۱۳۹۵ خرداد ۲۴, دوشنبه

سیری در شعری از مهدی اخوان ثالث (52)



قصه ی شهر سنگستان
از این اوستا
(1344)

ویرایش و تحلیل از
ربابه نون

قهرمان قصه ی غصه

غریبم، قصه ام ـ چون غصه ام ـ  بسیار
سخن، پوشیده بشنو، اسب من مرده است و اصلم پیر و پژمرده است
غم دل با تو گویم، غار

کبوترهای جادوی بشارتگوی
نشستند و «تواند بود» و «باید بود» ها گفتند
بشارت ها به من دادند و سوی آشیان رفتند

·        معنی تحت اللفظی:
·        ای غار، غریبم و  قصه ام بسان غصه ام، لا تحد و لا تحسی است.
·        سخن سربسته می گویم:
·        اسب من مرده و اصل من پیر است و پژمرده.
·        غم دل با تو می گویم.
·        کفتر های مژده رسان جادوئی، بر شاخه های سدر نشستند و شعار های «می تواند شود» و «باید شود» سر دادند.
·        اخبار مسرت بخش به من دادند و به سوی آشیان رفتند.

1
غریبم، قصه ام ـ چون غصه ام ـ  بسیار

·        اکنون نوبت به قهرمان قصه غصه رسیده است.
·        قهرمان قصه غصه بشارت های کفترهای سحر آمیز را شنیده است.
·        قهرمان قصه غصه اما تنها و بی کس و بی پناه است.
·        به همین دلیل همدم و همصحبت ندارد.
·        بی مخاطب است و به ناچار با غار سخن می گوید.

·        سؤال این است که غار را چگونه پیدا کرده است و منظور از غار چیست؟     

2
·        نشانی غار تار و تنها را هم کفتر های جادو بطور غیر مستقیم به او داده اند:    

تواند بود
پس از این کوه تشنه، دره ای ژرف است
در او، نزدیک غاری تار و تنها، چشمه ای روشن؟

3
غریبم، قصه ام ـ چون غصه ام ـ  بسیار
سخن، پوشیده بشنو، اسب من مرده است و اصلم پیر و پژمرده است
غم دل با تو گویم، غار

·        قهرمان قصه غصه، از تخریب دیالک تیک اسب و اصل گزارش می دهد:
·        هم اسب او مرده و هم اصل او پژمرده است.

·        ضربه وارده بر جامعه مخرب و مهیب بوده است:
·        تبر بر ریشه رهایش اجتماعی فرود آمده است.
·        آن سان که دیگر احیای سکنه شهر سنگستان میسر نیست.
·        هوشنگ ابتهاج (سایه) ـ شاعر شعر نیرومند امید ـ در مرثیه ای دیگر به مناسبت ضربه ای مهیب تر، از کشتار امید در دل ها سخن خواهد گفت.

4
کبوترهای جادوی بشارتگوی
نشستند و «تواند بود» و «باید بود» ها گفتند
بشارت ها به من دادند و سوی آشیان رفتند

·        قهرمان قصه غصه خواب نبوده است.
·        اشارت ها و بشارت های کفتر های جادو را شنیده است.
·        اما فاقد اوپتیمیسم (خوشبینی) آنها بویژه کفتر اول ست:     
  
5
من آن کالام را دریا فرو برده
گله ام را گرگ ها خورده

من آن آواره ی این دشت بی فرسنگ
من آن شهر اسیرم، ساکنانش سنگ

·        معنی تحت اللفظی:
·        من شبیه بازرگانی ام که کشتی ام غرق شده و سرمایه ام در دریا فرو رفته است.
·        من شبیه چوپانی ام که گله ام را گرگ ها دریده اند.
·        من آواره این دشت بی حد و مرزم.
·        من شبیه شهری ام که سکنه اش سنگ گشته اند.

·        همه اوصافی را که کفتر دوم حدس زده بود، قهرمان قصه غصه تأیید می کند:        

کفتر دوم
پریشانی غریب و خسته، ره گم کرده را ماند
شبانی، گله اش را گرگ ها، خورده
و گرنه تاجری، کالاش را دریا فرو برده

6
ولی گویا دگر این بینوا شهزاده باید دخمه ای جوید
دریغا، دخمه ای در خورد این تنهای بدفرجام نتوان یافت

·        معنی تحت اللفظی:
·        من بینوا باید اکنون دخمه ای پیدا کنم.
·        دریغ از این که دخمه ای درخور من بدفرجام یافت نمی شود.

·        این حاکی از آن است که قهرمان قصه غصه بی پناه و بی سرپناه است.
·        آواره دیار غربت است.
   
7
کجایی ای حریق،  ای سیل،  ای آوار؟
اشارت ها درست و راست بود، اما بشارت ها

·        معنی تحت اللفظی:
·        ای آتش، ای سیل، ای زلزله کجایید؟
·        اشاره ها راست و درست بودند، ولی مژده ها ناراست و نادرست بودند.

·        در این دو جمله شاعر، نهایت نومیدی قهرمان قصه غصه تبیین می یابد.
   
8
ببخشا گر غبار آلود راه و شوخگینم (چرک آلود)، غار
درخشان چشمه پیش چشم من جوشید
فروزان آتشم را باد خاموشید

فکندم ریگ ها را ـ یک به یک ـ در چاه
همه امشاسپندان را ـ به نام ـ آواز دادم، لیک
به جای آب، دود از چاه سر بر کرد، گفتی دیو می گفت:
«آه»

·        معنی تحت اللفظی:
·        ای غار، ببخش مرا که گرد آلود و چرکین در درگاهت ایستاده ام:
·        در پیش چشمانم، چشمه درخشانی جوشید و آتشم را باد خاموش ساخت.
·        هفت ریگ چشمه را برداشتم و یک به یک در چاه انداختم و امشاسپندان را به نام آواز دادم، ولی به جای آب، از چاه دود بیرون آمد.
·        آن سان که انگار، دیو، آه می کشید.
      
9
·        حالا صحت اشارت ها و سقم بشارت ها معلوم می شود:
 
الف
ببخشا گر غبار آلود راه و شوخگینم (چرک آلود)، غار
درخشان چشمه پیش چشم من جوشید (خوشید؟ خشک شد)
فروزان آتشم را باد خاموشید

·        درخشان چشمه موعود توسط کفتر اول، جلوی چشم قهرمان قصه غصه احتمالا نمی جوشد، بلکه می خوشد.
·        یعنی خشک می شود.
·        چون در غیر این صورت، او می بایستی در آب چشمه آبتنی کند و قرن های دلمردگی را از خویش بزداید.
·        آنگاه دیگر نمی بایستی غبار آلود و چرکین نزد غار رود:
  
از اینجا تا کنار چشمه راهی نیست
چنین باید که شهزاده در آن چشمه بشوید، تن
غبار قرن ها دلمردگی از خویش بزداید

ب
ببخشا گر غبار آلود راه و شوخگینم (چرک آلود)، غار
درخشان چشمه پیش چشم من جوشید (خوشید؟ خشک شد)
فروزان آتشم را باد خاموشید

·        چشمه روشن ظاهرا خشک می شود و آتش او را باد خاموش می سازد.
·        اشارت ها درست و راست از کار در می آیند، ولی بشارت ها نادرست و ناراست.

پ
فکندم ریگ ها را ـ یک به یک ـ در چاه
همه امشاسپندان را ـ به نام ـ آواز دادم، لیک
به جای آب، دود از چاه سر بر کرد، گفتی دیو می گفت:
«آه»

·        قهرمان قصه غصه، ریگ ها را در چاه می افکند و امشاسپندان را به نام به حمایت فرا می خواند، ولی بشارت ها تحقق نمی یابند:
·        به جای آب و تشکیل چشمه روشن، دود از چاه بلند می شود.

·        بدون چشمه، امید تبدیل برهوت به بهشت بر باد می رود.
      
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر