قصه
ی شهر سنگستان
از این اوستا
(1344)
ویرایش و
تحلیل از
ربابه نون
کفتر دوم:
پریشانی
غریب و خسته، ره گم کرده را ماند
شبانی،
گله اش را گرگ ها، خورده
و
گرنه تاجری، کالاش را دریا، فرو برده
و
شاید عاشقی سرگشته ی کوه و بیابان ها
سپرده
با خیالی دل
نه
ش، از آسودگی، آرامشی حاصل
نه
ش، از پیمودن دریا و کوه و دشت و دامن ها
·
معنی تحت اللفظی:
·
اینکه اینجا خوابیده، شباهت غریبی
به پریشانحال غریب و خسته ای دارد که راه گم کرده باشد.
·
شباهت غریبی به شبانی دارد، که گله
اش را گرگ ها خورده باشند.
·
شاید تاجری باشد که کشتی اش غرق
شده و متاعش را دریا فرو برده است و یا عاشقی باشد که سرگردان کوه و دشت و بیابان
است.
·
شاید عاشقی باشد که دل به دست خیالی
سپرده است.
·
آن سان که نه، از آسایش، کسب آرامش
می کند و نه، از نوردیدن دریا و پیمودن دشت و کوه و دامن ها.
·
کفتر دوم در این بند شعر، مشخصات
شخصیت خفته در سایه سدر کهنسال را به ترفند فانتزی و حدس و گمان برمی شمرد.
·
صفات قهرمان قصه غصه از دید راوی
قصه قابل تأمل و تحلیل اند:
1
پریشانی
غریب و خسته، ره گم کرده را ماند
·
قهرمان قصه غصه، به غریبی، به بیگانه
ای، به دور از یار و دیاری شباهت دارد.
·
شاید از دیار خود فرار کرده، فرارانده
شده (برتولت برشت) و یا تبعید شده است.
2
پریشانی
غریب و خسته، ره گم کرده را ماند
·
قهرمان قصه غصه، به غریب پریشانحالی
شباهت دارد:
·
به بیکس و بی پناه بینوا و بیچاره و
افسرده حالی شباهت دارد.
3
پریشانی
غریب و خسته، ره گم کرده را ماند
·
قهرمان قصه غصه، غریب خسته و
فرسوده ای جلوه گر می شود.
·
شاید راه درازی را پشت سر گذاشته باشد.
4
پریشانی
غریب و خسته، ره گم کرده را ماند
·
شاید راه خود را در دیار غربت، گم
کرده باشد.
·
دلیل خستگی قهرمان قصه ی غصه می
تواند سرگشتگی در نتیجه ی رهگمکردگی باشد.
5
·
از همین جمله اول می توان به توان تفکر
دیالک تیکی ژرف و غنی اخوان پی برد.
·
تصور چنین غنای فکری ـ حتی ـ دشوار
است، چه رسد به درک و فهم و تبیین آن.
·
ما از بیوگرافی اخوان خبر نداریم.
·
ولی در ورای اینهمه ژرف اندیشی
باید تلی از تجربه باشد.
·
چون دانش تجربی فقط و فقط می تواند
حاصل حلاجی عرقریز تجربه باشد.
6
پریشانی
غریب و خسته، ره گم کرده را ماند
·
پریشانی نتیجه پسیکولوژیکی غربت
است.
·
برای غریب بی وطن و دور از وطن،
همه چیز و همه کس نا آشنا، نا مأنوس و بیگانه اند.
·
می توان گفت که برای غریب دیالک
تیک موجود و محیط مأنوس گسسته است.
·
پریشانی نتیجه منطقی تخریب دیالک
تیک موجود و محیط مأنوس است.
·
برای تشکیل دیالک تیک فرد و محیط نوین،
باید محیط نا مأنوس، مأنوس شود.
·
غریب باید به شناخت محیط جدید نایل
آید تا دیالک تیک موجود و محیط نوینی تشکیل شود و روانشناسی غربت به اندازه بخور ـ
نمیری نفی شود.
·
این اما زمان می طلبد.
·
برای اینکه شناخت نه فی الفور، نه
در کوتاهمدت، بلکه به تدریج و در درازمدت امکان پذیر می گردد.
7
پریشانی
غریب و خسته، ره گم کرده را ماند
·
خستگی قهرمان قصه غصه، نه فقط
خستگی جسمی، بلکه دیالک تیکی از خستگی جسمی، روحی و روانی است.
·
می توان گفت که شاعر، دیالک تیک
خستگی مادی و خستگی روحی را به شکل دیالک تیک خستگی و پریشانی بسط و تعمیم می دهد.
8
پریشانی
غریب و خسته، ره گم کرده را ماند
·
شاعر ضمنا میان رهگمکردکی (سرگشتگی)
و خستگی رابطه دیالک تیکی برقرار می کند:
·
دیالک تیک سرگشتگی و خستگی فرمی از
بسط و تعمیم دیالک تیک مادی و روحی است:
·
سرگشتگی به خستگی جسمی منجر می شود
و خستگی جسمی به خستگی روحی و روانی.
·
این دیالک تیک اما غنی تر از آن است
که بتوان به سادگی تبیین داشت.
·
چون خود رهگمکردگی منجلاب عذاب
الیم است.
الف
پریشانی
غریب و خسته، ره گم کرده را ماند
·
رهگمکردگی ـ قبل از همه ـ آدمی را به
معنی حقیقی کلمه کور می سازد.
·
آدمی در این صورت حول محور خویش می
چرخد و راه خروجی نمی یابد.
ب
·
رهگمکردگی مغز اندیشنده آدمی را فلج
می کند .
·
آدمی در این صورت، کلافه می شود.
پ
·
با مفلوج گشتن مغز اندیشنده، چشمه عزم
و امید آدمی خشک می شود.
·
سرگشتگی و پریشانی ضمنا نتیجه فقدان
عزم و امید است.
ت
·
با غلبه یأس است که سوبژکت، بلحاظ
روحی و روانی پریشان می گردد.
·
خواب قهرمان قصه غصه، نتیجه نهائی
رسیدن به همین بن بست است.
·
فرد در این حالت، فاقد سمت و سوی
حرکت است.
·
ناتوان از سمتگیری است.
·
سرگدان و سر در گریبان است.
·
بی دورنما ست.
·
فرد دراین بن بست، به دلیل فقدان
درونمای عینی، توان جسمی و روحی و روانی برای سمتگیری و حرکت و پیشرفت ندارد.
ویرایش:
پاسخحذفسرگردان و سر در گریبان است.
فرد دراین بن بست، به دلیل فقدان دورنمای عینی، توان جسمی و روحی و روانی برای سمتگیری و حرکت و پیشرفت ندارد.