ویرایش و تحلیل
از
مسعود بهبودی
فروغ
فرخزاد
(۱۳۱۳
ـ ۱۳۴۵)
(1934
ـ 1966)
عصیان
(۱۳۳۶)
خویش
را
آیینه ای دیدم، تهی از خویش
هر زمان نقشی در آن افتد،
هر زمان نقشی در آن افتد،
به دست تو:
گاه
نقش قدرتت
گه
نقش بیدادت
گاه
نقش دیدگان خودپرست تو
گوسپندی در میان گله، سرگردان
آنکه چوپان است، ره بر گرگ بگشوده
آنکه چوپان است، ره بر گرگ بگشوده
آنکه چوپان است
خود سرمست از این بازی
می زده (مست لایعقل) در گوشه ای آرام آسوده
می کشیدی خلق را در راه و می خواندی:
«آتش دوزخ نصیب کفرگویان باد
هر که شیطان را به جایم برگزیند او
آتش دوزخ به جانش سخت سوزان باد.»
«آتش دوزخ نصیب کفرگویان باد
هر که شیطان را به جایم برگزیند او
آتش دوزخ به جانش سخت سوزان باد.»
فروغ
با
تکرار مجدد تهدید طبقه حاکمه ـ خدا
اساسی ترین تناقض تئولوژی اسلامی
را
به چالش می کشد:
همان طبقه حاکمه ـ خدایی
که
ابلیس
را
به بهانه سجده نکردن به حوا و آدم
از مقام مقرب خود در درگاهش
عزل کرده و رانده،
همان طبقه حاکمه ـ خدایی
است
که
همان ابلیس رانده شده از درگاه
را
به جان توده انداخته است.
همان شبانی
که
گرگ درنده
را
به ضرب چوب و چماق متواری ساخته،
همان شبانی است
که
مست کرده و در گوشه ای آرام خفته و گرگ را به جان گله بی پناه انداخته است.
طبقه حاکمه ـ خدای
می توانست ابلیس را نیست و نابود کند
و
یا
توان و اجازه ی فریب توده را ابه او ندهد.
مجاز گذاشتن ابلیس به وسوسه توده
از
دید فروغ تیز اندیش،
معنایی جز توده ستیزی ندارد.
فروغ
بدین طریق
از
توده ستیزی طبقه حاکمه و طبقه حاکمه ـ خدا
پرده بر می دارد.
آفریدی،
خود،
تو این شیطان ملعون
را
عاصی اش کردی و او را سوی ما راندی
این تو بودی،
این تو بودی
کز یکی شعله
دیوی این سان ساختی، در راه بنشاندی
دیوی این سان ساختی، در راه بنشاندی
مهلتش دادی که تا دنیا به جا باشد
با سرانگشتان شومش، آتش افروزد
لذتی وحشی شود در بستری خاموش
بوسه گردد بر لبانی
بوسه گردد بر لبانی
کز عطش سوزد
هر چه زیبا بود، بی رحمانه بخشیدی اش (به او بخشیدی)
شعر شد، فریاد شد، عشق و جوانی شد
عطر گل ها شد، به روی دشت ها پاشید
رنگ دنیا شد، فریب زندگانی شد
موج شد بر دامن مواج رقاصان
آتش مِی شد درون خُم به جوش آمد
آن چنان در جان مِی خواران خروش افکند
تا ز هر ویرانه، بانگ نوش نوش آمد
نغمه شد در پنجه ی چنگی به خود پیچید
لرزه شد بر سینه های سیمگون افتاد
خنده شد دندان مه رویان نمایان کرد
عکس ساقی شد، به جام واژگون افتاد
سِحر آوازش در این شب های ظلمانی
هادی گمکرده راهان در بیابان شد
بانگ پایش در دل محراب ها رقصید
برق چشمانش چراغ رهنوردان شد
هر چه زیبا بود ـ بی رحمانه ـ بخشیدی اش
در ره زیبا پرستانش (او را در راه زیباپرستان) رها کردی
آنگه از فریاد های خشم و قهر خویش
گنبد مینای ما را پر صدا کردی
فروغ
در این بند شعر
طبقه حاکمه ـ خدا
را
به مثابه آفریننده ابلیس نفرین شده و مجهز سازنده ابلیس به تسلیحات رنگارنگ وسوسه
به چالش می کشد.
فروغ
عملا
دیالک تیک علت و معلول
را
به شکل دیالک تیک الله و ابلیس
بسط و تعمیم می دهد.
فروغ
الله
را
به مثابه علت پیدایش معلولی به نام ابلیس
محاکمه می کند.
منطق آهنین فروغ این است:
درست است که ابلیس به وسوسه توده می پردازد،
ولی مقصر اصلی
نه، خود ابلیس،
بلکه آفریننده و مجهزسازنده ابلیس به تسلیحات وسوسه،
یعنی شخص شخیص الله
است.
۱
آفریدی،
خود،
تو این شیطان ملعون
را
عاصی اش کردی و او را سوی ما راندی
معنی تحت اللفظی:
خود تو بودی که ابلیس را لعن و نفرین و عاصی و دربدر کردی
و
به جان توده افکندی
این بدان می ماند
که
بدخواهی
گرگی را به جنون کشد و به جان گله بره بیندازد
و
بعد
تک تک بره های قربانی و فراری
را
به جرم قربانی گرگ شدن و فرار از گله
به بازخواست کشد و عذاب دهد.
برای درک کردوکار طبقه حاکمه ـ خدا (الله)
بهتر است،
که
مثالی از طبقه حاکمه بزنیم:
پس از پیروزی انقلاب ضد فئودالی در افغانستان
طبقه حاکمه (اشرافیت فئودال)
توده های مردم را از کشور به مهاجرت واداشت.
آوارگان افغانی
به عنوان مثال
در ایران ممد رضا
از سویی
تحت استثمار بی رحمانه و بی شرمانه بورژوازی تازه به دوران رسیده
قرار گرفتند.
شرایط کار و زندگی این ستمدیدگان
بمراتب بدتر از شرایط کار و زندگی بردگان
در
دوران برده داری (صدر اسلام)
بوده است.
ترفند طبقه حاکمه (بورژوازی ایران)
به شرح زیر بود:
الف
سال ها
توده های آواره افغانی
مثلا در کوره های آجر پزی
تحت شرایط ذلت باری
جان می کندند.
بعد
وقتی کارد به استخوان شان می رسید
و
دستمزد چندر غازی وعده داده شده
را
طلب می کردند،
صاحبان کوره های اجرپزی
که
ضمنا
از
افسران عالی رتبه ارتش بودند،
به بازداشت کلکتیو (دسته جمعی زحمتکشان آواره از زن و بچه و پیر و جوان)
و
زندانی کردن آنها به جرم ورود غیرمجاز به کشور
می پرداختند.
از ذکر مصایبی که در زندان های کثافت بورژوازی کثافت
بر سر این توده آواره آورده می شد،
فقط می توان از اعماق وجود خود
شرم کرد
و
زجر روحی و روانی مادام العمر کشید.
توده های بیچاره افغانی
بدین طریق
از چاله در نیامده، به چاه می افتادند.
ب
اجامر طبقه حاکمه (ساواک و دیگر سازمان های سرکوب)
از سوی دیگر
جوانان افغانی
را
در
قفس پرورشگاه های پلیسی خاصی به جنون می کشیدند،
بعد
برای سرکوب حرکات اعتراضی دانشجویی و غیره
در قفس پرورشگاه های پلیسی خود
را
می گشودند
و
توده جنونگرفته ی افغانی مسلح به زنجیر و چوب و چماق
را
به جان توده به تنگ آمده از استبداد شاهعنشاهی می انداختند.
۲
آفریدی،
خود،
تو این شیطان ملعون
را
عاصی اش کردی و او را سوی ما راندی
اکنون
می توان
به چند و چون کردوکار طبقه حاکمه ـ خدا (الله)
بهتر پی برد.
فقط کافی است
به جای توده های فراری از درگاه طبقه حاکمه افغانی
ابلیس رانده شده از درگاه الهی
را
بگذاریم.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر