تحلیلی
از
شین میم شین
رستم گرفته دست پسر در میان دست
بر لب ز حسرت، آه
سنگین به گود ظلمت دل بال می کشد
گویی که خامشانه فرو می رود به چاه
شب چون زنی که پر شود از برکه های قیر
آرام در خرام
خورشید خفته بود، نه پیدا چراغ ماه
تاریک بود شام
از هیچ کس نبود صدایی که می رسید
سهراب دردمند
در خویش می تپید
آن ماهتاب سرزده از برج کهنه کو؟
کو آن پرنده کو؟
گرد آفرید ـ آن گل پرخاشجو ـ چه شد؟
آن خطر (خضر؟) ناشناس که همچون نسیم خیس
یک دم به جان تفته و سوزان من وزید
گم شد به نیمه راه
آیا کسی به دشت
آهوی من ندید؟
چونان گلی سپید
به نرمی
گرد آفرید از زره شب برون خزید
ای جان ناشکیبا
سهراب
شب می رود ز نیمه
سحر می رسد، بخواب
دیدار ما
زیاده در این سرگذشت بود
بیگاه و پرشتاب
جز حسرتی چه سود، تماشا را
گاه عبور تند شهاب از بر شهاب
یا دسته گل بر آب؟
بگذار همچو سایه در این شب فرو شوم
با شورهای دل
تنها گذارمت
همراه عشق خویش
به یزدان سپارمت
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر