۱۳۹۳ مهر ۲۸, دوشنبه

جادوگر کوچک و فیل


جینا روک پاکو
برگردان میم حجری

·        وقتی گل های بزرگ و زرد آفتابگردان می شکوفند، جادوگر کوچک به قدم زدن در مزارع گل های آفتابگردان می پردازد و احساس شادی و خوشبختی می کند.

·        روزی از روزها که جادوگر کوچک ترانه بر لب به گردش مشغول بود، به فیلی برخورد کرد.

·        «سلام!»، جادوگر کوچک گفت.
·        «اهل کجائی؟»

·        «علیک السلام!»، فیل در جوابش گفت.
·        «من ـ راستش را بخواهی ـ اهل آفریقا هستم.
·        و حالا ـ احتمالا ـ راهم را گم کرده ام و از اینجا سر در آورده ام!»

·        چون جادوگر کوچک و فیل از یکدیگر خوش شان می آید، با هم دوست می شوند.

·        هر روز با هم در طول خیابان راه می روند و وقتی جادوگر کوچک خسته می شود، سوار خرطوم فیل می شود.

·        اما متاسفانه فیل بسیار غول آسا ست و جادوگر کوچک دچار مشکل می شود.

·        وقتی آندو به روستائی می رسند، که قصد اقامت در آن داشته اند، فیل تشنه می شود و آب استخر ده را تا قطره آخرمی نوشد.

·        از این رو، مردم عصبانی می شوند و به جادوگر کوچک بد و بیراه می گویند و از ده بیرونش می کنند.

·        فیل به دنبال جادوگر کوچک به راه می افتد.

·        فیل در روستای بعدی، گل های یاسمن را می خورد و در روستای دیگر کرت های سبزی را لگدکوب و خراب می کند و در جای دیگر، درخت گلابی را از ریشه می کند.

·        جادوگر کوچک از نردبامی بالا می رود و چشم در چشم فیل می دوزد.

·        «این که رسم و راه زندگی نیست!»، جادوگر کوچک به فیل می گوید.
·        «تو باید خودت را اصلاح کنی!»

·        «من فکر می کنم»، فیل می گوید.
·        «من فکر می کنم که من برای این سامان بیش از حد بزرگم!»

·        «شاید بهتر آن باشد»، جادوگر کوچک می اندیشد و می گوید.
·        «که تو به آفریقا برگردی!»

·        «من اما راه برگشت را دیگر بلد نیستم»، فیل می گوید و با خرطومش، قطره اشکی را از چشم چپش پاک می کند.

·        جادوگر کوچک ـ از این رو ـ تصمیم می گیرد که فیل را به نیروی جادو به آفریقا برگرداند.

·        «اول او را به نیروی جادو به هوا می برم»، جادوگر کوچک با خود می گوید.
·        «بعد به ارتعاشی او را به آفریقای دور می فرستم.»

·        اما او به غول آسائی و سنگینی فیل نمی اندیشد.

·        «اجی مجی لا ترجی!»، می گوید و فیل ناگهان بر روی چناری قرار می گیرد.

·        جادوگر کوچک اما هر تلاشی هم که به خرج می دهد، نمی تواند، فیل را بالاتر ببرد.

·        از این رو، فیل را دو باره ـ به زور جادو ـ پائین می آورد.

·        آنگاه تلاش تازه ای را آزمایش می کند.

·        «اجی مجی لا ترجی!»، جادوگر کوچک می گوید.

·        و فیل مثل بادکنکی غول آسا در هوا به پرواز در می آید.

·        با ورد سوم ـ حتی ـ به ابر سپید کوچکی تبدیل می شود.

·        جادوگر کوچک ـ اما ـ متوجه می شود که این کارها نمی توانند کارساز باشند.

·        «تو باید با قطار بروی!»، جادوگر کوچک به فیل می گوید و او را به ایستگاه راه آهن می برد.

·        «یک فیل به مقصد آفریقا!»، جادوگر کوچک به بلیط فروش می گوید.

·        «ما فیل حمل و نقل نمی کنیم»، بلیط فروش می گوید.

·        «می دانم!»، جادوگر کوچک می گوید.
·        «اما این فیل، فیل معمولی نیست.
·        این فیل، فیل غمزده ای است!»

·        بلیط فروش از روی عینکش به فیل می نگرد و اندوهمندی فیل را به چشم خود می بیند و فوری بلیطی به دست جادوگر کوچک می دهد.

·        چون کمتر کسی حاضر می شود، که فیل غمزده ای را در ایستگاه راه آهن تنها و سرگردان به حال خود رها کند.

·        بدین طریق ـ دو باره ـ همه چیز رو به راه می شود.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر