۱۳۹۳ مهر ۳۰, چهارشنبه

شعر نیما یوشیج در آئینه سیاوش کسرائی (27)


نیمایوشیج (1274 ـ 1338)
تحلیل واره ای از
گاف سنگزاد

تحلیل شعر «شبتاب»
ادامه

3
مضمون (محتوای) شعر «شبتاب» 

 سیاوش
 
شبانه های نیما شباهت بی نظیری با تابلوهای رامبراند دارند:
شسته شده از تاریکی، با کانونی روشن در قلب آن که بیننده یا خواننده ابتدا و بی اختیار به روشن ترین قسمت آن می نگرد و سپس همین که چشمش به تاریکی عادت کرد، رفته رفته گوشه های پنهان و در سایه مانده را نیز می بیند.

·        چه مقایسه شورانگیزی!
·        از همین حکم سیاوش می توان به عظمت بینشی و معرفتی او پی برد.
·        سیاوش میان دو فرم هنری، یعنی نقاشی و شعر، پل می زند.
·        میان دو فرم مشابه که محتواهای متفاوتی را منعکس می کنند.
·        هوش سیاوش خارق العاده است!
·        سیاوش جزو معدود شاعرانی شاید باشد که جهان را در آن واحد، با دو چشم می نگرد:
·        با چشم هنری
·        با چشم فلسفی

1
·        بیهوده نیست که متد تحلیل سیاوش بر خط مارکس سیر می کند:
·        دیالک تیک فرم و محتوا را پی می گیرد و ظرافت های مینیاتوری دیالک تیک را هرگز از نظر دور نمی دارد.

2
·        تابلوی رامبراند و شعر نیما بنظر سیاوش تصویر شسته شده از تاریکی را هدیه بیننده و خواننده می کنند که در قلبش کانونی روشن هست.

3
·        سیاوش  با روانشناسی ژرفی واکنش خواننده و بیننده را حدس می زند:
·        کشش غریزی به سوی بخش روشن تابلو و شعر!

4
·        در عالم واقع، واقعا هم چنین است.
·        اما پس از آشنائی چشم به تاریکی گوشه های نیمه تاریک و نیمه روشن نیز در مد نظر گرفته می شود.
·        هر دو مرحله بینش احتمالا بطور غریزی هدایت می شود.

5
·        خود ارگانیسم است که به مثابه یک سیستم سیبرنتیکی مولتی فونکسیونال (چندعملکردی) به ارگان چشم خودمختاری نسبی اعطا کرده، تا بطور اوتوماتیک، یعنی بدون انتظار دستور از مرکز فرماندهی، به کردوکار خود بپردازد.

6
·        آنچه که در این حکم سیاوش تئوریزه می شود، بی آنکه تئوریزه شود، این حقیقت امر است که تابلوی مورد نظر، دیالک تیکی از وضوح و ابهام است، دیالک تیکی از روشنی و تاریکی است.

7
·        خواننده و بیننده نیز در واقع دیالک تیکی از روشن و تیره را می خواند و می بیند، دیالک تیکی از پاسخ و پرسش را.

8
·        در همین دیالک تیک پاسخ و پرسش نیما باید موتور محرک خواننده نهفته باشد:
·        این بدان معنی است که نیما لقمه جویده ی اندیشه را در دهن خواننده نمی نهد، تا بی زحمتی غورت دهد، بلکه خواننده را به تفکر وامی دارد، تا از معبر دیالک تیک روشنی و تاریکی بگذرد و حقیقت را به مشقتی شخصی به قدر توان فکری و گنجینه مفهومی ـ تجربی خویش دریابد.

سیاوش

در نخستین دیدار با این شعر و در این منظره نیز چنین است 
و روشنائی ها فرصت دیدار همه جزئیات را نمی دهند:
آواها از راه دور به گوش می رسند.
و یا در خیال طنین می افکنند.
شبتاب در نهانجای است
و چراغ، چهره ای را روشن نمی کند.
صاحب چشمان سوزان هویتی ندارد
و خانه در تاریکی غوطه می خورد:
رسوب کامل اشخاص و اشیاء در متن منظره و طبیعت!

·        برای درک منظور سیاوش باید به بازخوانی شعر شبتاب بپردازیم:

شبتاب

«هنوز از شب، دمی باقی است!»
می خواند در او، شبگیر
و شبتاب از نهانجایش به ساحل می زند سوسو.

به مانند چراغ من، که سوسو می زند در پنجره ی من
به مانند دل من، که هنوز از حوصله و ز صبر من باقی است در او
به مانند خیال عشق تلخ من، که می خواند
و مانند چراغ من، که سوسو می زند در پنجره ی من

نگاه چشم سوزانش ـ امید انگیز ـ با من
در این تاریکمنزل می زند سوسو.

حکم اول
در نخستین دیدار با این شعر و در این منظره نیز چنین است 
و روشنائی ها فرصت دیدار همه جزئیات را نمی دهند.

·        مکانیسم بینش چنین است که سیاوش تشریح می کند:
·        چشم قبل از همه روشنائی را می بیند و بعد به دیدن اجزای نیمه روشن نایل می آید.

حکم دوم
آواها از راه دور به گوش می رسند.
و یا در خیال طنین می افکنند.

·        آوای شبگیر است که از دور و یا نزدیک به گوش می رسد و خیال عشق نه از دور، بلکه از نزدیکتر از هر نزدیک در تالار ذهن شاعر طنین می افکند:
·        خیال عشق تلخ به رهائی
·        خیال عشق تلخ به طلوع صبح.
·        خیال عشق تلخ به پایان شب!

حکم سوم
شبتاب در نهانجای است
و چراغ چهره ای را روشن نمی کند.

·        شبتاب عمدا در نهانجای است.

1
·        نیما هم می خواهد که شبتاب را در نهانجای باشد.

2
·        شبتاب خنجر نوری است که پیاپی بر سینه تیره شب فرو می نشیند.

3
·        ما اینجا با بسط و تعمیم دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت به شکل دیالک تیک شبتاب و شب سر و کار داریم.

4
·        شبتاب (به مثابه سوبژکت تاریخ)  سودای غلبه بر هیولای تیره ای (مناسبات اجتماعی حاکم به مثابه اوبژکت تحول)  را بر سر دارد، ولی به دلیل سنگینی کفه ترازوی تناسب قوا به نفع شب (طبقه حاکمه)، صلاح در آن دیده که مخفی باشد.

5
·        نیما شبتاب را به چراغ سوسو زن خود تشبیه می کند.
·        هر دو در مقایسه با ظلمت قیرگون شب، ناچیز اند.

·        ولی در هر صورت حق با سیاوش است.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر