۱۳۹۲ آبان ۲۶, یکشنبه

چاله ها و چالش ها (378)

 
مقاومت ۳ وزیر در برابر خصوصی سازی
توقف ۴۰۰ شرکت دولتی در صف فروش
عضو کمیسیون برنامه و بودجه مجلس گفت:
«یکی از شعارهای دولت یازدهم خصوصی سازی بود، اما به فراموشی سپرده شد و نمی دانم چرا وزرای نیرو، نفت و صنعت و معدن با خصوصی سازی مخالفت می کنند.»  
سرچشمه:
مجله هفته

سبزه

ای رهگذر که آثار کلاسیک هائی مانند لنین را، می خواهی نقد کنی
 زیرا بنظرت مانند تعریف استالین از ماتریالیسم دیالکتیک غلط و بیهوده است چه استادی را درست می دانی که لااقل بر مبانی نوشته های وی بتوان با تو بحث کرد.
کسی نمیتواند از شما آموزش ببیند.
شما همه را به نا امیدی می کشید.

1
«ماتریالیسم دیالک تیک جهان بینی حزب مارکسیستی – لنینیستی است.» (استالین) 
«جهان بینی طبقاتی است ونه حزبی.»
(رهگذر) 

رفیق عزیز حزب بهترین عناصر پیشرو و محقق طبقه است.
یعنی تمام خواص طبقه در بهترین و عالی ترین شکل آن در حزب تبلور می یابد.
شما یک سوفیستیک تمام عیار هستید
با لغات بازی می نمایید و اصل قضیه را لوث می نمایید.
شما می نگارید:
«مدعیان مدرن حزب توده در همین زمینه دست کمی از سبزه و یاران ندارند و در هر فرصتی از طبری و ارانی و غیره به عنوان فرزانگان تجلیل می کنند و عملا توده تاریخساز تا درجه مشتی گوسفند و گوساله تنزل می دهند. »
آی آموزش دهنده که خود مسئله را ندانی، کدام توده ی تاریخسازی را می توانی مثال بزنی که در تاریخ بدون رهبری توانسته استت به کوچکترین دستاوردی برسد؟
 برده های زنگی؟
 یا اسپارتاکوسی ها؟
و یا کارگران عضو شوراها و یا خود شما؟
شما جملات از بر کرده ی خود را بدون روابط متقابل دیالک تیکی بصورت مجرد، بخورد دیگران می دهید تا شاید با اتوریته خود دهان آنان را بدوزید!
زهی ساده اندیشی
برشت آموزش می دهد:
« انسان ولی یک نقص دارد و آن این است که می تواند بیانیدشد!»
شما می توانید یک هفته دو هفته آنان را تحمیق کنید ولی انسان ها با واقعیات روبرو می شوند و بروی تان لبخند می زنند ولی این بار از سر تمسخر!
شما مانند پکر بازان با جملات خود، پیشکسوتی برای خود دست و پا می کنید. شما همان معلمی هستید که عکس ماری را کشید و اهالی ده را بر علیه معلم مدرسه شوراند که لغت مار را به دانش آموزان «میم الف ر» فرا می داد.
این دیگر بازی سوفیستیکی همیشگی نیست این به بیراه بردن و … محض می باشد.
شما کارگران و دیگر گروه های جامعه را از حزب، رهبریت حزبی، انسجام سازمانی جدا می کنید!
این آب به کدام آسیاب ریخته می شود را من بخوانندگان محول می نمایم.
زیرا این دومین بار است که این کار را می کنید و آیا باز هم اشتباهی لپی است؟
که امیدوارم چنین باشد.
یا اینکه واقعا نمی دانید!
من این کاپیتل را از پلخانف زمانی در همین مجله ی هفته نام برده ام.
توده ها تاریخ سازند.
این مساله ی دیگری است که پلخانف در مورد تاریخ نویسی مدرسه ای به ما آموزش می دهد.
در این کتاب های درسی مدرسه، روابط و مناسبات تولیدی و شیوه تولید نه اینکه در نظر گرفته نمی شود، سهل، بلکه فقط پادشاهان و جنگ های شان است که تاریخ را می سازد.
برتولت برشت شعری در مورد الکساندر بزرگ دارد
هر ده سالی پیروزی بزرگی آیا او حتی یک آشپز همراه نداشت تا حلوای پیروزی را درست کند!
پلخانف که این نظریه برای اولین بار از اوست اگر آنچه شما می گویید، بدان اعتقاد داشت، هرگز عضو حزب بلشویک شوروی نمی شد و رهبری حزب بلشویک و رفیق لنین را نمی پذیرفت!
بی خود نبود که در هنگام شروع جنگ، سرود جنگ مقدس را که ساختند و رهبری بلشویک ها گفتند که این ارتجاع سیاه می خواهد پوزه اش را به میهن پلخانف ها، گورکی ها
این است حزب
این است رهبری  
هیچ کمونیستی نیست که سرود «حزب، حزب» را نشنیده باشد.
هیچ باد کنکی توخالی، هیچ باد هوایی نتوانسته است نقش تعیین کننده ی آن را رد کند، به غیر از سیا و اینتلجنت سرویس، که احزاب کمونیست را بشدت نفی می کردند و بخصوص حزب بلشویک را رد می کنند.
زیرا کارگران بدون سر و بدون رهبری لقمه ی آسانی اند تا در خانه های وحشتی که مارکس از آنان نام می برد، به وحشیانه ترین شکلی حتی کودکان را بدون عذا سه شیفته بکار وادارند و سن کودکان که به بیست رسید، فرسوده و راهی زیر خاک می گردند.
آیا شما چنین آرزویی دارید؟
آیا در اروپا تمایل بدین سمت موجود نیست
آیای در یونان وضع چگونه است؟
مقصر نبودن یک حزب کمونیست منسجم مانند حزب لنینی است، یعنی رهبری
مردم چقدر اعتراض، تظاهرات، خشم بروز دهی  کنند
ولی چون بدون رهبری است بدون نتیجه مانده است.
امید است که رفیق این خط را پس بگیرد و بگرداب رنگین کمان های بورژوازی که این چنین حزب کمونیست ستیزی می کنند نیافتد.
شاید هم منظورتان دفاع از بی حزبانی مانند خدامراد فولادی میباشد که این چنین در هم و بر هم نوشته اید.
پس بگیرید و رفیق بمانید.
من با دردی فراوان بفیه بیهوده گوئی های شمارا مسکوت می گذارم

2
«هم حزب توده و هم استالینیسم هر دو قابل بررسی رادیکال اند.»
(رهگذر) 

لابد از خیلی از کتاب های ترتسکیستی شاهد خواهید آورد؟

3
«در نظرات سبزه و حواریون حتی نظرات فلسفه بورژوائی واپسین (امپریالیسم) و چه بسا حتی نظرات فاشیسم و نیچه ئیسم عربده می کشند.»
(رهگذر)
  
لابد سبزه را به حواریون می چسبانید و بررسی رادیکال می نمایید و شاید هم اورا به هیتلر و یا نیچه می چسبانید و جملات هیتلر و نیچه را نقد رادیکال می نمایید؟
خوشبختانه من نقدی بر مقاله ی نیچه که متعلق به خانم زهره روحی بوده است نوشته ام، همانطور که در مورد تاریخ سازی توده های پلخانف نوشته بودم! بخوانید تا توانا شوید.

رهگذر
«زیرا کارگران بدون سر و بدون رهبری لقمه ی آسانی می شوند.» 
(سبزه عزیز)

·        یادآوری چند نکته:

1
·        آره.
·        در صحت نسبی این تشخیص ناقص و معیوب فرمولبندی شده، شکی نیست.
·        رهبر ولی نه فرزانه و نخبه، بلکه رهبر است و نحوه تشکیلش از قراری بکلی دیگر است.
·        رهبر در صدف سینه توده بسان دری پرورده می شود و در لحظه ای که توده بدان نیاز دارد، از صدف سینه بیرون آورده می شود، جلو انداخته می شود تا توده تاریخ ساز پشت سرش به عرش اعلی یورش برد و جهان را زیر و زبر کند.
·        رهبر اگر مدافع و حافظ منافع استراتژیکی توده بود، حفظ، هدایت و تقویت می شود و اگر رو داری کرد، حذف می شود.

2
·        خود سبزه عزیز می بینند که با پارادوکسی مواجه شده اند:
·        رهگذر توده را به هزاران دلیل تجربی و نظری سازنده تاریخ (جامعه و جهان) می داند.
·        سبزه فرزانه ها را و حزب متشکل از فرزانه های کذائی را.

·        حالا چه باید کرد؟

·        نمی شود از فرزانه های نشسته در دار و دسته ها، جماران و واتیکان و کاخ های سفید و سیاه خواست که بیایند و «حل مشکل ما بکنند؟»
  
3
«پله خانف که این نظریه برای اولین بار از او ست اگر آنچه شما می گویید، بدان اعتقاد داشت، هرگز عضو حزب بلشویک شوروی نمی شد.» 
(سبزه عزیز)  

·        پله خانف کدام نظریه را برای اولین بار توسعه داده است؟
·        «نقش شخصیت در تاریخ را؟»
·        خوب چه گفته و چه نظری را نمایندگی کرده که لنین و رهگذر نمایندگی نمی کنند؟

4

·        سبزه عزیز مطمئن اند که پله خانف بلشویک بوده و نه منشویک؟
·        ولی بگذریم.
·        پرونده این و آن، برای رهگذران مهم نیست.

5
·        اشکال بینشی سبزه و حواریون بینش مکانیستی است و اگر تخفیف دهیم بینش ماتریالیستی ـ مکانیکی و در هر صورت دوئالیستی است
·        (سبزه عزیز مراجعه کنند به جواب حسن به سپیده در کامنتی بر پژوهش خدامراد فولادی)

·        سبزه و یاران بلحاظ جهان بینی کمترین فرقی با جورج بوش و پاپ واتیکان و امام جماران و طلاب حوزه های «علمیه» ندارند.

6
·        ضرورت آموزش دیالک تیک ماتریالیسی همین جا ست.
·        و گرنه فرزانه های کذائی با هواداران شان از چاله بیرون نیامده در چاه می افتند.

·        آنچه پله خانف به احتمال قوی بدرستی تئوریزه کرده (رهگذر اثر ایشان را نخوانده)، دیالک تیک شخصیت و تاریخ است که سبزه می تواند در اثر دو جلدی امیر نیک آئین از حزب توده در بخش ماتریالیسم تاریخی بخواند.
·        دیالک تیک شخصیت و تاریخ، در تحلیل نهائی بسط و تعمیم همان دیالک تیک فرد و جامعه از قلمرو ماتریالیسم تاریخی است و یا در یک پله بالاتر، بسط و تعمیم همان دیالک تیک جزء و کل در خطه ماتریالیسم دیالک تیکی است.

7
·        قبل از «رهبر» شدن و حزب سازی، باید فوت و فن دیالک تیک ماتریالیستی را تمرین کرد و فراگرفت.
·        و گرنه با عرض معذرت رهبر به چاهبر بدل می شود و حزب به طویله. 

8
·        دیالک تیک جزء و کل را می توان در سنت سعدی به هزاران فرم بسط و تعمیم داد:
·        دیالک تیک سرلشکر ولشکر
·        دیالک تیک شاه و کشور
·        دیالک تیک رهبر و توده
·        دیالک تیک حزب و طبقه
·        دیالک تیک کمیته مرکزی و تشکیلات حزبی
·        دیالک تیک من و ما
·        دیالک تیک رهبر و طبقه
·        دیالک تیکی طبقه و توده
·        دیالک تیک شبان و گله
·        دیالک تیک رئیس و شرکت و یا انجمن
·        و الی آخر

·        این کاری ندارد.
·        مهمتر، تعیین دقیق نقش تعیین کننده در هر دیالک تیک است و گرنه زحمت بیهوده برده می شود و ....

9
·        در دیالک تیک جزء و کل و به تبعیت از آن در کلیه فرم های بسط و تعمیم آن، نقش تعیین کننده از آن کل (جامعه، توده، لشکر، طبقه، تشکیلات، گله و غیره) است.

·        نقش تعیین کننده داشتن قطبی در دیالک تیکی اما به معنی هیچکاره بودن قطب دیگر نیست.

·        اگر کسی در دیالک تیک رهبر و توده، به عنوان مثال، رهبر را هیچکاره جا بزند، عملا به تخریب دیالک تیک رهبر و توده مبادرت می ورزد.
·        چون در آن صورت دیالک تیک، تکقطبی (مونو پولار) می شود و می میرد.  

·        در هیچ دیالک تیکی عضو هیچ واره و هیچ کاره وجود ندارد. 
·        نمی تواند هم وجود داشته باشد.

10


·        دیالک تیک چیست؟

·        دیالک تیک یعنی همبائی (وحدت، همزیستی) ستیزمند اضداد    
·        در دیالک تیک رهبر و توده، میان رهبر و توده ضمن وحدت، تضاد هست و همین تضاد موتور رشد هستی مبتنی بر دیالک تیک عینی است.

·        سعدی پدر دیالک تیک خودپو ست.
·        اگر سبزه و حواریون وقت داشتند، به جای پرت و پلا از این و آن، گلستان و بوستان بخوانند، با تفکر دیالک تیکی خودپوی شیخ شیراز آشنا شوند و اندکی اندیشیدن بیاموزند.

10
«مقصر، نبودن یک حزب کمونیست منسجم لنینی، یعنی رهبری است. »  
(سبزه عزیز) 

·        اگر سبزه به انترنت سری بزنند، به تجربه شخصی خواهند دید که بیشتر از تعداد کارگران ایران، حزب کمونیست وجود دارد که در بهترین حالت به طویله شبیه اند تا به حزب.

·        عدم احزاب طویله واره بهتر از وجودشان است.
·        چون احزابی از این قماش، سبزه ها را به هرز می برند و علاف می کنند.

11
 «هم حزب توده و هم استالینیسم هر دو قابل بررسی رادیکال اند. »  (رهگذر)  
لابد از خیلی از کتاب های ترتسکیستی شاهد خواهید آورد؟  
(سبزه عزیز)  

·        پرونده سازی شروع شد.

·        رهگذر خط مشی استالین را درست ارزیابی می کند و نه خط مشی تروتسکی را.
·        اینها همه اما پدران رهگذرانند و پدران را باید نفی دیالک تیکی کرد.
·        یعنی نقاط مثبت آنها را کشف کرد و توسعه داد و نقاط منفی و مخرب آنها را نقد و حذف کرد.

·        میان استالینیسم و تروتسکیسم رایج در روزگار ما تفاوت ماهوی وجود ندارد.
·        هر دو قلابی اند و مضر. 

پایان

۳ نظر:

  1. جفپای عزیز، همین بلا بسر کامنت من آمده است،

    رفیقمان حجری و یا «مسول تارنمای دایره المعارف روشنگری» باز هم از در جانبی وارد شده است و امانت را همانطور که میبایستی امانت داری کند، نکرده است.
    در خاتمه پیروزمندانه با عکس و ابطال هردو شخصیت تاریخی یکی کارگری و دیگری خرده بورژوازی، چاپ و جمله خود را با فرهیختگری کامل بنمایش گذاشته و گفتمان را پایان داده است.
    طراحی اول صادقانه تر و با جمله ی ادامه دارد ختم شده بود ولی اکنون!!

    جای دارد که گفتمان را تا به آخر یعنی نقد « سبزه - آبان ۲۴م, ۱۳۹۲ در ۲۰:۵۹ » را هم در آن وارد کند. در غیر اینصورت او ضعف خود را نشان داده و از آن فرار کرده است. و هر خواننده ای که هر دو سایت را مقایسه کند، نسبتی بوی میدهد که در مقام او نیست.
    شاید هم در حین تنظیم دیدگاه « سبزه - آبان ۲۴م, ۱۳۹۲ در ۲۰:۵۹»‌ بدست رفیق ش م ش نرسیده بوده باشد. که آنوقت باید این نوشته را ندیده گرفت.
    موفق باشید

    پاسخحذف
  2. کوتاه شده تا بتواند چاپ شود
    رهگذر عزیز، دورانی که اسپارتاکوس در میان بردگان برده ای بینام بود، و در مقابل بَردهِ سیاهی شمشیربدست قرارگرفت  که این برده بدرستی دشمن واحدِ  خود و اسپارتاکوس،  را تشخیص داده بود، او بود که توانست اسپارتاکوس را اسپارتاکوس نماید.
    این شعوردر آن هَنگِ  گلادیاتور ها و مشورت های دائمی و مرتبط بهم و دیگر شناختها، بصورت گروهی، مخفی،  که همان دانش طبقه میباشد را  بوجود آورد که در عصر مدرن آنرا حزب مینامیم.
    حزب بلشویک هم یکشبه بوجود نیامد و آنطوریکه شما مینویسید،  در اثر صیقل در صدف سینه ی کارگران هم بوجود نیامد، در صدف سینه ی غیر کارگر ها هم بوجود نیامد؛  بلکه نتیجه مطالعات شخصی و آگاهانه  افرادی چند آزرده خاطر از وضع خویش، از جنبش کارگری جهان آنهم بصورت مرتبط، هدف مند، باسازماندهی  آگاه و منسجم، توانست هسته ای کوچک که گاهی یاران  لنین به یک چاپچی و  دو یا سه نفردیگر محدود میشد،  بوجود آورد!  آنهم در ابتدا در کنار طبقه، تا  بعد ها طبقه وی را پذیرا شد و توانست در ۱۹۰۳ نام خود را اکثریت بنامد. این هسته را هم مانند جنبش بردگان،  اسپارتاکوس و  در مورد کارگران، لنین بود که آنرا ساخت و تکامل داد
    شما در هر کجای تاریخ نظر بیفکنید حتی درداستان « میتوس کورواغلو و حسن کچل»، این مرکز دانش مبارزه و حفظ در مقابل خطرات را که خواص بالا را دارند، دریافت خواهید کرد.
    بیخود نبود که من در گفتار های وسطی ام  جف پا را با خدامراد فولادی مقایسه کردم و  نوشتم جف پا انسانی است با پرنیسیب های حزبی و قابل مقایسه با افراد بدون حزب نیست! اتفاقا در این زمان او هم نقل ونبات بر سرمن میریخت ولی مهم برای من اهداف طبقه ام میباشد و نه دوستی این و یا آن و ناسزا گویی  سومی…
    این نوع  گفتار، بوی بی حزبی و همانطور که لنین هم در یک گام به پیش و دو گام به پس در مورد قهرمان نیچه مینویسد، بزرگ کردن نخبه ای است که از صدف سینه ی توده ها بیرون آمده و هیچگونه نظم حزبی را نمی پذیرد و نظم را برای زیر دستی ها خواهان است.
    گفته شما چنین مفهوم مشود. زیرا بدون حزب این دُر« پرل» ها هرگونه پشتک پارویی که بخواهند میزنند! و طبقه را امکان کنترل آنان نیست.
    «…کتابهای درسی مدرسه، روابط و مناسبات تولیدی و شیوه تولید نه اینکه در نظر گرفته نمیشود، سهل،…»
    شما این را دیالکتیک نمیدانید.
    نقش تعیین کننده را آن سری بازی میکند که نهالی  نو و رشد یابنده است که در کمیت اقلیت است  و  در دیالکتیک اجتماعی هم  تا  زمان پیروزی در اقلیت میماند و یا مانند طبقه ی کارگرصنعتی، طبقه ای کم شمار تر از مجموعه ی دیگر طبقات است!
    لنین هم همیشه در اقلیت بود، ولی راه نوین وی توانست همه را سازمان داده و پیروز نماید، برخلاف تئوری مسلط  اولترا امپریالیسم، که اکثریت آنرا قبول داشتند.
    شاید هم شما منظورتان گفته مارکس میباشد «تئوری چنانچه توسط توده ها پذیرفته شود به نیروی مادی تبدیل میگردد» شاهد بمضمون. که اینهم احتیاج به همانا  آورنده ی تئوری در میان توده ها میباشد که مارکس وی را مامای سوسیالیسم مینامید؟ و در حقیقت بر علیه تز شما میباشد.
     ۱۱استالین از یک تاریخ معین ، نفی ترتسکی میباشد وترتسکی نفی استالین، من از ترتسکی بعنوان معلمی منفی، فرا میگیرم.
    او رهبری تیزهوش از خرده بورژوازی بود و چندین بار حزب را تا سر حد نابودی به بیراهه کشید، چه در زمان لنین و چه در زمان استالین و بیخود نبود که لنین مقاله ی از کم کمتر ولی بهتر را برای حزب نوشت.
    هردوی اینها نمیتوانند همزمان  پدرِ  کسی باشند. این از نظر علمی و دیالکتیکی غلط  و امکان وجودیت ندارد، مگر شما زمانی آن  پدر را   و اکنون دیگری را داشته باشید.
    استالینیسم همانقدر بی معناست که سبزه ایسم بی معنا میباشد. چرا:
    زیرا استالین خود را تا آخرین روز شاگرد لنین میدانست و ۷ قسم بر سر مزارش خورد، که به اعتراف تمام روزنامه های حتی کشورهای غربی، او به هفت وعده ای که به لنین داده بود جامه ی عمل پوشانید!
    اتفاقا واژه استالینیست را ترتسکیست ها به لنیننیست ها در آلمان نسبت میدهند، حتی به دکاپ ایهایی که ضد استالین بودند. شاید که هوای آلمان بر شما هم اثر کرده است؟
    من همیشه و در همه جا با واژه ی استالیننیت مبارزه کرده و میکنم.
    من خود را رهرو کلاسیکر های مارکسیسم لنینیسم میدانم. و با کمال میل برای مستدل ساختن گفته هایم از آنان بعنوان شاهد، رونویسی میکنم.
    اگر هم شما بیشتر از کلاسیکر ها شاهد می آوردید کارمان باینجا نمیکشید.
    شما وقت خود را احتمالا برای محققین در باره ی  کلاسیکر ها بیشتر هدر میدهید و بدین خاطر است که از حزبیت هراس داشته و خود را بالای حزب حس مینمایید. نشانه اش هم احساس غرور شما در تسلط به علم  دیالکتیک، آنهم در تئوری است.

    پاسخحذف
  3. خیلی ممنون.
    کامنت ها طولانی اند و ما ضمنا و معمولا ویرایش و خلاصه می کنیم.
    اهم مطالب را منعکس می کنیم و نه تمام مطالب را

    پاسخحذف