۱۳۹۳ آبان ۲, جمعه

مقوله «صوفی» در آثار خواجه شیراز (33)


تحلیلی از شین میم شین

ای پادشاه صورت و معنی که مثل تو
نادیده هیچ دیده و نشنیده هیچ گوش

·        خواجه که این غزل را با وارونه سازی پادشاه و هر چه در دور و بر آن وجود داشت،آغاز کرده بود، اکنون در پایان غزل به ایدئالیزه کردن اغراق آمیز او می پردازد و او را چنان به عرش اعلی می برد که هر شاه و گدای مطلوب و ایدئال دیگری که قبل از او بوده، فراموش می شود:
·        پادشاه هم بلحاظ فرم و هم بلحاظ محتوا، هم به لحاظ ظاهر و هم به لحاظ باطن، هم بلحاظ دعوی و هم بلحاظ معنی، اشرف موجودات جا زده می شود.
·        وحشت خواننده وقتی اوج می گیرد که در پادشاه قلدر خونریزی از قبیل تیمور لنگ را می بیند.

چندان بمان که خرقه ازرق کند قبول
بخت جوانت از فلک پیر ژنده پوش

·        حالا که پادشاهی در کشور عه هورا هست که خطابخش و جرم پوش است و همه از محتسب تا صوفی یا خم می به دوش می کشند و یا مست و خراب، پای خم بیهوش افتاده اند، پس باید دست به دعا برداشت و عمر طولانی برایش آرزو کرد:
·        آن چنان طولانی که بخت جوانش از فلک پیر زنده پوش خرقه ازرق قبول کند.

·        این اما به چه معنی است؟  

1
چندان بمان که خرقه ازرق کند قبول
بخت جوانت از فلک پیر ژنده پوش

·        بخت یکی از مقولات مهم در فلسفه اجتماعی خواجه است.
·        بخت یکی از فرم های بسط و تعمیم مقوله فلسفی تصادف است که در دیالک تیک ضرورت (جبر) و تصادف وجود دارد.

·        مراجعه کنید به دیالک تیک ضرورت و تصادف در تارنمای دایرة المعارف روشنگری


·        خواجه به جزم مشیت الهی ایمان دارد و منکر اختیار است.
·        خواجه دیالک تیک جبر و اختیار را به شکل دوئالیسم همه چیز و هیچ بسط و تعمیم می دهد و اختیار آدمی را انکار می کند.

·        مراجعه کنید به دیالک تیک جبر و اختیار (ضرورت و آزادی) در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

·        خواجه را می توان بلحاظ ایده ئولوژیکی از طرفداران سرنوشتگرائی و یا فاتالیسم دانست که گرایش فکری ارتجاعی و ضد علمی است.

2
چندان بمان که خرقه ازرق کند قبول
بخت جوانت از فلک پیر ژنده پوش

·        خواجه در این بیت، بخت را هم به درجه چیزی خدادادی و مادر زادی ارتقا می دهد.
·        یعنی تصادف را به درجه ضرورت (جبر) ارتقا می دهد.
·        یعنی دیالک تیک ضرورت و تصادف را پس از گذاشتن علامت تساوی میان دو قطب آن، بسان اهل تصوف و طریقت و عرفان تخریب می کند و همه چیز در ضرورت و یا جبر خلاصه می شود و تصادف عملا انکار می شود.
·        درست به همان سان که اختیار (آزادی) انکار شده بود.

·        سیر و سرگذشت همه خردستیزان همیشه و همه جا همین است:
·        دیالک تیک ستیزی.

3
چندان بمان که خرقه ازرق کند قبول
بخت جوانت از فلک پیر ژنده پوش

·        فلک و بقیه موجودات موهوم از قبیل قضا و قدر و جن و ملک همه از دم مأمورین کر و لال و کور الهی اند.
·        در فلسفه خرافی خواجه وظیفه فلک پیر ژنده پوش، دادن خرقه کبود  همرنگ خود به این و آن، به نسبت بخت آنها ست.
·        خواجه برای پادشاه هم همین آرزو را می کند که آرزو نیست:
·        هر چقدر فلک مجاز دارد، پادشاه باید زنده بماند.

·        اما چرا فلک پیر خرقه بخش به حشره و جانور و بشر، خودش ژنده پوش است؟

·        شاید دلیل ژنده پوشی اش در خرقه بخشی اش باشد.
·        باید در تحلیل اشعار خواجه هم با مقوله بخت و هم با مقوله فلک عمیقتر آشنا شویم.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر