• روزگار عجیب و غریبی است!
• حریفی در خیابان انقلاب، که در واقع خیابان ارتجاع بود، از رهگذری پرسیده بود، که مسجد کجا ست؟
• اهل قلمی هم که سیطره ارتجاع را، که در واقع، ثمره کار مرکزنشینان بود، به گردن حاشیه نشینان می انداخت، در مجلس لاشخوری که کس نمی داند، اسم واقعی اش چیست، قلندرانه، همین سؤال را کرده بود:
• «مسجد من کجا ست؟»
• رهگذر، به جای مسجد، محوطه ای را نشان حریف داده بود، که نامش روزی روزگاری دانشگاه بود.
• حریف، غریبه بود و تازه وارد.
• یادش آمده بود، که مخبر صادق گفته، که در آخر الزمان همه چیز پا در هوا و وارونه می شود.
• از این رو، معذرت خواسته بود و گفته بود که حواسش پرت بوده و منظورش نه مسجد، بلکه دانشگاه بوده است، تا شاید رهگذر مسجدی را نشانش دهد.
• رهگذر با ترحم نگاهش کرده بود و توصیه کرده بود، که دنبال دانشگاه گشتن اصلا مصلحت نیست.
• دانشگاه نه برای جستن و رفتن، بلکه مثل یک کابوس، برای فراموش کردن و فرار کردن است.
• حریف کلافه بود و به مسجد نیاز مبرم داشت و لذا به اصرار خواسته بود، که دانشگاه را نشانش دهند.
• رهگذر گفته بود که دور است، باید سوار تاکسی شود و بخواهد که او را به زندان ببرند.
• حریف ـ کلافه تر از همیشه ـ در خود فرو رفته بود و مخبر صادق را در ذهن پریشان خود مجسم کرده بود.
• رهگذر به ارشاد حریف کمر بسته بود و حالی اش کرده بود که در این سامان، از فرط آزادی، به زندان دیگر نیازی نیست.
• بنابرین، از زندان، دانشگاه ساخته اند و چون همه دانشمند شده اند، از دانشگاه هم مسجد.
• رهگذر اما نپرسیده بود که چرا از مسجد چیزی نساخته اند؟
*****
• لاری هم دنبال پیامبر می گشت و اکنون از صد و بیست و چهار هزار پیامبر، استثنائا سراغ حضرت جرجیس رفته است.
• ظاهرا بقیه پیامبران در دانشگاه گیر کرده اند و توان و فرصت خاراندن سر ندارند.
• جرجیس هم در واقع نه پیامبر، بلکه لاشخور است و گرنه می رفت دانشگاه.
• لاری سؤال مهمی دارد که سرنوشت بشریت در گرو پاسخ بدان است.
• او می خواهد از زبان لاشخور بشنود که آیا هولوکاوست وجود داشته و یا نه؟
• من از خود می پرسم، که چرا بود و نبود چیزها را از لاشخورها می پرسند؟
• حریفی می گوید که لاری و همجنگلانش به عالم ارواح و اجنه و اشباح باور دارند و فکر می کنند که میان لاشخوران ماضی و مضارع و مستقبل جهان، پیوند روحی برقرار است و در عالم خویش با هم تماس می گیرند و از گنجینه معارف و تجارب یکدیگر می آموزند.
• از این رو ست که لاری کردوکار لاشخوران ماضی را از لاشخوران مضارع می پرسد.
• و من به ترجمه کتاب های لاشخورانی از قبیل نیچه و هایدگر و یاسپرس و امثالهم در جهنم جرجیس می اندیشم.
• لاشخور به جای جواب، عشوه می ریزد.
• در خبر آمده است، که تهوع آورتر و چندش آورتر از خرده بورژوازی، خود خرده بورژوازی است.
• لاری در جواب سؤالش، سؤالی تحویل می گیرد:
• « واقعا می خواهی که من جواب بدهم؟»
• لاشخور به لبخندواره ای می گوید و مترجم خوش قریحه، گفته او را مو به مو ترجمه می کند.
• لاری منظورش را نمی فهمد.
• در نشست تدارکی برای نمایش بین المللی، قبلا سؤال ها و جواب ها را با هم مرور کرده اند و لاری جواب سؤالش را ازبر می داند.
• ولی لاشخور به جای جواب، عشوه می ریزد.
• مترجم سر حال، به لاری سراپا کلافه، حالی می کند، که این یکی از ترفندهای لاشخوران شرقی است و قصد مهیج تر کردن نمایش جهانی را در منبر جهانی دارد.
• لاری یاد لاشخوران جنگل خویش می افتد و گوشی دستش می آید.
• بالاخره به اصرار و التماس لاری، لاشخور جواب می دهد.
• لاشخور می گوید که او نه لاشخور و نه جرجیس، بلکه پروفسور است.
• من از حیرت مات و مبهوتم.
• حریف به دادم می رسد و می گوید که در جهنم جرجیس، استاد دانشگاه را پروفسور می نامند و من به معنی وارونه دانشگاه و استاد دانشگاه می اندیشم و گوشی دستم می آید.
• لاشخور می گوید که او مثل بقیه پروفسورهای جهان، بمثابه پروفسور، در باره هولوکاوست نظر داده است و گفته است که هولوکاوست افسانه است.
• همین و بس.
• مگر آزادی بورژوائی معنائی جز این دارد؟
• مگر در جنگل لاری، لاشخورها در باره چیزها نظر نمی دهند؟
• • لاشخور هم در باره هولوکاوست نظر داده است.
• لاری انتظار پاسخ روشن دارد.
• بالاخره، آیا هولوکاوست وجود داشته و یا نه؟
• لاشخور لاشخورانه لبخند می زند و می گوید که صحت و سقم نظرش را خود او نمی داند و اصولا نباید هم بداند.
• از کی تا حالا لاشخورها از صحت و سقم نظرات خویش خبر دارند؟
• لاری بکلی آچمز شده است.
• نه راه به پیش می یابد و نه راه به پس.
• اگر لاری نظر او را رد کند، لاشخور به لاشخوران جنگل جهانی اشاره خواهد کرد و از اظهارنظرهای لاشخوران تگزاسی، واشنگتنی، لندنی، ایتالیائی، فرانسوی، آلمانی، اورشلیمی و غیره نقل خواهد کرد که از وجود بمب های هیدروژنی، اتمی، بیولوژیکی، میکروبیولوژیکی صدام لاشخور در مجمع الملل و در همه منابر جهان سخن ها گفتند و بعدا گفتند که فقط از حق آزادی بیان استفاده کرده اند، اظهار نظر و بعد عمل کرده اند و صحت و سقم نظرات و اعمال افراد را نه خود آنها، بلکه تاریخ تعیین خواهد کرد.
• لاشخور آلمانی الاصل هم که پیامبران رهائی را به جرم اینکه دموکراسی را بطرز دیگری معنی می کنند، بمباران کرده بود، استادیوم فوتبال را از جنازه فرزانگان فرودستان انباشته بود و از خیابان های الساوادور سلاخ خانه ساخته بود، به همین سؤال، همین جواب را داده بود:
• جماعت لاشخور در باره گفتار و کردار خویش نباید نظر دهند.
• وگرنه تاریخ، بی کار و علاف می ماند.
• لاری می خواهد بداند که صحت و سقم نظرات لاشخور را کدام مرجعی باید تعیین کند؟
• لاشخور پروفسورانه می گوید که بود و نبود هولاکاوست را باید مورخین تعیین کنند و نه پروفسورها.
• لاری به جوابی نیم بند برای سؤالش رضا می دهد و از جبین گره می گشاید.
• لاری اکنون باید فقط دنبال مورخ بگردد.
• او خشنود است و لبخندش بر لب، نشانه رضایت درونی او ست.
• بود و نبود هولوکاوست هم برایش یکسان است:
• یکی از لاشخوران رمان نویس امپریالیسم گفته است که «انسان فاحشه واره ای بیش نیست!»
• لاشخورها خود را و همگنان خود را خوب می شناسند و قیاس به نفس می کنند.
• هدف لاری و امثالهم، سرگرم کردن و خر کردن مستمعان بین المللی است.
• هدف الاهداف امپریالیسم ـ بطور کلی ـ سرگرم کردن و خر کردن خلایق به هر بهانه و ترفند است.
• ما قصد اغفال کسی را نداریم و لذا به تحلیل همین حکم لاشخور کمر می بندیم.
• ما از این حکم لاشخور برای بررسی تئوری شناخت لاشخوریستی استفاده می کنیم.
• چرا که لاشخور، لاشخوری منفرد و تنها نیست.
• لاشخور نماینده جنبشی جهانی بنام لاشخوریسم است.
• و لاشخوریسم به ادعای حریفی، پدیده ای هنوز بازتاب نیافته و لذا نا شناخته است.
• ما باید ـ دیر یا زود ـ به بررسی لاشخوریسم آغاز کنیم.
چرا که نشناختن لاشخوریسم برای ما بسیار گران تمام شده است.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر