مرد و مرکب
از این اوستا
(1344)
ادامه
ویرایش و
تحلیل از
ربابه نون
گامخواره
جاده ی هموار
بر
زمین خوابیده بود آرام و آسوده
چون
نوار سالخوردی، پوده و سوده
و
فراخ دشت بی فرسنگ
ساکت
از شیب و فرازی، دره ای، کوهی
لکه
ای، بوته، درختی، تپه ای از چیزی، انبوهی
که
نگاه بی پناه و بور را لختی به خود خواند
یا
صدایی را به سویی باز گرداند،
چون
دو کفه ی عدل، عادل بود، اما خالی افتاده
در
دو سوی خلوت جاده
جلوه
ای هموار از همواری، از کنه تهی، بودی
چو نابوده
هیچ،
بیهوده
·
اخوان پس از توصیف وضع رقت بار
جاده به توصیف دشت می پردازد که جاده جنازه واره از میان آن می گذرد:
1
جاده لگدکوب شده، بسان نوار پوسیده و فرسوده
ـ آرام و آسوده ـ
بر روی زمین دراز کشیده بود و خوابیده بود.
·
راهی که مرد مردانمرد و گرد
گردانگرد برای رسیدن به مقصد و تحقق مقصود در پیش گرفته، بدتر از کژ راه است:
الف
·
جاده نه جاده به معنی مدرن کلمه،
بلکه چیزی در حد جسد و جنازه است.
·
در پیش گرفتن چنین جاده ای به معنی
عقب ماندگی فکری و فرهنگی و طبقاتی مرد مردانمرد است.
·
کسی که در اواخر قرن بیستم از طریق
شریعت نبوی و خمینی و رجوی قصد نوسازی جامعه را در سر بپرورد، فردی بغایت عقب
مانده است.
·
چنین کسی فقط می تواند فاجعه پشت
فاجعه بیافریند.
ب
·
چنین جاده ی جنازه واره اصلا به
مقصد مثبت ختم نمی شود.
·
از طریق طی این جاده جنازه واره،
فقط می توان جامعه را به منجلاب چرک و کثافت و خون سوق داد و به جای پیشرفت، پس
رفت کرد.
2
دشت پهناور بی کران، از فرود تا فراز، از دره تا کوه،
ساکت و بی صدا بود.
·
دشتی هم که راه از میان آن کشیده
شده، خالی از هر چیز زنده و پویا ست.
·
دشت مرده ای خالی از زندگی است.
·
حتی پرنده ای و یا پروانه ای در آن
پر نمی زند.
·
اخوان اینجا از ذلت مادی جامعه، از
سطح فوق العاده نازل توسعه نیروهای مولده پرده برمی دارد.
·
بدین طریق، شرایط مادی لازم برای
سیر و سلوک مرد مردانمرد در آسمان توهم تبیین می یابد.
·
فروغ این حقیقت امر دیالک تیکی را
پیشاپیش تبیین داشته است:
هیچ
صیادی
از
جوی حقیری که به گودالی می ریزد،
مرواریدی
صید نخواهد کرد.
·
این جمله فروغ، نتیجه منطقی و
نهائی طی طرق کهنه و پوسیده و فرسوده است.
·
از طریق طی طرق شریعت نبوی و خمینی
و رجوی و غیره، نمی توان شق القمر کرد.
·
ولی می توان دار و ندار مادی و
فکری و فرهنگی جامعه را بر باد داد و برهوتی بی همه چیز به میراث نهاد.
·
برهوتی چرکین و خونین و غم انگیز.
3
دشت پهناور به لکه ای شباهت داشت که در آن از بوته ای،
درختی، تپه ی حاوی چیز انبوهی اثری نبود، تا نگاه بی پناه خسته و کوفته ای را
به
خود جلب کند و یا قادر به پژواک بانگی باشد.
·
این توصیف اخوان از جامعه، همان
توصیف فروغ از جوی حقیری است که به گودال می ریزد.
·
در چنین جوی حقیر و گودال گندیده ای
نمی توان مرواریدی صید کرد.
·
اگر گرد گردانگرد، زور بزند، شاید
به صید کرمی نایل آید.
·
همین و بس.
4
دشت در دو سوی جاده بسان دو کفه ترازوی عدل بود
که عادل بود، ولی
خالی بود.
·
اخوان، اکنون جامعه را دقیقتر
توصیف می کند:
·
مناسبات تولیدی که به عنوان
زیربنای اقتصادی، تعیین کننده چند و چون راه مرد مردانمرد و گرد گردانگرد (روبنای ایده
ئولوژیکی) است، جامعه مبتنی بر عدالت است، ولی خالی از نعمت است.
·
این بدان معنی است که فقر، میان
ملت، به تساوی تقسیم شده است.
·
وقتی در جامعه نیروهای مولده عقب
مانده باشند، همه فاقد همه چیز خواهند بود و نتیجتا برابر خواهند بود.
·
برابری در نداری.
·
برابری در فقر مادی و فکری وا
خلاقی.
·
عدالت در بی همه چیزی مطلق (پاوپریسم)
5
دشت جلوه همواری از همواری بود.
بی اصل و بی سایبان بود.
بودی نا بوده بود و پوچ بیهوده بود.
·
جامعه مرد مردانمرد و گرد گردانگرد،
عدالت خانه ای از عدالت فقر است.
·
از اصالت تهی است.
·
تجسم هست و نیست است
·
تجسم پوچ بی هوده ای است.
·
می توان گفت که جامعه مرد مردانمرد
و گرد گردانگرد، فرم بی محتوائی است.
·
فقط در حرف جامعه است.
6
دشت جلوه همواری از همواری بود.
بی اصل و بی سایبان بود.
بودی نا بوده بود و پوچ بیهوده بود.
·
دلیل این فرمالیسم در عقب ماندگی
وحشت انگیز سطح توسعه نیروهای مولده است.
·
دلیل این فرمالیسم همان است که
فروغ فرخزاد استه تیزه کرده است:
·
این جامعه، اصلا جامعه نیست.
·
جوی حقیری است که به گودالی می
ریزد.
·
اگر این «جامعه» مورد بررسی سوسیولوژیکی
قرار گیرد، معلوم می شود که نه جامعه، بلکه کنام ددان درنده است که هر کس سعادت
خود را در ذلت همنوع دور و نزدیک خود می جوید.
·
چنین گودالی را نمی توان جامعه نامید.
·
در چنین گودالی نمی توان مروارید
صید کرد.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر