۱۳۹۵ تیر ۲۸, دوشنبه

سیری در نقل قولی از امید مهرگان (17)


تحلیلی از
یدالله سلطان پور  

اما راه دیگری هم هست:
این که فرد شکنجه شونده، پیش دستی کند
 و خودش به بدن خودش حمله برد
 تازیانه را از جلاد بگیرد و بر گُرده خود بزند.

·        سؤال اول این بود که غلبه مرده ای و یا نیمه جانی بر جلادی، درمان کدامین درد بی درمان می تواند باشد؟
·        سؤال دوم این بود که در ورای این مازوخیسم (خودستیزی) شبه مذهبی ـ شبه فاشیستی ـ شبه فوندامنتالیستی امید مهرگان، چه پنهان شده است؟      

1
غلبه مرده ای و یا نیمه جانی بر جلادی،
درمان کدامین درد بی درمان می تواند باشد؟
 
·        در ایده ئولوژی امید مهرگان و احمد شاملو، مبارزه طبقاتی از محتوای طبقاتی اش تخلیه می شود.
·        مبارزه طبقاتی، سلب طبقاتیت می شود و به مبارزه قهرمان با آنتی قهرمان استحاله می یابد.

·        در این ایده ئولوژی شبه مذهبی ـ شبه فاشیستی ـ شبه فوندامنتالیستی، شکنجه شونده ی انتزاعی (مجرد، بی طبقه، ماورای اجتماعی، ماورای انسانی، ماورای طبیعی، مظهر خیر مطلق و ایدئال) به  مثابه قهرمان (نخبه رویین تن و شکست ناپذیر) قلمداد می شود و شکنجه گر به مثابه آنتی قهرمان (به مثابه مظهر شر مطلق)   
 
·        اینجا همان دوئالیسم مذهبی هابیل و قابیل به شکل دوئالیسم قهرمان و آنتی قهرمان بسط و تعمیم می یابد.

2

غلبه مرده ای و یا نیمه جانی بر جلادی،
درمان کدامین درد بی درمان می تواند باشد؟ 

·        احمد شاملو این دوئالیسم را بارها نمایندگی می کند و خود را مظهر خیر مطلق (هابیل)  جا می زند.

·        خیر مطلق وطنی هنرش هروئینی کردن جوانان مردم است تا تهیه هروئین تسهیل و سهمیه هروئین عادولف، تکثیر شود.
  
در جدال با خاموشی
احمد شاملو

نخستین بار
که در برابر چشمان من
هابیل مغموم از خویشتن تازیانه خورد
ششساله بودم.
...

من بامداد نخستیم و آخرینم
هابیلم من
بر سکوی تحقیر
شرف کیهانم من
تازیانه خورده ی خویش
که آتش اندوهم
دوزخ را از بضاعت ناچیزش شرمسار می کند. 

·        معنی تحت اللفظی:
·        در ششسالگی دیدم که هابیل مغموم خودش، خودش را شلاق زد.
·        من بامداد اول و آخر هستم.
·        من هابیلم که بر سکوی تحقیر ایستاده ام.
·        من شرف کیهانم و آتش درون من چنان قوی است که جهنم با مشاهده اش به فقر خود از این بابت پی می برد و شرمنده می شود.

3

نخستین بار
که در برابر چشمان من
هابیل مغموم از خویشتن تازیانه خورد
ششساله بودم.

·        هابیل در قصص کتب مقدس، تازیانه نمی خورد.
·        قابیل ـ داداش هابیل ـ با پاره سنگی بر سرش می زند و می کشد.

·        احمد شاملو، هابیل را تحریف می کند تا از آن هابیل مورد علاقه خود را سر هم بندی کند.
·        تا خود را به مثابه هابیل به خلایق قالب کند.
·        منظور او این است که خودش در ششسالگی خودش را تازیانه زده است.
·        یعنی اعتلای مازوخیستی اش از اوان کودکی آغاز شده است.

·        این جفنگ خودستایانه ی احمد شاملو ست که امید مهرگان تکرار می کند:
  
4
اما راه دیگری هم هست:
این که فرد شکنجه شونده، پیش دستی کند
 و خودش به بدن خودش حمله برد
 تازیانه را از جلاد بگیرد و بر گُرده خود بزند.

·        این مازوخیسم احمد شاملو ست که امید مهرگان بازتولید می کند:
·        در شعر شاملو، هابیل و یا شخص شخیص احمد شاملو، «تازیانه بر گرده خویش می زند» و در سخن امید مهرگان قهرمان (نخبه) باید شلاق از دست جلاد بگیرد و بر گرده خویش زند.

·        هم احمد شاملو ، مازوخیسم را ایدئالیزه می کند و هم امید مهرگان.
·        مازوخیسم بدین طریق به فضیلتی استحاله می یابد.
·        مازوخیسم به هنری، به شق القمری استحاله می یابد.
·        مازوخیسم به مقام معیاری برای تمیز حق از باطل، خیر از شر  ارتقا می یابد.

·        به همین دلیل است که احمد شاملو با فخرفروشی و منت گذاری اعلام می دارد:   

5
هابیلم من
بر سکوی تحقیر
شرف کیهانم من
تازیانه خورده ی خویش
 
·        احمد شاملو از مازوخیسم، از تازیانه زدن بر خویشتن خویش، از قرار داشتن بر سکوی تحقیر (مثلا از شکنجه شدن)، نتیجه می گیرد که هابیل است.
·        مظهر خیر مطلق است.
·        اولین و آخرین بامداد است.
·        شرف کیهان است و الی آخر است.

·        به این باید گفت:
·        فضیلت سازی از ذلت.

6
غلبه مرده ای و یا نیمه جانی بر جلادی،
درمان کدامین درد بی درمان می تواند باشد؟ 
 
·        پاسخ به این پرسش را امید مهرگان بلافاصله می دهد:    

این پیش دستی در روا داشتنِ خشونت بر بدنِ خویش،
شکنجه گر را کاملاً مستأصل می کند.
 
·        آماج شکنجه شونده، نه جان سالم بدر بردن از شکنجه، نه زنده بیرون رفتن از شکنجه گاه، نه کسب فرصتی دیگر برای تجدید قوا و ادامه حایت و مبارزه، بلکه مستأصل سازی شکنجه گر است.
·        شکنجه گری که دیروز در یتیمخانه ای بسر می برد و نمی دانست که پدر و مادرش کیست و لومپن بی همه چیز ترحم انگیزی بیش نبود.

·        مستدصل سازی چنین کسی به درجه آماج نخبه کذائی، منجی موعود، چریک فدائی، مجاهد خدائی بدل می شود.

·        این یعنی قرائت فاتحه ای بلند بالا بر مبارزه طبقاتی از پایین.
·        این یعنی چاقوکشی لات ها و لومپن های علاف سر کوچه.

·        در ورای این استیصال شکنجه گر از طریق خود ستیزی، اما چه پنهان شده است؟   

7
این پیش دستی در روا داشتنِ خشونت بر بدنِ خویش،
شکنجه گر را کاملاً مستأصل می کند.

·        در ورای این مازوخیسم، سادیسم نشسته است.
·        سادیسمی که ایدئال و خیال است و نه واقعی و رئال.
·        سایدسمی که از موضع ضعف است و نه از موضع قدرت.

·        چون شکنجه شونده، حتی اگر اعصاب شکنجه گر را خرد و خراب سازد و به قول امید مهرگان، جلاد را مستأصل سازد، موجب تشدید شکنجه و تغییر فرم و شدت و حدت شکنجه می شود و نه موجب کاهش و پایان شکنجه.

8

·        در نتیجه می توان گفت که سادیسم توسط نخبه (قهرمان کذائی) ـ در تحلیل نهائی ـ به مازوخیسم مبدل می شود.
·        همنوع ستیزی از موضع ضعف همیشه و همه جا به معنی خود ستیزی است.

·        همنوع ستیزی رئال همیشه و همه جا، همنوع ستیزی از موضع قدرت است.

·        مستأصل سازی کذائی جلاد ماهیتا فرم دیگری از مازوخیسم است.

·        دیالک تیک مازوخیسم و سادیسم، نهایتا به مازوخیسم مضاعف استحاله می یابد.

·        همنوع ستیزی از موضع ضعف به خودستیزی مضاعف منجر می شود.

·        سؤال این است که دلایل اوبژکتیو (عینی) و سوبژکتیو این مازوخیسم چیستند؟

·        چرا باید کسی و یا حزب و سازمان و گروهی در مازوخیسم فردی و یا حزبی و سازمانی و گروهی، راه نجات خود را بیابد؟
   
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر