۱۴۰۱ اردیبهشت ۲۶, دوشنبه

درنگی در فیلم مارمولک (۱۰)

دانلود فیلم مارمولک
 

میم حجری

۱

ﺗﻮ ﺍﮔﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﻣﺮﺍ ﺍﻫﻠﯽ ﮐﻦ

 

  ما برای درک و توضیح بهتر مفهوم «اهلی کردن»

به نمونه ای از شیخ شیراز اشاره می کنیم.

 

من از آن روز که در بند تو ام، آزاد ام

پادشاه ام که به دست تو اسیر افتادم

 

  معنی تحت اللفظی:

  من از روزی که در قید و بند تو هستم، احساس آزادی می کنم.

  به پادشاهی شباهت دارم که به اسارت تو در آمده است.

 

 سعدی 

در این بیت شعر، 

همان ایده ئولوژی طبقات اجتماعی واپسین 

را 

تبلیغ می کند 

که سنت اگزوپری در «شازده کوچولو»:

 عاشق 

در این بیت شعر سعدی نیز سلب آدمیت شده است.

  وارونه بینی و وارونه اندیشی و وارونه سازی 

را 

و

ضمنا

ایراسیونالیسم و ایرئالیسم

را

بهتر از این نمی توان نشان داد:

  عاشق کذائی در این بیت شعر سعدی نیز اهلی شده است.

  درست بسان اسبی که به کمندی گرفتار می افتد و به تدریج، به ضرب تازیانه و توهین و آزار، 

سلب اسبیت می شود.

  اهلی می شود.

   رام ارباب خویش می گردد.

 

 به قول سازمان های امنیتی طبقه حاکمه، 

«شست و شوی مغزی داده می شود.» 

 

۲

دانی از دولت وصلت چه طلب دارم، 

هیچ

یاد تو مصلحت خویش ببرد از یادم

 

  معنی تحت اللفظی:

  من از وصل تو هیچ انتظاری ندارم.

  برای اینکه یاد تو، منافع شخصی مرا از یاد من برده است.

 

 عاشق کذائی در این بیت شعر، 

سلب فردیت و شخصیت شده است.

  آن سان که چراغ منافع شخصی خود را خاموش و مصالح خود را به کلی فراموش کرده  است

و 

بسان سگ اهلی شده ای، فکر و ذکری جز منافع ارباب ندارد.

 

۳

دستگاهی نه که در پای تو ریزم چون خاک

حاصل آن است که چون طبل تهی، پر باد ام

 

  معنی تحت اللفظی:

  ثروت و سرمایه ای ندارم که بسان خاک زیر پای تو بریزم.

  در نتیجه به طبل توخالی پر از باد شباهت دارم.

 

 در این بیت شعر سعدی

 از 

خودستیزی عاشق اهلی شده

 پرده برداشته می شود:

  عاشق اهلی شده، توخالی است.

  ثروت و سرمایه ای جز باد ندارد.

  این هم معنائی جز آدمیت زدائی از آدم ندارد.

 

  نیازی به استدلال و اثبات نیست که چنین زباله ای، 

نه، می تواند و نه، می خواهد که دوست کسی باشد 

و

 نه، کسی می تواند و می خواهد که رابطه دوستی با او برقرار کند.

 

۴

می ‌نماید که جفای فلک از دامن من

دست، کوته نکند تا نکند بنیادم

 

ظاهر آن است که با سابقه حکم ازل

جهد، سودی نکند، تن به قضا در دادم

 

ور تحمل نکنم جور زمان را، چه کنم؟

داوری نیست که از وی بستاند دادم

 

  معنی تحت اللفظی:

  ظاهرا، جور فلک تا بنیاد مرا برنکند، 

دست از دامنم بر نخواهد داشت.

  چون مسابقه با حکم ازل بیهوده و بی فایده است، 

من تصمیم گرفته ام که تسلیم قضا شوم.

  اگر جور زمان را تحمل نکنم، چه می توانم بکنم؟

  دادستانی نیست که داد مرا از او بازستاند.

 

 سعدی در این سه بیت شعر، 

اهلی گشتن داوطلبانه عاشق کذائی را توجیه تئوریکی می کند.

  امری مقدر محسوب می دارد.

 

  عاشق

 در این ابیات شعر نیز سلب آدمیت شده است.

  آن سان که وابستگی به ارباب (معشوق کذائی) را

 امری ماورای طبیعی و اجتماعی و الهی تصور و یا قالب می کند.

 

  در اشعار عاشقانه شعرای فئودالی قرون وسطی ایران و شعرای عقب مانده معاصر از قبیل شهریار و غیره، 

 عاشق زباله واره تصور و تصویر می شود.

 

  درست بسان روباه در قصه «شازده کوچولو»،

 که داوطلب اهلی گشتن است و بی شرمانه بدان نام برقراری دوستی می دهد و نه نام وابستگی.

 

ادامه دارد.

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر