۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۱, چهارشنبه

هماندیشی با فریده قاضی (1)

سرچشمه:
صفحه فیسبوک فریده قاضی
از دست دادن زندگی چیزی نیست و هر وقت لازم باشد، من این شهامت را خواهم داشت.
اما از دست رفتن معنای زندگی و نابود شدن انگیزه های هستی... این است آنچه تحمل کردنی نیست. نمی شود بی انگیزه زندگی کرد.
آلبر کامو
تکه هایی ازنمایش ‌نامه‌ ی کالیگولا
ترجمۀ ابوالحسن نجفی

میم


·        بی معنائی زندگی کامو و سارتر و آل احمد و غیره از وابستگی آنها به طبقات ارتجاعی واپسین نشئت می گیرد.
·        وقتی طبقه ای دورنمای تاریخی در دیدرس نداشته باشد، زندگی اش از معنا تهی می گردد و احساس پوچی می کند:
·        آنگاه دیگر غوطه ور شدن در سکس و الکل و هروئین هم یاری نمی کند و خودکشی به وسیله «طغیان بر ضد پوچی» ارتقا داده می شود.

·        نتیجه همین بی فردائی، باور به نیهلیسم (پوچی گرائی) است.

·        اگزیستانسیالیسم، فلسفه حیات و غیره انعکاس فلسفی همین بی دورنمائی تاریخی است که آبشخور فاشیسم بوده است.
·        مسئله نمایندگان فلسفه امپریالیسم این است که اوضاع طبقاتی خود را به تمام بشریت تعمیم می دهند و به حساب همه طبقات اجتماعی می گذارند.
·        بسان مورچه ای که داشت غرق می شد و فریاد می زد که جهان را آب می برد.

فریده

·        کامو در پی دلیلی برای زندگی و به قول خود انگیزه ای برای زیستن بوده است.
·         اتفاقی که هرازگاهی برای هر کدام از ما می افتد در جهانی که هیچ چیز بر وفق مراد نیست.

میم


·        خیلی ممنون.
·        آره.
·        حق با شما ست.
·        ولی از استثنا تا قاعده راه درازی است.
·        جامعه و جهان در آئینه ضمیر انسان های متعلق به طبقات اجتماعی متفاوت، بطرق متفاوت انعکاس می یابد.
·        باید پرسید چرا جامعه و جهان بر وفق مراد نیست؟
·        چون هم از موضع ارتجاعی می توان ناراضی بود و هم از موضع انقلابی.
·        هم با نظر به گذشته می توان معترض بود و هم با نظر به آینده.

·        مرزبندی مارکس با نیچه، برشت با هیتلر، کسرائی با شاملو، به آذین با آل احمد همین جا ست.

·        کامو فردی بی فردا و بی دورنمای تاریخی است.
·         مراجعه کنید به اثر او تحت عنوان «بیگانه»:
·        زندگی برای قهرمان بیگانه تهی از هر معنا ست.
·        به پوچی مطلق رسیده و برایش بودن و نبودن یکسان است.
·         
·        پایگاه طبقاتی کامو چشم انداز تاریخی بهتری برای او عرضه نمی کند.
·        جهان کامو نظام سرمایه داری است که دستخوش بحران فراگیر است و چون سوسیالیسم برای او کابوس است، بی انگیزه و بی دورنما و بی ایدئال و آرمان می ماند. 

·        نمایندگان طبقات واپسین از هر نوع مثلا نیچه و هایدگر و  یاسپرس و کامو و کافکا و هدایت و شاملو و آل احمد و غیره دو راه پیش می گیرند:
1
·        انتحار
2
·        طرفداری از فاشیسم (بربریت) و یا فوندامنتالیسم که همشیره فاشیسم است.

فریده


·        برداشت من از بیت زیر شیخ محمود شبستری

عدم موجود گردد، این محال است
وجود از روی هستی لایزال است .

·        این بود که نیستی محال است که به هستی تبدیل گردد و هستی نیز نمی تواند زاییده نیستی باشد.

·        این به معنی فنا ناپذیر ماده است:
·         تبدیل انرژی به ماده و بالعکس .

·        به نظرم این گفتمانی است دیالکتیکی از منظر گاهی دیگر .
·        به خصوص که در ادامه شعر می گوید:

حدیث «ما سوی الله» را رها کن
به عقل خویش این را ز آن جدا کن

·        که ما «سوی الله» به معنای غیر خدا است.

میم

·        ما بخشی از گلشن راز را و تعدادی از اشعار میرزا علی معجز ـ همولایتی شیخ ـ را تحلیل کرده ایم.
·        همین بیت را که شما ذکر کرده اید، نیک آیین هم در کتاب دو جلدی اش در پاروقی ذکر کرده است.
·         
·        اگر همین بیت را مجزا از بقیه ابیات گلشن راز مورد تحلیل قرار دهیم به ماتریالیسم می رسیم:
·        به لایزالی ماده (واقعیت عینی)
·        به خلق ناپذیری و فنا ناپذیری ماده.

·        این به معنی انکار پیدایش هستی از نیستی بوسیله خدا ست.

·        ما همیشه از پیشداوری و دعوی سوبژکتیف پرهیز می کنیم.

·        باید بقیه ابیات شیخ را هم تحلیل کنیم تا قضاوت نهائی راجع به این بیت امکان پذیر گردد.
·        خیلی از نظرات شیخ یاوه اند. 


·        عرفان همین است دیگر.
·        عرفان فرمی از ایراسیونالیسم (خردستیزی) است.

·        به احتمال قوی، منظور شیخ از «وجود»، نه ماده، بلکه خدا ست.
·        شاید منظور شیخ این باشد که خدا ازلی و ابدی است.
·        لایزال است و از عدم پدید نیامده است و به عدم بدل نمی شود.
·         
·        این اگر منظور ایشان باشد، به معنی داشتن گرایش ایدئالیستی ـ عینی است:
·        این به معنی تقدم قائل شدن به خدا نسبت به واقعیت عینی (ماده) است.
·        این به معنی ثانوی بودن ماده و اولین بودن روح (خدا) ست.
·        این به معنی دادن پاسخ ایدئالیستی به مسئله اساسی فلسفه است.

·         این اما وارونه آن است که بنظر می رسد.
·        بدین طریق، ماده ثانوی تلقی می شود و روح (شعور، خدا، ایده مطلق و غیره) اولین.
·         
·        بیت بعدی که شما ذکر کرده اید، این حدس ما را تأیید می کند.
·        «ماسوی الله» یعنی هر آنچه که غیر از خدا ست.
·        یعنی ماده، واقعیت عینی.  
پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر