دکترمهدی حمیدی شیرازی
( ۱۲۹۳ ـ ۱۳۶۵)
نماینده شیراز در مجلس شورای ملی
ادیب
شاعر
استاد دانشگاه تهران در زمینه زبان و ابدیات فارسی
مترجم
منتقد
( ۱۲۹۳ ـ ۱۳۶۵)
نماینده شیراز در مجلس شورای ملی
ادیب
شاعر
استاد دانشگاه تهران در زمینه زبان و ابدیات فارسی
مترجم
منتقد
تحلیلی
از
یدالله سلطان پور
ولی تو شعر شناسی که چیست در بر من:
گلی که خسته از او دیده ی تماشا نیست
یکی پرند سپید است نرم و رویا ست
گرچه رویا نیست
(معیوب)
گلی که خسته از او دیده ی تماشا نیست
یکی پرند سپید است نرم و رویا ست
گرچه رویا نیست
(معیوب)
معنی تحت اللفظی:
تو ولی شعر شناس هستی و می دانی
که
شعر در قاموس من،
گلی است که آدم از تماشایش سیر نمی شود.
ابریشم سفید نرم و روینده است،
اگرچه روینده نیست.
۱
به جان معنی پیچیده با لطافت و ناز
چنانکه حاجب عشق و حجاب سیما نیست
به جان معنی پیچیده با لطافت و ناز
چنانکه حاجب عشق و حجاب سیما نیست
معنی تحت اللفظی:
شعر
پیراهنی است
که
با لطافت و ناز بر اندام معنی پیچیده است.
پیراهنی
که
نه
مانع دیده شدن اندام عشق می شود و نه مانع دیده شدن صورت و سیما می گردد.
اکنون صحت قضاوت ما
در رابطه با درک فرمالیستی ـ معرفتی حمیدی شیرازی
از
شعر
اثبات می شود:
حمیدی شیرزای
شعر
را
به پیراهن نازکی اندامنمایی
تشبیه می کند که زنی به نام عشق در بر کرده است:
پیراهن لطیفی مثلا از حریر که مانع دیده شدن هیچ جای حریف نمی شود.
این بدان معنی است
که
شعر در قاموس حمیدی شیرازی
اسباب لهو و لعب و عیش و نوش است.
شعر فرمی دلنشین برای نرم و گرم و خام و خر کردن جنس مخالف نر و یا ماده است.
تصور رایج در طویله شرق راجع به شعر
هم جز این نیست.
امروزه
هر عیاشی گنجینه ای از ابیات بند تنبانی مورد نظر حمیدی شیرازی
بر زبان دارد و تحویل هر رهگذر می دهد.
تفاوت و تضاد نیما با امثال حمیدی شیرازی
عمدتا
بر سر محتوای شعر است و نه بر سر فرم شعر.
حتی اشعار عاشقانه نیما با زباله های «عاشقانه» اینها
تفاوت و تضاد ارزشی و ماهوی دارند.
همین شعری که در تحلیل قبلی از نیما ذکر شد،
به احتمال قوی
شعر عاشقانه ای است:
شباهنگام
که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها
رنگ سیاهی
وز آن (از آن سیاهی)
دلخستگانت را ست، اندوهی فراهم،
تو
را
من چشم در راهم.
شباهنگام ،
در آن دم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد
دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم (اگر مرا) یاد آوری یا نه،
که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها
رنگ سیاهی
وز آن (از آن سیاهی)
دلخستگانت را ست، اندوهی فراهم،
تو
را
من چشم در راهم.
شباهنگام ،
در آن دم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد
دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم (اگر مرا) یاد آوری یا نه،
من از یادت نمی کاهم
تو را من چشم در راهم
پایان
تو را من چشم در راهم
پایان
در این شعر عاشقانه نیما
که
احتمالا برای دوست هرجایی اش سروده است،
تعریف طراز نوینی از رابطه عاشقانه میانانسانی عرضه می شود:
معشوق در این شعر با عاشق
در بدترین حالت
برابر است
و
در بهترین حالت
ایدئال و آرزویی است.
برای نیما احساس و احتیاج معشوق به خود او
فرعی و ثانوی است.
اگر زن هرجایی که نیما عاشق او ست،
حتی محل سگ به او نگذارد،
تغییری در انتظار نیما پدید نمی آید.
در شعر نیما
هومانیسم طراز نوین
نمایندگی می کشد.
اشعار عاشقانه فئودالی و بورژوایی
عمدتا
بند تنبانی اند.
سرشته به دروغ و تظاهر و تزویر و ریا هستند.
معشوق در اشعار عاشقانه فئودالی ـ سنتی
سلب آدمیت می شود.
چیز واره می شود.
بت واره می شود.
۳
به جان معنی پیچیده با لطافت و ناز
چنانکه حاجب عشق و حجاب سیما نیست
به جان معنی پیچیده با لطافت و ناز
چنانکه حاجب عشق و حجاب سیما نیست
اکنون می توان متوجه شد که منظور حمیدی شیرازی
از
معنی
چیز به کلی دیگری است.
منظور او از معنی
احتمالا همان عشق و سیما ست.
منظور او از عشق و سیما
احتمالا
حالات اروتیکی و سکسوئال و صوری معشوق است
که
پیراهن شعر را در بر کرده است.
۴
در آن ترانه موسیقی است و تابش صبح
به گوش، نغمه ی لالائی است و لالا نیست
به بحر و قافیه در گوش جان، خوش آهنگ است
که گر به گوش چنین نیست، روح بخشا نیست
در او نهفته هوایی ز عشق دلداری است
که گر ز آتش عشقی تهی است (و) بویا نیست
به گوش، نغمه ی لالائی است و لالا نیست
به بحر و قافیه در گوش جان، خوش آهنگ است
که گر به گوش چنین نیست، روح بخشا نیست
در او نهفته هوایی ز عشق دلداری است
که گر ز آتش عشقی تهی است (و) بویا نیست
معنی تحت اللفظی:
شعر
باید
حاوی موسیقی و تابش سحرگاهی باشد.
شعر
باید
در گوش شنونده، نغمه شیرین لالایی مادرانه باشد،
بی آنکه شنونده را به خواب ببرد.
شعر
باید
مجهز به بحر و قافیه باشد
و
به همین دلیل گوشنواز باشد.
شعر
اگر گوشنواز نباشد
روح افزا نمی شود.
شعر
باید
حاوی هوای عشقی از معشوقی باشد.
شعر
اگر از آتش عشق تهی باشد،
بویی نخواهد داشت.
شعر
در
قاموس حمیدی شیرازی
اسباب عیش و خوش گذرانی است.
شعر
فرمی از فرم های بیشمار هنر نیست.
شعر
حاوی و حامل ایده و اندیشه و اتیک و استه تیک نیست.
شعر
چیزی در حد منقل و وافور و تریاک و هرویین و حشیش و عملیات جنسی و لاس و لیس است.
نه تنها نیما
بلکه حتی فردوسی و سعدی
تعریف دیگری از شعر دارند
و
فونکسیون دیگری برای شعر قایل اند.
حمیدی شیرازی
به مراتب، عقب مانده تر از فردوسی و سعدی است،
چه رسد به نیما.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر