تحلیلی
از
شین میم شین
ابری عبور کرد
گویی به دستمال سپیدش، خیال را
از دیدگان خسته سهراب می سترد:
«مادر،
کجا کجا،
این اسب بالدار، کجا می برد مرا؟»
تهمینه
باره را
از پای تا به سر همه می بوید
بر زین و برگ و گردن او دست می کشد
در یال های او
رخساره می فشارد و می موید:
«یکتای من، پسر
کجا شدی؟
ای جنگل جوانه امید،
چون شد کز این درخت پر از شاخ آرزو،
بی گه جدا شدی؟
گفتم تو را،
نگفتم؟
کز عطر راز تو
افراسیاب نیز مبادا که بو برد؟
اما تو را غرور به پندارهای نیک
اما تو را شتاب به دیدار تهمتن
چشم خرد ببست
دشمن
ـ به مصلحت ـ
می داد با تو دست
اما تو
ـ بی خبر ـ
با آن دو رویگان
ـ به خطا ـ
داشتی نشست.»
می کوفت سم پیاپی بر خاک، آن سمند
سر در نشیب زین
تهمینه می کند روی و موی
در برگرفته گردن آن باره جوان
در خویش می گریست و می کرد گفتگوی:
«آخر چرا نشانه یکتای تهمتن
آن شهره مهره را
بیهوده زیر جامه نهان کردی
و این گونه شوربخت پدر را
بدنام و تلخ کام جهان کردی؟»
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر