تحلیلی
از
شین میم شین
سهراب خشم خورده و نالان
ز آن رو که ژاژخواه دهانی به نیشخند نگوید:
« نوخاسته را نگر که به بازو
بربسته نابجا
طوق و نگین رستم دستان»،
آنگاه
تهمینه را به حوصله خواهان:
«مادر درود بر تو و بدرود
دردا که مرگ، دامنت از دست من ربود
مادر،
هر مهر کز برای منت در نهان بود
بی هر ملامتی
با تهمتن بدار،
که
اینک
تنهاترین کسی است که در این جهان بود
با او بدار مهر، که شایای آن بود.
برخیز و رخ بشوی و برآرای گیسوان
دیگر نکن به زاری، آشفته ام روان»
از باره جوان
تهمینه زین و برگ و سلاح و لگام را
ـ به نوازش ـ
بر می گیرد
با اسب تن سپرده به تاریکی و به دشت
تا چندگامکی
همراه می رود
آنگه درون ظلمت
ـ پیچان و پاکشان ـ
گویی که شکوه هایی با باد می کند:
« بدرود رود من، بود ونبود من
ای ناگرفته کام
داماد مرگ حجله شهنامه
داماد بی عروس
ای سرو سرخفام
گفتم بپرورم فرزندی
زیبا و پر هنر
در رامش آورم سر پر شور تهمتن
باشد که همنشینی این پور و آن پدر
در سرزمین ما
بیخ گیاه کینه بسوزاند
و این مرز و بوم را
با با ل های مهر بپوشاند
اینک پسر
ـ گوزن جوان گریزپای ـ
بر پشته ای به خاک غریبی غنوده است
اینک پدر
ـ تهمتن ـ
آن کوه استوار
در آسیای دردش
چون سنگ سوده است.
تنها و دورمانده و ناشاد
در این میانه من چو غباری به گردباد
ای آفریدگار،
دادی تو بهترین و ستاندی تو بهترین
بیداد و داد چیست؟
آن چیست؟
چیست این؟»
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر