۱۳۹۵ تیر ۱۹, شنبه

شعری از محمد زهری (56)


«اَز٘هَر» خر

با سپاس از
مسعود

غول بیابن

هر که گریزد ز خراجات شاه
بارکش غول بیابان شود.

«اَز٘هَر» خر
 ـ عم زاده یعقوب لیث ـ
مردی دبیر بود.
خویشتن کانا ساخته بود.
خود را به نادانی زده بود.
بدین روی او را «اَز٘هَر» خر می خواندند
 و چیزهایی کرد که مردمان از آن بخندیدندی.
از حکایت های وی یکی آن بود نادر:
روزی مردمان برخاستند
از قصر یعقوبی.
او انگشت به زُفرین زنجیر چهار چوبهٔ در
 اندر کرده بود
و انگشت او سخت کرده و آماس گرفته و بمانده...
آهنگری بیاوردند تا انگشت او بیرون کرد.
دیگر روز هم آنجا بنشست.
 باز انگشت سخت کرده به زُفرین اندر!
گفتند:
« چرا کردی؟»
گفت:
«نگاه کردم تا فراخ شد.»
(تاریخ سیستان ص 269)

خراج
انچه که سلاطین و حکام از رعایا ستانند.

باج
مالیات

تاوان سینه های فروبسته،
بار هزار غول بیابان
با وام باج شام. (شاه؟)  

ما وامدار بارکش پیر
گویا هنوز هم
زیر رواق فلسفهٔ «ازهرِ خر» ایم

خط مکرر همهٔ خبط های پیش
با دوستانِ دوست،
از دشمنانِ دشمن
دشمن تریم.

شیر هزار پستان
برگ هزار بستان
و آب چشمه های فراوان را
ما خشک کرده ایم.

نعش سیاوشان جوان را
ما خاک کرده ایم.

اما هنوز هم
از خشکسال فاجعه شرمنده نیستیم

با دوستانِ دوست،
از دشمنانِ دشمن،
دشمن تریم.

پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر