۱۳۹۸ آبان ۵, یکشنبه

سیری در جهان بینی فریدون توللی (۷)

 
 فریدون توللی 
 (۱۲۹۸ –  ۱۳۶۴) 
شاعر، باستان شناس، مترجم، نویسنده، ادیب و طنزپرداز
 
 ویرایش و تحلیل
از
ربابه نون
   

 
نفت
ادامه 
 
۱
صاحب التفاصیل 
فرماید 
که
 در 
سفرِ ینگی دنیا 
با 
یکی از فرنگانم 
مرافقت افتاده بود. 

روزی به سرای وی شدم،
 او را دیدم که پرۀ بینی فراخ کرده، 
به جانبی مخصوص 
بوی همی کشد.

 پنداشتم که انتظارِ ناهار دارد و حال آن که پاسی از اذانِ ظهر همی گذشت. 

چون حالِ واقعه پرسیدم، 
گفت: 
فلان! 
این حالت که بینی، اثرِ استشمامِ نفت است 
که 
از
 نقطه ای بعید ام (دور مرا) به مشام همی رسد 
و 
نیز 
همو فرماید
 که
 دیگر روز که به سراغِ وی شتافتم، بازش نیافتم و دانستم که سازِ سفر ساز کرده و با کاروانِ استعماریان از جهتِ تحصیل نفت، آهنگِ مُلکِ عجم کرده است.

توللی
فقط
سنت تبیینی سعدی
را
در 
پله تکاملی بالاتری
تداوم نمی بخشد،
بلکه
محتوای تئولوژیکی سعدی
را
نیز
توسعه می دهد:

۲
 پنداشتم که انتظارِ ناهار دارد و حال آن که پاسی از اذانِ ظهر همی گذشت. 

در این جمله توللی
صاحب التفاصیل
در
سنت یک تاجر مذهبی در ایالات متحده امریکا
حرف می زند.

بدین طریق
سعدی
در 
کلیتش
احیا می شود:
هم
به
لحاظ فرم تبیین
و
هم
به
لحاظ محتوای فکری.

البته
در
پله تکاملی به مراتب بالاتر و ستایش انگیزتر
ضمنا
طنزآمیز
و
نه
جدی.

۳
 ابوالبلاد جعفر بن محمد سیاست شکافِ سجستانی 
در
 فصلِ خامسِ رسالۀ “تفحص عن امرالنفط” 
فرماید:
و 
عجمان را فراخ کانی است
در
 سراسرِ ملک 
که
 ارزشِ آن ندانند و گرسنه و عریان بر زَبَرِ آن عمر گزارند 
و
 به
 خواستگارانِ بی طمعش
 ندهند 
و 
طمعکاران و استعمارچیان بر سرِ آن نشانند و رقابت روا ندارند 
و
 از
 آن نعمت 
به 
نقمتی
(چندرغازی)
 کفایت کنند 
و 
سردستۀ مفسدینِ این قوم  
ساعد بن ساعد شیّادِ مراغوی 
 است
 
توللی
در این بخش از التفاصیل
میان مشتریان نفت
مرزبندی می کند:

الف
خواستگارانِ بی طمع نفت

ب
طمعکاران و استعمارچیان

منظور توللی از خواستگاران بی طمع نفت
احتمالا
کشورهای سوسیالیستی
است.

انتقاد توللی
این
است
که
هیئت حاکمه
به
رقابت میان کشورهای سوسیالیستی و امپریالیستی
میدان نمی دهد
و
نفت کشور
را
فقط 
به
کشورهای امپریالیستی
عرضه می دارد
و
در
عوض
چندرغازی 
دریافت می کند.

توللی
بیشک
توان تفکر دیالک تیکی
ندارد.

توللی
(و بخش اعظم روشنفکران کشور)
 نماینده ها
را
سیاستمداران
را
می بینند
و
در
بهترین حالت
هیئت حاکمه
را
می بینند
و
نه
طبقه حاکمه
را.

به
همین دلیل
انتقادات شان
سطحی و ساده لوحانه
است
و
نه
عمقی و ریشه ای.

پیش شرط کسب بینش رادیکال
کسب پیشایپش توان تفکر فلسفی 
است.

تفکر فلسفی
به
سر و کله زدن با جزء
قناعت نمی ورزد.

از
جزء
به کل راه می گشاید
تا
به
ذات قضیه 
رسد
و
به
کشف حقیقت 
نایل آید
که
در
ذات
است
و
نه
در
ظاهر.

۴
و 
سردستۀ مفسدینِ این قوم  
ساعد بن ساعد شیّادِ مراغوی 
 است

توللی
اگر
توان تفکر دیالک تیکی
می داشت،
می دانست
که
طبقه حاکمه انگل «ملی» (وطنی، خودی)
متحد ارگانیک طبقه حاکمه انگل بین المللی
است.

ضمنا
توده مولد و زحمتکش ملی
نیز
متحد ارگانیک توده زحمتکش بین المللی
است:
خواه توده مولد و زحمتکش سازمان دولتی یافته (جوامع سوسیالیستی) و خواه نیافته.

بدون تفکر فلسفی و طرز تفکر دیالک تیکی
نمی توان به کشف حقیقت نایل آمد
و
از
منافع استراتژیکی توده مولد و زحمتکش دفاع کرد.

ضعف نظری اصلی روشنفکران وطنی
هم
همین بوده است.

این
 وحدت ملی و بین المللی
خواه
 میان طبقه حاکمه انگل ملی و طبقه حاکمه انگل بین المللی
و
خواه 
میان توده ملی و بین المللی
وحدتی دیالک تیکی
است.

یعنی
وحدت تضادمندی
است.

۵
که
 شاعرِ داستانِ وی چنین آورده:

قصیده

یافـت در ملـکِ عجــم دیــدۀ استعمـاری 
 منبـع پُر گهری، مخزنِ گوهر باری

کاروانی به ره افکند و به خورجین زر کرد 
تا ببنــدد دَمِ هر سـرور و هر سالاری

ساعدی دید و وزیران و وکیلانـــی چنـــد 
 ریخت در دامن شان سیم و زرِ بسیاری

وعده ها داد وحیَل ها زد و افسون ها خواند 
(حیل جمع حیله است. حیل ها غلط است و به جبر شعر است.) 
 تا به همراهی شان گشت قوی دل، باری

با جرائـــد به کنـار آمـد و پیمـان ها بست 
 تا نراننــد ز هنـگامــۀ او گـفتــــاری

زان به غفلت که رقیبان به کمین اند بسی 
 خیره گردیده ز هر سوی بر او هشیاری

دستِ ساعد به حنا بود که از جانبِ دوست 
واردِ معـرکـه گردیـد سیاستـکـاری

مشتری گشت و ادب کرد و فزون تر پرداخت 
 خردَلی را به مثَل ریخت به پا خرواری

پرده از کارِ رقیبـــانِ منـافـق بگرفت 
 تا نمودار شود صورتِ هر طـراری

الغرض، کارِ رقابت به شقاوت افتاد 
 بر سرِ نفت به پا خاست گران پیکاری

از رخِ سـاعــدِ مُـزدور برافتـاد نقـاب 
 رازِ او گشت عیان بر سرِ هر بازاری

مشتری رفت و به جا ماند به کانِ زر و سیم 
 ملتِ گرسنـه ای، دولـتِ کــج رفتاری

دوست
 رنجیده
 ز میدان شد
 و 
دشمن
 دلشاد 
 که گـزندی نرسیده است به استعماری

تا که این دولت و این ملت و این مملکت است 
هر زمان بر سرِ بار آیدمان سرباری

عزمی 
ای تودۀ مظلوم،
 قیـامی،
 رزمـی 

 جنبشی، 
پیچ وخمی، 
شور و شری، 
رگباری

ورنه تا در تو وطنخواهی و غیرت مرده است 
دیگران سرور و تو بندۀ خـدمتـکاری

پایان
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر