محمد روحانی
• انگور بر درخت• مانند سینه ریز ِ زنان
• خیره کرده بود
• چشمان ِ هرز ِ کودک ِ انگور دوست را
• شوقی برای چیدن ِ یک خوشه از درخت
• شیرینی ِ چشیدن ِ آن حبّه ی نبات
• در جان ِ کودک
• افتاده بود و می ترکانید پوست را
• با این خیال ِ خام
• در آرزوی خوردن ِ انگور
• تصمیم را گرفت
• آماده شد که دست درازی کند به باغ
• آرد به دست، آنچه که «می داشت دوست» را
• بیچاره کور خواند
• بختش وفا نکرد
• همچون اجل، که می رسد از راه بی امان
• غـرّش کنان و عربده جویان ، دوان دوان
• یک باغبان رسید
• فریاد زد که تو اینجا چه می کنی؟
• کودک دو پا که داشت
• در فرصت ِ فرار
• دو پا نیز قرض کرد
• اما چه دیر بود
• بیچاره زیر مشت و لگد های آهنین
• آه از جگر کشید
• مانند گندمی که
• جدا گردد از سپوس
• با سنگ آسیا،
• نصفش نجات یافت
• شور از سرش پرید
• با تلخی ِ تمام
• اندام ِ زخم خورده ی خود را
• به خانه برد
• زان پس همیشه
• یک نفرت ِ عمیق
• از باغ
• و باغبان
• و آن قصه های تلخ که در ذهن او ست، داشت
• انگور را ولی
• همواره دوست داشت
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر