مرد و مرکب
از این اوستا
(1344)
ادامه
ویرایش و
تحلیل از
ربابه نون
در
کنار دشت، گامی چند دور از آن نوار رنگفرسوده
سوده
ی پوده
در
فضای خیمه ای چون سینه ی من تنگ
اندر
او آویخته مثل دلم، فانوس دوداندودی از دیرک
با
فروغی چون دروغی که ش نخواهد کرد باور، هیچ
قصه
باره (قصه باور) ساده دل کودک
در
پریشانبوم گرداگرد خود گم، پاره پوره تنگ هم دو بستر افتاده است
بستر
دو مرد
سرد
دیرک
یعنی ستون خیمه
·
معنی تحت اللفظی:
·
در کنار دشت، چند گام دور تر از
راه رقت بار شبیه به نوار پوسیده و پاره ـ پوره، چادر کوچکی به تنگی دل من برپا
شده است و فانوس دود آلودی از ستون چادر آویزان است.
·
فروغ فانوس کمسو سا.
·
مثل دروغی است که هیچ کودک ساده لوحی
حتی آن را باور نمی کند.
·
در این چادر، بستر سرد دو مرد پهن
است که در ریخت و پاش چادر گم شده است.
1
گفت
راوی:
«آنچه آنجا بود
بود
چون دارندگانش خسته و فرسوده، گرد آلود
نیز چون دارندگانش از وجود خویشتن بیزار
نیز
چون دارندگانش رنجه از هستی
واندر
آن مغموم دم، نه خواب، نه بیدار، مست خستگی هایی که دارد کار،
ریخته،
واریخته هر چیز
حاکی
از «ای، من گرفتم هر چه در جایش
پتک،
آنجا، کلنگ آنجای، اینهم بیل
هوم،
که چی؟
اینجا
هم از اهرم
فیلک
اینجا و سرند اینجا
چه
نتیجه، هه
بیا
آخر
که
نهم
جای
خب،
یعنی
طناب
خط و
چه
زنبیل
اینهمه
آلات رنج است، ای، پس اسباب راحت کو؟»
·
معنی تحت اللفظی:
·
راوی گفت:
·
«هر
چه در آن چادر بود، بسان صاحبان چادر، کهنه و فرسوده و فرتوت و گرد آلود بود و
بسان صاحبان چادر، متنفر از خویشتن خویش بود و بسان صاحبان چادر، از زندگی رنجه
بود.
·
ضمنا در آن دم مغموم، که نه به خواب
شباهت داشت و نه به بیداری، مست از خستگی های کار، همه چیز در هم بر هم بود.
·
تعبیر دو مرد اما از آن، این بود
که همه چیز از پتک و کلنگ و بیل تا اهرم و تیر و غربیل و طناب چاه و دلو سر جای
خاص خود قرار دارد و همه اینها آلات زحمت و کار اند.
·
پس اسباب استراحت کجا ست؟»
2
·
راوی در این دو بند شعر به توصیف طنز
آمیز مقصد نهائی مرد مردانمرد و گرد گردانگرد و طرز تفکر و سبک زندگی او و امثال
او می پردازد:
3
در
کنار دشت، گامی چند دور از آن نوار رنگفرسوده
سوده
ی پوده
در
فضای خیمه ای چون سینه ی من تنگ
اندر
او آویخته مثل دلم، فانوس دوداندودی از دیرک
با
فروغی چون دروغی که ش نخواهد کرد باور، هیچ
قصه
باره (قصه باور) ساده دل کودک
در
پریشانبوم گرداگرد خود گم، پاره پوره تنگ هم دو بستر افتاده است
بستر
دو مرد
سرد
·
به قول برین آذر مهر، کوه آبستن ـ در
تمام طول شب ـ از درد زایمان نعره کشید و خواب راحت را بر سکنه زمین حرام ساخت و
در دمدمه های صبح، موش زایید.
اندوه کوه
برزین آذرمهر
خنج
آوازی که وقت جماع از بینی و گلوی شخص بر آید.
باطل، ضایع، جغد
مخمور
یعنی خمار آلود
مرارات
یعنی مشقت و سختی
دريا
به هم بر آمد و
شد آسمان کبود
کوه دريده تن
ـ يکريز و بی امان ـ
تا صبح نعره زد
پيچيد همچو مار
از درد زايمان!
در گرگ و ميش صبح
خفخند خشک باد
خنجی کشيد به چهره ی مخمور آسمان:
«هه هه
نگاه کن!
با آن همه مرارت و
بی تابی و
خروش
و آن بانگ شادمانه و
گلبانگ نوش نوش،
زایيده
کوه
موش!»
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
4
دريا
به هم بر آمد و
شد آسمان کبود
کوه دريده تن
ـ يکريز و بی امان ـ
تا صبح نعره زد
پيچيد همچو مار
از درد زايمان!
·
معنی تحت اللفظی:
·
کوه تندریده شب تا سحر ـ بطرز بی
وقفه و پیگیر ـ نعره کشید و از درد زایمان به خود پیچید.
·
آن سان که دریا برآشفته و پریشان
گشت و آسمان کبود شد.
5
در گرگ و ميش صبح
خفخند خشک باد
خنجی کشيد به چهره ی مخمور آسمان:
«هه هه
نگاه کن!
با آن همه مرارت و
بی تابی و
خروش
و آن بانگ شادمانه و
گلبانگ نوش نوش،
زایيده
کوه
موش.»
·
معنی تحت اللفظی:
·
در تاریک ـ روشن صبح، خنده ی خفیف
و خشک باد بر چهره خسته، بی خواب و خمار آلود آسمان نقش زیرین را رقم زد:
·
«نگاه
کنید، کوه با آنهمه قیل و قال و داد و فریاد و ضجه و زور و با آنهمه شادمانی و جشن
و سرور، سرانجام موشی زایید.»
6
·
وضع و حال مرد مردانمرد و گرد
گردانگرد هم از همین قرار است:
·
او هم بسان کوه، پس از کلی هارت و
پورت و لاف و گزاف و تاخت و تاز و گرد و خاک سرانجام به مقصد می رسد.
·
مقصدی که خیمه ای به تنگی دل راوی است
و دارائی اش، فانوس کمسوی دود اندود
آویزان بر دیرک است و مشتی ژنده ـ پاره در پریشانبوم خیمه.
·
همین و بس.
7
گفت
راوی:
«آنچه آنجا بود
بود
چون دارندگانش خسته و فرسوده، گرد آلود
نیز چون دارندگانش از وجود خویشتن بیزار
نیز
چون دارندگانش رنجه از هستی
·
اخوان در این توصیف از خیمه به مثابه
مقصد نهائی مرد مردانمرد و گرد گردانگرد، دیالک تیک سه عضوی مبدأ ـ راه مقصد را در
مد نظر دارد.
·
وضعیت مبدأ را پیشاپیش توضیح داده
است:
·
مبدأ، خلوت خالی خاموشی است که در آن
نه آب از آب می جنبد، نه برگ از برگ و نه حتی هیچ از هیچ و همه چیز مرد مردانمرد (نخبه)
پاره ـ پوره و کهنه و فرتوت و فرسوده است:
گفت
راوی:
«خلوت آرام، خامش بود
می
نجبنید آب از آب، آن سان که برگ از برگ، هیچ از هیچ
خویشتن
برخاست
ثقبه
زار، آن پاره انبان مزیحش را فراز آورد
پاره
انبانی که پنداری
هر
چه در آن بوده بود، افتاده بود و باز می افتاد
فخ
و فوخ و تق و توقی کرد
در
خیالش گفت:
«دیگر مرد.»
8
گامخواره
جاده ی هموار
بر
زمین خوابیده بود آرام و آسوده
چون
نوار سالخوردی، پوده و سوده
و
فراخ دشت بی فرسنگ
ساکت
از شیب و فرازی، دره ای، کوهی
لکه
ای، بوته، درختی، تپه ای از چیزی، انبوهی
که
نگاه بی پناه و بور را لختی به خود خواند
یا
صدایی را به سویی باز گرداند،
·
اخوان بعد از مبدأ حرکت مرد
مردانمرد، راه توصیف کرده است:
·
راه رهرو (مرد و مرکب، نخبه) چیزی شبیه نوار پوسیده و فرسوده و پاره ـ پوره در
میان دشتی خالی از هر چیز زنده و ارزنده بوده است.
9
گفت
راوی:
«آنچه آنجا بود
بود
چون دارندگانش خسته و فرسوده، گرد آلود
·
اخوان اکنون مقصد نهائی (آماج، هدف
استراتژیکی) را توصیف می کند:
·
بدین طریق دیالک تیک مبدأ ـ راه ـ
مقصد به طرز رئالیستی و راسیونالیستی تصویر می شود و ضمنا از ماهیت رهروان و منجیان
موعود کذائی (مرد مردانمرد ها) پرده برمی
افتد:
·
آماج منجیان موعود شباهت غریبی به
خود منجیان موعود دارد:
·
آماج منجیان موعود، بسان خود آنها کهنه
و چرکین و فرتوت و فرسوده است.
·
این اما به چه معنی است؟
10
گفت
راوی:
«آنچه آنجا بود
بود
چون دارندگانش خسته و فرسوده، گرد آلود
·
این بدان معنی است که دیالک تیک
مبدأ ـ راه ـ مقصد، خود ترکیبی از دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت از سوئی و دیالک تیک
وسیله و آماج از سوی دیگر است:
الف
·
اولا همه چیز هستی قانونمند است.
·
سوبژکت بسته به بضاعت فکری، فرهنگی،
ایده ئولوژیکی و طبقاتی خود قادر به تغییر اوبژکت (مثلا جامعه) است.
·
به قول دقیق قدما هر کس از عهده انجام هر کرد و کاری بر نمی آید:
کار هر خر (بز) نیست، خرمن کوفتن
گاو نر می باید و مرد کهن
ب
·
ثانیا هر راهی به مقصد مطلوبی
منتهی نمی شود.
·
هر آماجی، محتاج وسیله درخور خویش
است.
·
چون میان وسیله (راه) و آماج (مقصد
نهائی) رابطه دیالک تیکی هست.
·
با طی طرق کهنه و پوسیده و فرتوت و
فرسوده نمی توان به کعبه آمال رسید.
·
فقط می توان فاجعه آفرید.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر