مهدی اخوان ثالث
(1307 ـ 1369)
آواز چگور
از این اوستا
(1344)
ویرایش و
تحلیل از
ربابه نون
وقتی
که شب هنگام، گامی چند دور از من
نزدیک
دیواری که بر آن تکیه می زد بیشتر شب ها
با
خاطر خود، می نشست و ساز می زد مرد
و
موج های زیر و اوج نغمه های او
چون
مشتی افسون در فضای شب رها می شد،
·
اخوان امواج نغمات چگوری مرد را به
اوراد جادوگران تشبیه می کند.
·
او ضمنا دیالک تیک فرم و محتوا
(ظرف و مظروف) را به شکل فضای شب و افسون بسط و تعمیم می دهد.
·
فضای شب بسان ظرفی از اوراد
جادوگری در هیئت هنرمندی چگور نواز پر می شود.
·
این تصور و تصویر اخوان فوق العاده
زیبا ست و از غنای تخیلی غول آسای او حکایت دارد.
1
من
خوب می دیدم، گروهی خسته از ارواح تبعیدی
در
تیرگی ـ آرام ـ از سویی به سویی راه می رفتند
·
اکنون اوراد جادوگر چگور نواز روحیت
می یابند.
·
این به معنی گذار از اوراد به و
ارواح است.
·
این به معنی گذار از ماده به روح
است.
·
برای اینکه اوراد ویا امواج نعمات
چگور نواز، چیزهای مادی و محسوس اند.
·
می توان گفت که اخوان دیالک تیک
ماده و روح را به شکل دیالک تیک امواج نغمه ها و ارواح خسته بسط و تعمیم می دهد.
·
ارواح تبعیدی خسته که در تیرگی شب
در فضا پراکنده می شوند.
·
چرا تبعیدی؟
2
احوال
شان از خستگی می گفت، اما هیچ یک، چیزی نمی گفتند
خاموش
و غمگین کوچ می کردند
·
ارواح تبعیدی خسته اند.
·
اما سکوت را بر سخن ترجیح می دهند.
·
خاموش و غمگین از سوئی به سوئی می
روند.
·
سؤال این است که چرا سکوت را بر
سخن ترجیح می دهند؟
3
·
ارواح نتایج اوراد اند.
·
ارواح، نتایج سخن اند و قاعدتا
باید خاموش باشند.
·
صاحب سخن، چگور نواز تکیه داده به
دیوار است و سخنش به صورت نغمه در فضای شب پخش می شود.
·
نغماتی که بسان اوراد به ارواح
استحاله می یابند.
·
طبیعی و منطقی هم همین است که
ارواح ساکت و خاموش باشند و نه ناطق و گویا.
·
اگر در هملت و دیگر آثار شکسپیر،
اشباح و ارواح ناطق اند، دلیلش باور شکسپیر به خرافه مبتنی بر دوئالیسم ماده و
روح، جسم و جان است.
·
روح در این صورت مستقل از جسم
ادامه حیات می دهد که محال است.
4
افتان
و خیزان، بیشتر با پشت های خم
فرسوده
زیر پشتواره ی سرنوشتی شوم و بی حاصل
·
ارواح تبعیدی حمالان سرنوشت اند.
·
آنها در کوله پشتی شان سرنوشت شوم
و بی حاصلی را حمل می کنند.
·
سرنوشت شوم و بی حاصلی که سنگین
است.
·
به همین دلیل ارواح تبعیدی افتان و
خیزان می روند و فرسوده و خمیده پشت اند.
·
این ولی هنوز تمامی آن نیست که
شاعر قصد گفتن دارد:
5
چون
قوم مبعوثی
برای
رنج و تبعید و اسارت،
این
ودیعه های خلقت را همراه می بردند
·
سرنوشت شوم و بی حاصل را اخوان
امانت های خلقت تصور می کند و ارواح تبعیدی را به قوم مبعوث تشبیه می کند.
·
مبعوث از سوی چه سوبژکتی؟
·
آماج ارواح از حمل این امانات خلقت،
تحمل رنج و اسارت و تبعید است.
·
این دیگر به چه معنی است؟
6
چون
قوم مبعوثی
برای
رنج و تبعید و اسارت،
این
ودیعه های خلقت را همراه می بردند
·
سرنوشت ـ چه میمون و چه نامیمون ـ
امانت نیست که حمل شود.
·
سرنوشت، مشیت است.
·
خرافه سرنوشت، مشیت الهی تحمیل شده
به افراد و یا مقرر شده برای افراد است.
·
در مقوله تئولوژیکی سرنوشت (تقدیر،
مشیت، اراده الهی) مقوله فلسفی جبر تبیین
می یابد.
·
به عبارت دیگر، نیاکان ما جبر عینی
را تجربه کرده اند و آن را در مقوله تئولوژیکی سرنوشت تجرید کرده اند.
·
جیر و یا ضرورت عینی ضد دیالک تیکی
اختیار (آزادی) است.
·
جبر خارج از اراده و میل و هوس
انسان است.
·
جبر به واسطه قوانین و قانونمندی
های عینی هستی تعیین می شود:
·
جبر عینی آتش، سوزانندگی آن است.
·
این خارج از میل و هوس و خواست
انسان است.
·
نیاکان ما چیزها، پدیده ها، سیستم
ها و روندهای عینی مستقل از خواست انسان ها را در مقوله تئولوژیکی (فقهی) سرنوشت تجرید کرده اند.
·
مثلا مرگ انسان را امری مقدر تصور
کرده اند.
·
خرافه سرنوشت، حاوی هسته حقیقی
است.
·
احسان طبری ـ آگاهانه و یا نا
آگاهانه ـ مقوله فلسفی جبر و یا ضرورت را در اشعارش به سرنوشت ترجمه می کند.
·
درست نیست.
·
ولی بهتر از هیچ است.
·
·
چرا؟
7
چون
قوم مبعوثی
برای
رنج و تبعید و اسارت،
این
ودیعه های خلقت را همراه می بردند
·
برای اینکه سرنوشت ـ در تحلیل
نهائی ـ سوبژکتیو است.
·
سوبژکت تعیین کننده سرنوشت، خدا و
یا قضا و غیره است.
·
در حالیکه جبر و یا ضرورت،
اوبژکتیو است.
·
عینی است.
·
جبر تابع قوانین و قانونمندی های
عینی است و برای اراده قوای ماورای انسانی، ماورای اجتماعی و ماورای طبیعی کذائی
تره حتی خرد نمی کند.
·
منظور اخوان ـ در تحلیل نهائی ـ شاید
همین باشد.
·
چون او سرنوشت شوم را امانت خلقت می نامد و نه امانت خدا و یا
قضا.
·
در مفهوم خلقت (پیدایش) می توان طبیعت را (قوانین و قانونمندی های عینی
را) گنجاند.
8
چون
قوم مبعوثی
برای
رنج و تبعید و اسارت،
این
ودیعه های خلقت را همراه می بردند
·
بار سرنوشت شوم و بی حاصل به مثابه
امانت خلقت کذائی برای تحمل رنج و اسارت و تبعید است.
·
شاید منظور اخوان این باشد که
ارواح محکوم به رنج و اسارت و تبعید اند.
·
فرمولبندی اخوان در هر صورت، مبهم
است.
·
ارواح در این بند شعر، آدمی را به
یاد سیزیف کذائی از اساطیر یونان باستان می اندازد که محکوم به بردن مادام العمر
صخره ای به قله ای است.
·
فلاسفه اگزیستانسیالیسم، مثلا البر
کامو، انسان ها را به سیزیف تشبیه می کند که کار بیهوده ای را بکرات تکرار می
کنند.
·
خدا آدمی را خر نکند تا به این روز
نیفتد.
·
این حیوانات توسعه و تکامل غول
آسای بشریت و جامعه بشری را نمی بینند و خیال می کنند که بشریت آب در هاون می
کوبد.
·
این همان بشری است که روزی روزگاری
غارنشینی همشنین مار و مور بوده است و امروز به اعماق ذرات و کاینات سفر می کند.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر