۱۳۹۵ تیر ۳, پنجشنبه

سیری در شعری از مهدی اخوان ثالث (62)


رخش رویین
اثری از حسین رزاقی

مرد و مرکب
از این اوستا
(1344)
ادامه

ویرایش و تحلیل از
ربابه نون
  

باز هیچ از هیچ و برگ از برگ هم ز آن سان که آب از آب

بار دیگر خویشتن برخاست
تکه ـ تکه، تخته ای مومی به هم پیوست
در خیالش گفت:
«دیگر مرد»

«رخش رویین بر نشست و رفت سوی عرصه ی ناورد»
گفت راوی:
«سوی خندستان»

·        معنی تحت اللفظی:
·        باز هم در اثر صدور فرمان به اشباح خلوت خاموش، نه هیچ از هیچ تکان خورد، نه برگ از برگ و نه آب از آب.
·        بار دیگر، خودش بلند شد.
·        تخته ی مومی را تکه تکه به هم پیوست و در خیالش گفت:
·        «من منجی موعود دیگری ام.»

·        راوی گفت:
·        «سوار رخش رویین تن شد و به میدان جنگ رفت.
·        به میدان مضحکه رفت.»    

1
تکه ـ تکه، تخته ای مومی به هم پیوست

·        منظور اخوان از این جمله روشن نیست.
·        شاید منظور اخوان از این جمله، خیالبافی مرد مردانمرد باشد.
  
2
«رخش رویین بر نشست و رفت سوی عرصه ی ناورد»
گفت راوی:
«سوی خندستان»

·        اخوان با مفهوم «رخش رویین» از این حقیقت امر پرده بر می دارد که جنگ ها و جنگاوری های گرد گردانگرد در عالم توهم و تخیل صورت می گیرند:
·        چون رخش کذائی فقط در جنگ های خیالی رویین تن است و نه در جنگ های رئالی (واقعی).
 
3
«رخش رویین بر نشست و رفت سوی عرصه ی ناورد»
گفت راوی:
«سوی خندستان»

·        اخوان با مفهوم «خندستان» از مضحکه بودن میادین جنگ گرد گردانگرد پرده برمی دارد.

·        این انتقاد ژرف و تیز اخوان از مدعیان پر هارت و پورت در همه عرصه های جامعه (از اندیشه تا عمل، از سیاست تا ریاست، از فقه تا فلسفه، از شعر تا نثر) همچنان و هنوز اکتوئل است.
·        فعلیت دارد.

·        اینجا سخن از خندستان است.
·        اینجا سخن از توهم و تخیل و هارت و پورت است.

·        درست به همین دلیل، هر خردگرای خردمندی این اجامر را مضحک استنباط می کند.

·        این خندستان، فقط به نظر ناظر بی خبر از ماجرا مضحکه است.

·        این خندستان، مضحکله ای است که ماهیتا تراژیک است.

·        این خندستان، مضحکله ای است که هم بلحاظ فرم و هم به لحاظ محتوا، کثیف و چرکین و خونین است.

·        فقط کافی است که به کرد و کار دار و دسته های سیاسی در این مرز و بوم نظر اندازیم.
·        از سلطنت طلبیسم تا سر ـ تن ـ ات طلبیسم

4
گفت راوی:
«ماه خلوت بود، اما دشت می تابید
نه خدایا، ماه می تابید، اما دشت خلوت بود.»

·        معنی تحت اللفظی:
·        راوی گفت:
·        «ماه خلوت بود، اما دشت، تابش داشت.
·        نه، درست، برعکس، دشت خلوت بود و ماه، تابش داشت.»  

5
گفت راوی:
«ماه خلوت بود، اما دشت می تابید
نه خدایا، ماه می تابید، اما دشت خلوت بود.»

·        راوی هم گیج و سر در گم شده است و عاجز از توصیف واضح ترین چیزها ست:
·        به جای سخن گفتن از تابش ماه، از تابش دشت سخن می گوید و به عوض سخن گفتن از خلوت دشت، از خلوت ماه، گزارش می دهد.

·        این اما به چه معنی است؟  

6
گفت راوی:
«ماه خلوت بود، اما دشت می تابید
نه خدایا، ماه می تابید، اما دشت خلوت بود.»

·        این جمله اخوان، جمله ای لبریز از دانش تجربی، اندیشه و فلسفه است.
·        این جمله اخوان جمله ای است که در آن، هنر و استه تیک به خرد کل اندیش سرشته است.

7
گفت راوی:
«ماه خلوت بود، اما دشت می تابید
نه خدایا، ماه می تابید، اما دشت خلوت بود.»

·        در این جمله اخوان، از تخریب دیالک تیک ساختار و فونکسیون گزارش داده می شود:
·        ساختار ماه ایجاب می کند که بتابد و ساختار دشت ایجاب می کند که خلوت باشد.
·        ولی همه چیز در این جامعه وارونه است:
·        به جای ماه، دشت فونکسیون تابش را عهده دار شده است و به جای دشت، ماه فونکسیون خلوت را.

8

گفت راوی:
«ماه خلوت بود، اما دشت می تابید
نه خدایا، ماه می تابید، اما دشت خلوت بود.»

·        گربه نره در خاطره ای از طالقانی ننه می نویسد:
·        «طالقانی شبی نمی توانست بخوابد.
·        راه می رفت و سیگار دود می کرد.

·        گفتم:
·        چرا نمی خوابی؟

·        گفت:
·        «ما زمام امور را به دست می گیریم.»

·        گفتم:
·        «به جهنم که زمام امور را به دست می گیریم.
·        بیا بگیر بخواب.»

·        گفت:
·        «اما اداره جامعه کار ما نیست.
·        ما آخوندیم و برای موعظه و روضه و مرثیه و برای خام و خر کردن خلق، خلق شده ایم.»
·        (نقل به مضمون)
 
9

گفت راوی:
«ماه خلوت بود، اما دشت می تابید
نه خدایا، ماه می تابید، اما دشت خلوت بود.»

·        محتوای این جمله اخوان همین است:
·        ساختار روحانیت با فونکسیون مدیریت در تضاد است.
·        اما همه چیز در این جامعه معکوس، پا در هوا و وارونه است.

·        فقط تشیع سیاه حشری چنین نیست.

·        هر مدعی رهبری از حل هر معادله دو مجهولی حتی عاجز است.
·        آنهم در جهانی که روابط از بغرنجی خارق العاده ای سرشار اند.

·        این بدان می ماند که راننده الاغی، فونکسیون هدایت هواپیمائی را عهده دار شود.

·        الاغ سواری کجا و خلبانی هواپیما کجا؟

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر