۱۳۹۸ اردیبهشت ۲۶, پنجشنبه

تأملی در «تزهايی راجع به فويرباخ» (۲۵)



تزهايی راجع به فويرباخ
کارل مارکس
اديت شده توسط انگلس
  (مارکس و انگلس، «کلیات»، جلد ۳، ص ۵ ـ ۷)

ترجمه و تحلیل
از
شین میم شین


  تز ششم
 
 او 
از 
این رو
 مجبور به کارهای زیر می شود:
 
۱
او
موجود مذهبی
را
از
جریان تاریخ
جدا می کند
و
به
تثبیت طبایع مذهبی آن
مبادرت می ورزد
و
برای آن
فرد انسانی ایزوله گشته و انتزاعی  ئی
را
پیش شرط قرار می دهد.
 
۲
موجود
از این رو
می تواند
به
مثابه «نوع» 
در
نظر گرفته شود.
 
به
مثابه عامیتی درونی
نظر گرفته شود.
 
به
مثابه
عامیتی  گنگ و لال
نظر گرفته شود.
 
۱
فویرباخ
موجود مذهبی
را
از
جریان تاریخ
جدا می کند
 
موجود مذهبی
اوبژکت (موضوع) شناخت فویرباخ در اثر او تحت عنوان «ماهیت مسیحیت»
است.
 
فویرباخ
به
مثابه سوبژکت شناخت،
موجود مذهبی
را
نه
در
شبکه مناسبات اجتماعی اش،
بلکه
در
خارج از این شبکه مناسبات 
مورد بررسی قرار می دهد.
 
این 
خطای تحلیلی فویرباخ
به 
چه معنی است؟
 
۲
این
اولا
بدان معنی است
که
فویرباخ
به
عینیت و مشخصیت موضوع شناخت
بی اعتنا ست.

موجود مذهبی
در
جامعه مشخص و عینی ـ واقعی
به
مثابه موجودی مشخص و عینی و واقعی
وجود دارد
و
نه
در
عالم هپروت
به
مثابه موجودی انتزاعی و سوبژکتیو.

۳
شعور خواه علمی و خواه خرافی موجود مذهبی
انعکاس وجود او ست.

خود فویرباخ 
هم
به
تجربه شخصی
دریافته است و گفته است:
 
طرز تفکر در کاخ با طرز تفکر در کوخ
متفاوت 
است.

فویرباخ
اما
نمی داند 
که 
دلیل این تفاوت و حتی تضاد میان شعور سکنه کاخ و شعور سکنه کوخ
چیست.
 
دلیل این تفاوت و تضاد
در
منشاء عینی شعور
است.
 
شعور
انعکاس وجود
است.
 
طرز زیست و طرز تهیه مایحتاج حیاتی برای زیست 
تعیین کننده طرز تفکر فرد مربوطه است.
 
به 
همین دلیل 
مثلا
نظر دهقان
با
نظر اشرافیت فئودال و روحانی 
فرق، تفاوت و حتی تضاد 
دارد.

مثال:
به
نظر اشرافیت فئودال و روحانی
و
ایده ئولوگ های فئودالی
مثلا سعدی و حافظ
رزاق اعضای جامعه
در
آسمان ها 
ست.
 
حتی
به
ضرب شلاق
نمی توان به دهقان قبولاند
که
نان
از
آسمان 
نازل می شود.
 
۴
فویرباخ
موجود مذهبی
را
از
جریان تاریخ
جدا می کند
و
به
تثبیت طبایع مذهبی آن
مبادرت می ورزد
و
برای آن
فرد انسانی ایزوله گشته و انتزاعی  ئی
را
پیش شرط قرار می دهد.
 
فویرباخ
برای بررسی موجو مذهبی
نه
از
وجود اجتماعی او 
نه
از
شبکه مناسبات اجتماعی او
بلکه
از
شعور اجتماعی
او
از
تصورات مذهبی او
شروع به حرکت می کند.
 
یعنی
موضوع شناخت
را
یعنی
موجود مذهبی
را
وارونه و پا در هوا
در نظر می گیرد.
 
این
بدان می ماند
که
کسی
درختی
را
نه
با
توجه به ریشه اش
بلکه
با
توجه به شاخه اش
مورد بررسی قرار دهد.
 
خانه
را
نه
با
توجه به زیربنایش
بلکه
با توجه
به 
پنجره و بالکن و در و دیوارش
مورد بررسی قرار دهد.
 
 ۵
فویرباخ
موجود مذهبی
را
از
جریان تاریخ
جدا می کند
و
به
تثبیت طبایع مذهبی آن
مبادرت می ورزد
و
برای آن
فرد انسانی ایزوله گشته و انتزاعی  ئی
را
پیش شرط قرار می دهد.
 
فویرباخ
  طبایع مذهبی موجود مذهبی
را
نه
با
توجه به موجود انسانی به مثابه ارکستری از مناسبات اجتماعی،
بلکه
با
توجه
به
انسان انتزاعی و ایزوله گشته از شبکه مناسبات اجتماعی
«توضیح» می دهد.

یعنی
در
آن واحد
دو خطای معرفتی (شناخت)
مرتکب می شود:

الف
فویرباخ
مشخص
را
با
مجرد 
(انتزاعی)
جایگزین می سازد.

بی آنکه توجه داشته باشد
که
مشخص 
بر
مجرد
تقدم دارد.
 
 مثلا
وجود اجتماعی
مقدم
بر
شعور اجتماعی
است.
 
ب
خطای دوم فویرباخ
جداسازی موجود مذهبی
از
مناسبات اجتماعی واقعی و عینی او ست.
 
این
به
معنی
سلب تاریخیت از موضوع شناخت است.
 
این
بدان می ماند
که
برای بررسی پیرمردی
بی اعتنا به بیوگرافی او باشیم.

یعنی
بررسی پیرمرد
را
از
آخر 
شروع کنیم
و
نه
از
آغاز.

ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر