شفیعی
کدکنی درباره شاملو چه می گوید؟
تحلیلی از
یدالله سلطانپور
پرویز ناتل خانلری (اسفند ۱۲۹۲ ـ ۱۳۶۹)
ادیب، سیاست مدار،
زبانشناس، نویسنده و شاعر
خانوادهٔ پدر و مادر پرویز ناتـل خانلری
در حکومت قاجار شغل دیوانی داشتند.
جد او، میرزا احمد مازندرانی، ابتدا عنوان خانلرخان و بعد لقب
اعتصامالملک گرفت
میرزا خانلرخان اعتصامالملک تا
پایان عمر، مشاغلی در وزارت امور خارجه داشت و مدیر کل وزارت خارجه بود.
پدر خانلری، میرزا ابوالحسن خان خانلری
(۱۲۸۸-۱۳۴۹ ه.ق)، ابتدا در وزارت عدلیه و سپس در وزارت امور خارجه خدمت می کرد و
از سال ۱۳۱۶ ه.ق به مدت ده سال در تفلیس و پترزبورگ مأموریت سیاسی داشت. کلمهٔ
«ناتل» (نام قدیمی شهری در مازندران) به پیشنهاد نیما یوشیج (پسرخالهٔ مادرش) بر
نام خانوادگی او افزوده شد و با آنکه خود همیشه آن را به کار میبرد.
1
در نسل بعد از شهریور، بعدها، «سخن» درآمد،
شعرش را هم خانلری خود نظارت می کرد.
خانلری در آن زمان «عقاب» را نشر
داده بود
و
کمتر خواننده جدی شعری بود
که
عقاب را یا پاره ای از آن را
در حفظ نداشته باشد.
·
شفیعی کدکنی پس از ملک الشعرای بهار
به ناتل سراغ خانلری می رود و تشکیل و توسعه جامعه ادبی را جزو خدمات او محسوب می
دارد.
·
معرفی خانلری نیز به همان سان
سوبژکتیو صورت می گیرد که معرفی بهار صورت گرفته و بعد معرفی مشیری و اخوان و
شاملو صورت خواهد گرفت:
·
اداره مجله ای ادبی و سرایش اشعاری
معروف خاص و عام.
2
زیر نظر چنین آدمی
توللی و نادرپور و مشیری
رشد کردند.
·
باز هم بهتر از هیچ است.
·
زیر نظر نخبه ی طراز اولی، سه تا شاعر
تربیت می شوند که احتمالا هر سه از تبار باطل همان ناتل خانلری اند.
·
مملکت عه هورا هم ظاهرا همین سه
شاعر را و نخبه پرورنده آن سه را داشته است.
3
بعدها،
بعد از 28 مرداد،
امثال فریدون مشیری،
اخوان و شاملو
ناظران صفحات شعر
مجلات بودند.
·
فقط همین سه تا؟
·
کسی از یاد شفیعی کدکنی نرفته است؟
·
اگر رفته، شاعر نبوده است؟
·
مثلا به آذین، محمد زهری، نصرت
رحمانی و غیره شاعر نبوده اند و شعری نسروده اند که «خواننده جدی شعر، آن شعر را و یا پاره ای از آن
را در حفظ داشته باشد؟»
4
بالأخره اینها در این سال ها مقدار زیادی شعر درخشان
از خودشان داشتند.
اخوان «زمستان» را گفته بود،
مشیری «کوچه» را
و
شاملو شعر «باغ آینه» را.
·
حق با شفیعی کدکنی است.
·
ولی دلیل اینکه این سه تن به قول
خود شفیعی کدکنی، معروف خاص و عام شده اند، نه نفس سرایش این اشعار، بلکه چیزی ماهوی
تر و دیگر بوده است.
·
سؤال فقط این است که آن دلایل دیگر،
چه بوده اند؟
5
·
به آذین در اثری تحت عنوان «میهمان
این آقایان» می نویسد:
·
«روزی سربازی که نگهبان زندان بود، آمد تا پول
بگیرد و برایم خرید کند.»
·
چه انتظاری می توانست داشته باشد،
هم شاعر بود، هم نویسنده و هم مترجم مهمترین
آثار کلاسیک جهان از شکسپیر تا رومن رولان، از بالزاک تا شولوخف.
·
ضمنا یک دست بیشتر نداشته و این می
توانست مشخصه بارز او باشد.
·
بیچاره انتظار عبث داشته که سرباز
حداقل او را بشناسد، مطالعه آثارش پیشکش.
·
به آذین ـ به طنزـ نوشته که به
سرباز پول داده و گفته چند تا تخم مرغ برایش بخرد.
·
و سرباز روی گردانده و به لبخندی
گفته:
·
«تخم مرغ برای کمر خیلی خوب است.»
6
در سایه نظارت ذوق و سلیقه این گونه شاعران،
نسل جوان تری از قبیل فروغ و آتشی و خویی و امثال آنها رشد
کردند.
·
چگونه می توان به این نتیجه رسید
که فروغ و آتشی و خویی در سایه نظارت مشیری و اخوان و شاملو رشد کرده اند؟
·
البته چاپ اشعار کسی، نوعی تشویق
او به پیگیری است.
·
اما این نقش را که نمی توان به آسانی
مطلق کرد و تعیین کننده جا زد.
·
آنچه که شفیعی کدکنی نمی بیند و یا
نمی تواند ببیند، دلایل عینی تعیین کننده اند که به انسان ها سمتگیری فلسفی، فکری
و هنری می بخشند.
·
به همین دلیل هم، شعرای جامعه هر
کدام سنگر طبقاتی خاصی می کنند و پرچم خاصی برمی افرازند.
·
به همین دلیل هم، درجه پیگیری افراد
در رزم ایده ئولوژیکی و سیاسی یکسان نیست.
7
·
شفیعی کدکنی احتمالا به دلیل گرفتاری
در تار عنکبوتی فرمالیسم، قادر به تمیز تفاوت همین سه شاعر مربی و سه شاعر مربا هم
نیست.
·
چون هم مشیری و اخوان و شاملو و هم
فروغ و آتشی و خوئی تفاوت های عظیمی با یکدیگر داشته اند و دارند.
·
برای شفیعی کدکنی ظاهرا محتوای
اشعار شعرا از کمترین ارج و ارزشی برخوردار نیست.
·
آنچه برای او مهم است، عناصر فرمال
و صوری شعرند.
8
حالا صفحه ادبی مجله فلان و مجله بهمان دست کیست؟
دست آدم بدبختی که در تمام عمرش یک سطر شعر نتوانسته است
به جامعه تحویل دهد.
اصلا وزن را تشخیص نمی دهد.
·
وقتی از اسارت شفیعی کدکنی (و نه
فقط او) در تار عنکبوتی فرمالیسم سخن می
رود، به همین دلیل است:
·
شفیعی کدکنی در کشف این تفاوت میان
نخبگان زمان شاه و زمان شیخ محق است.
·
فرق فرم با محتوا و پدیده با ماهیت
(ظاهر با ذات) اما این است که فرم و پدیده و نمود برای حتی حشرات قابل کشف و شناخت
اند.
·
در حالیکه دیدن تفاوت اخوانی با آخوندی،
خواهری و یا اخوی ئی شق القمر نیست.
·
هنر دیدن محتوا و ماهیت چیزها،
پدیده ها، سیستم ها (انسان ها) و روندهای هستی
است.
·
هنر کشف ماهیت طبقاتی متفاوت و
متضاد میان اخوان، آخوند، خواهر و یا اخوی ریشمند و بی ریش است.
·
درست برای تمیز این تفاوت و تضاد
به جهان بینی پرولتاریا نیاز مبرم هست.
·
چیزی که شفیعی کدکنی کمترین خبری
از آن ندارد و نمی تواند داشته باشد.
·
چون ایده ئولوژی پدیده ای طبقاتی است.
حالا صفحه ادبی مجله فلان و مجله بهمان دست کیست؟
دست آدم بدبختی که در تمام عمرش یک سطر شعر نتوانسته است به
جامعه تحویل دهد.
اصلا وزن را تشخیص نمی دهد.
·
همین نخبگان جدید، همان زمان هم
وجود داشته اند.
·
شفیعی کدکنی ولی ندیده است.
·
برای دیدن تفاوت ها و تضاد ها به
ساز و برگ شناخت حداقل امپیریستی (تجربه گرائی) و حداکثر، مارکسیستی ـ لنینیستی نیاز
هست و هر دو در کشور عه هورا حکم کیمیا را دارند.
·
ما حتی امپیریست پیگیر نداریم، چه
رسد به مارکسیست ـ لنینیست به معنی حقیقی
کلمه.
·
حتی در احزابی که ایده ئولوژی خود
را در حرف مارکسیسم ـ لنینیسم جا می زنند، جای هر دو خالی است.
·
«متفکران» جامعه ما عمدتا اسکولاستیکی «می
اندیشند.»
·
طرز تفکر اسکولاستیکی، طرز تفکری فئودالی
ـ روحانی ـ قرون وسطائی است.
·
یعنی هنوز طرز تفکر بورژوائی هم
نیست.
·
درد هم همین جا ست.
·
روشنفکران جامعه ما ـ در بهترین
حالت ـ حمال و نقال کلمات قصار از این و آنند.
10
حالا صفحه ادبی مجله فلان و مجله بهمان دست کیست؟
دست آدم بدبختی که در تمام عمرش یک سطر شعر نتوانسته است به
جامعه تحویل دهد.
اصلا وزن را تشخیص نمی دهد.
·
شفیعی کدکنی از این «تحول» منفی و
منفور غافلگیر شده است و نمی داند که بخش مهمی از روشنفکران محبوب او همین روند را
بلحاظ تئوریکی، فکری و ایده ئولوژیکی تدارک دیده اند و امکان پذیر ساخته اند.
·
این فقط در مجلات ادبی نیست که «یک
دست آدم بدبخت» زمام امور را به دست گرفته
اند.
·
همه اهرم های اجتماعی ـ اقتصادی،
فکری و فرهنگی در چنگ «یک دست آدم بدبخت» است.
·
شفیعی کدکنی به احتمال قوی از
ماهیت طبقاتی این «یک دست آدم بدبخت» بی خبر است.
·
کسی در کشور عه هورا از رستاوراسیون
فئودالی ـ روحانی خبر ندارد.
·
ثروت ملی ذخیره شده از دهها هزار
سال بی شرمانه و بی رحمانه چپاول می شود و بخشی از آن در فرم های مختلف در آخور «طبقه
متوسط» انگل و لاشخوری ریخته می شود تا به حمایت همه جانبه از همین «یک دست آدم بدبخت»
سوار بر گرده خلق بپردازند و خوش باشند.
·
شاید این تهوع انگیزترین معرکه
باشد که ملت ما شاهد آن است.
ادامه دارد.
ویرایش:
پاسخحذفشفیعی کدکنی پس از ملک الشعرای بهار به سراغ ناتل خانلری می رود و تشکیل و توسعه جامعه ادبی را جزو خدمات او محسوب می دارد.