با سپاس از
حسین
عمري
ـ به سر ـ
دويدم، در جست وجوی يار
جز دسترس به وصل وی ام (وی مرا) آرزو نبود
دادم
ـ در اين هوس ـ
دل ديوانه را
به باد.
اين جست و جو نبود
هر سو شتافتم، پیِ آن يار ناشناس
گاهي ز شوق خنده زدم، گه گريستم
بي آنكه خود بدانم
ـ از اين گونه
بي قرارـ
مشتاق كيستم.
رويی شكفت
ـ چون گل رؤيا ـ
و ديده گفت:
«اين است آن پري كه ز من مي نهفت،
رو
خوش يافتم كه خوش تر از اين چهره
اي نتافت (نتابید مثل آفتاب)
در خواب آرزو.»
هر سو مرا
كشيد، پي خويش
ـ در به در ـ
اين خوشپسند ديده ی زيباپرست من.
شد رهنماي اين دل مشتاق بي قرار
بگرفت دست من
و آن آرزوي گمشده
ـ بي نام و بي
نشان ـ
در دورگاه ديده من جلوه مي نمود
در وادي خيال، مرا
ـ مست ـ
مي دواند
وز خويش مي ربود
از دور مي فريفت، دل تشنه ی مرا
چون بحر، موج مي زد و لرزان، چو
آب بود
وانگه كه پيش رفتم
ـ با شور و التهاب ـ
ديدم، سراب بود
بيچاره من كه از پس اين جست و جو،
هنوز
مي نالد از من اين دل شيدا، كه
يار
كو؟
كو آن كه جاودانه مرا مي دهد،
فريب؟
بنما، كجا ست او
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
منظور شاعر از "دیدم سراب بود" چیست؟ ممنون
پاسخحذفاین نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
پاسخحذفبرای کشف پاسخ به این پرسش
پاسخحذفباید این شعر سایه تحلیل شود
تحلیل اشعار سایه اما آسان نیست.
اگرچه درک اشعار سایه آسان به نظر می رسد.
یار
ـ قبل از همه ـ
در این شعر چیست و یا کیست؟
حزب توده است؟
سوسیالیسم است؟
این شعر در نگاه گذرا
شعری اوتوبیوگرافیکی است.
سایه
ـ بی کمترین تردید ـ
توده ای است.
بیوگرافی سایه توده ای است.
عمرش در این مسیر گذشته است.
سایه ولی سواد فلسفی ندارد.
به همین دلیل
سوسیالیسم سایه، سوسیالیسم اوتوپیکی است.
اگر این شعر تحلیل شود
این مسئله روشن می شود:
سوسیالیسم سایه چیزی سوبژکتیو و فریبا ست
و نه چیزی واقعی، عینی و علمی
ضعف اصلی احزاب کمونیستی
حتی در مقیاس جهانی
(اگر بخشی از حزب کمونیست تکه تکه گشته و خرد و خراب و خونین ـ مالین آلمان را مورد صرفنظر قرار دهیم)
فقر فلسفی بوده و کماکان هم است.
عموئی کتابی ترجمه کرده که راه «توده» منتشر کرده است:
مشخصه سران حزب کمونیست شوروی
ازبر کردن جملات اسکلت واره و مرده از لنین و آن و این است.
نویسنده این پژوهش، امریکائی است.
این پدیده
دیالک تیکی از کمیک و تراژیک است.
در آن واحد، هم مضحک است و هم غم انگیز.
سوسیالیسم سایه
ـ ظاهرا ـ
سراب بوده است.
طنز قضیه اما در این است که همین سایه
سراینده شعر غول آسای
«گام زمان» است.
چه فکر می کنی....
حدیث روشنفکران ارگانیک طبقه
همیشه و همه جا همین است:
توده ای می مانند
برغم شکست ها و افت و خیزها
راه
ـ در هر صورت ـ
سنگلاخ است و سپردن سنگلاخ شوار و مشقت بار
ممنون از شما و توضیحاتتان.
پاسخحذفممنون از شما و توضیحاتتان.
پاسخحذفما باید قدر دان شما باشیم
پاسخحذفو این نه تعارف، بلکه تحلیل است.
1
برای اینکه بدون تلنگر شما
ما کمترین نظر سنجیده و اندیشیده راجع به این شعر سایه نداشتیم.
در بهترین حالت، حدسی و گمانی شاید داشته بودیم.
2
اندیشه
همیشه اندیشیده می شود.
3
مغز اندیشه تراوش نمی کند.
4
مغز
روی موضوع (اوبژکت) معینی،
کار فکری می کند.
الف
مثل دباغ که روی پوست.
ب
مثل نجار که روی تخته و چوب.
پ
مثل خیاط که روی پارچه.
5
«سراب چیست؟»
فقط سؤال معصومی نیست.
6
«سراب چیست؟»
موضوع و یا اوبژکت هماندیشی است.
موضوع و یا اوبژکت کار فکری است.
7
بدون این اوبژکت بحث
بحثی امکان پذیر نیست.
8
هر کاری به موضوع کار نیاز دارد.
مثلا کار نجاری بدون تخته و چوب محال است.