین
از نیچه تا هایدگر و لاشخورهای دیگر،
خردستیزی
  است.
 
 
به همین دلیل،
طبقه حاکمه امپریالیستی،
عرفان 
(میستیک)
را
 حسابی مد کرده است و حتی هالی وود راجع به مولانا فیلم تهیه کرده است.
 
مولانا
در جای دیگر
پای خردگرایان (استدلالیان) 
را
چوبین و بی تمکین قلمداد می کند.
 
مذهبی یافت نمی شود
که
عرفان خاص خود
را
نداشته باشد.
 
عرفان
بهترین طرز و طریق
برای قبولاندن خرافات مذهبی و لاطائلات ضد عقلی و ضد تجربی و ضد منطقی دیگر
به مردم است.
 
 
مارتین لوتر
پیشوای مهم مسیحیت
عقل
را
جنده شیطان 
جا می زند.
 
۳
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
 
ایراد دیگر این بیت شعر مولانا
این است
که
عقل 
را
ناتوان از شناخت عشق قلمداد می کند.
 
چون عقل عاجز از تعریف عشق است،
پس نتیجه گرفته می شود
که
عشق
غیرقابل تعریف است.
 
مولانا
خواننده و شنونده جفنگیات خود 
را
خرد زدایی می کند.
 
یعنی
مغز زدایی می کند.
 
به همین دلیل می توان گفت 
که
 عرفان، مکتب خر پروری
 است.
 
وجه مشترک فاشیسم، پانیسم و فوندامنتالیسم با عرفان 
همین خر پروری است.
 
۴
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
 
مولانا
در این بیت شعر،
میان سوبژکت شناخت و اوبژکت شناخت،
علامت تساوی می گذارد.
 
عشق هم موضوع شناخت است و هم شناسنده است.
 
این به معنی تخریب دیالک تیک سوبژکت شناخت و اوبژکت شناخت است.
 
کسب و کار اصلی عرفان،
دیالک تیک ستیزی 
 است.
 
دیالک تیک
 یعنی وحدت و ضدیت همزمان اقطاب.
 
شناسنده با موضوع شناخت
رابطه دیالک تیکی دارد:
یعنی 
هم
با هم 
اند 
و
هم
بر هم 
اند.
 
 
به قول لوکاچ
هر خریت و خیانت و جنایت
با 
دیالک تیک ستیزی
همراه است.
 
۵
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
 
کسی نیست
که
از مولانا بپرسد:
عشق چگونه می تواند هم شناسنده باشد و هم موضوع شناخت؟
 
یکی از نشانه های مرده اندیشی
همین سکوت در مقابل جفنگ است.
 
این هنوز چیزی نیست.
 
چیز این است 
که
مولانا
پس از ادعای غیرقابل شناخت بودن عشق
پس از طرد و تکفیر و تبعید عقل اندیشنده،
پاشنه دهانش را می کشد 
و 
هر چه دلش می خواهد راجع به عشق،
تحویل خواننده و شنونده لاطائلات خود می دهد.
 
۶
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت

آفتاب آمد دلیل آفتاب
گر دلیلت باید از وی رو متاب
 
معنی تحت اللفظی:
دلیل آفتاب، خود آفتاب است.
اگر دلیل می خواهی به خود آفتاب رجوع کن.
 
مولانا
حالا
از 
عشق مجرد و انتزاعی  و ذهنی و فکری (سوبژکتیو)
به
 آفتاب مشخص و مادی و عینی
پل می زند 
و 
شناخت عقلی آفتاب
  را 
هم انکار می کند:
کسی نمی تواند آفتاب را بشناسد.
فقط خود آفتاب قادر به شناخت خویش و توضیح چند و چون خویش است.
 
 
مولانا
آدمی را به یاد فرانسیس فوکویاما
ـ شیادی در طویله امریکا ـ
 می اندازد 
که 
استاد دانش کاه است و مبلغ مکتب ندانمگرایی است.
 
به نظر این شیاد
شناخت جهان و مافیها محال است.
 
این اما مانع آن نمی شود
که
شیاد 
به عنوان مشاور
به سران امپریالیسم امریکا رهنمود دهد و دهها کتاب در دهها زمینه تحریر کند.
 
مثلا
از 
سرمایه داری به مثابه پایان تاریخ
 دم بزند.
 
از
انقلاب عنقریب در طویله جماران عرعر کند.
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر