۱۳۹۸ خرداد ۴, شنبه

دیالک تیک در غزلی از خواجه شیراز (۳)


حریف

 در 
مورد مشروط سازی و مستثنی سازی اقطاب دیالک تیکی
مثال بیاورید:

اقطاب دیالک تیکی
در
تأثیر متقابل  
اند.
 
ناگزیر
از
همزیستی
اند.
 
مشروط کننده یکدیگر
اند
و
در عین حال
مستثنی کننده یکدیگر
اند.

۱
 
حافظ
 
سمن بویان  غبار غم  چو بنشینند  بنشانند
  پری رویان  قرار از دل  چو بستیزند  بستانند
 
معنی تحت اللفظی:
ماهرویان معطر به عطر یاسمن
اگر
بنشینند،
غبار غم
 در
دلها 
بنشانند.
 
پری رویان
اگر
بستیزند،
قرار 
از
دل ها 
بستانند.
 
همانطور که ذکرش گذشت،
خواجه
در
این بیت غزل
از 
سویی
دیالک تیک نشستتن و غبار غم نشاندن
را
مطرح می سازد
و
از
سوی دیگر
دیالک تیک ستیزیدن و قرار از دل ستاندن
را.
 
قاعده
بر 
این
است
که
اگر
کسی با کسی ستیزه کند،
موجب تنفر طرف مقابل از خود گردد.
 
اینجا
اما
ستیزه
موجب محبوبیت ستیزه گر
می گردد.
 
به 
همین دلیل
ما
با
دیالک تیک ستیزیدن و قرار از دل ستاندن
سر و کار پیدا می کنیم.
 
دلیل هر دو دیالک تیک
در
این بیت غزل خواجه
سمن بویی و پری رویی حریف 
است.

این 
اما
به
چه معنی است؟

۲ 
سمن بویان  غبار غم  چو بنشینند  بنشانند
  پری رویان  قرار از دل  چو بستیزند  بستانند
 
این
بدان معنی است
که
خواجه
دیالک تیک فرم و محتوا
را
وارونه می سازد.
 
در
نتیجه 
نقش تعیین کننده
در
دیالک تیک فرم و محتوا
نه
از
آن محتوا
بل
از
آن فرم
می گردد.

چون
هم
سمن بویی
و
هم
پری رویی
عناصر فرمال (صوری) 
اند.

سعدی
همین دیالک تیک فرم و محتوا
را
به
شکل دیالک تیک صورت و سیرت بسط می دهد:
 
صورت زیبای ظاهر هیچ نیست
تا توانی سیرت سیرت زیبا بیار

البته
اندرز سعدی
را
نباید جدی گرفت.

چون
تار و پود غزلیات خود سعدی 
به
صورتگرایی 
(فرمالیسم)
سرشته است.

فرق سعدی با حافظ
صراحت و رو راستی و بی ریایی حافظ است.

سعدی
فرمالیسم خود
را
توجیه تئوریکی ـ دیالک تیکی زورکی 
می کند:
سعدی
ادعا می کند
که
روی زیبا
ناشی از خوی زیبا
ست.

حافظ
اما
فقط 
روی
را
برجسته میک ند
و
اعتنایی
به
خوی
ندارد.
 
کدام خوی؟
 
۳
سمن بویان  غبار غم  چو بنشینند  بنشانند
  پری رویان  قرار از دل  چو بستیزند  بستانند
 
کاراکترهای غزلیات شعرای قرون وسطی
فرم محض
اند.

یعنی
زباله های زیبا 
هستند.

یعنی
کاراکترهای بی کاراکتر 
(«شخصیت» های بی شخصیت)
اند.

یعنی
صورت های بی سیرت
اند.

زن
در
ایده ئولوژی فئودالی

(در رمان های فئودالی اروپا نیز)
همین
است:
جنده
است.

جمال محض
است.

جمال عاری از کمال
است.

آلت لهو و لعب
است.

زن
در
ایده ئولوژی فئودالی
اوبژکت
(چیز واره)
است
و
نه
سوبژکت
(آدم واره)

زنتصویر اجامر جماران
را
اکنون
می توان درک کرد.

منطقیت این دیالک تیک
در
چیزوارگی زن
است:
 
زن
در
ایده ئولوژی فئودالی
فرم و ظاهر محض خوشایند و زیبایی
است.

زن
در
ایده ئولوژی فئودالی
موجودی توخالی و بی محتوا
ست.
 
به 
همین
دلیل
حتی
اگر بستیزد،
سکسی تر
جلوه گر می شود
و
اجامر عیاش
را
بیشتر
تحریک می کند.
 
همین معیار استه تیکی
به
بچه فئودال های نر و ماده
منتقل شده است:
با بهانه و بی بهانه
می ستیزند
تا
بر
دل نشینند.
 
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر