میم حجری
من می کوشم
خوبی را در انسان ها ببینم
تا زمانی که به متوجه خریت خود می شوم.
پطرا
چنین طرز تفکری
طرز «تفکری» متافیزیکی و مذهبی
است.
چون دیالک تیک خیر و شر را تخریب می کند
و
فقط دنبال خیر در بشر می گردد.
ایراد این طرز تفکر
ضمنا
عدم تعریف پیشاپیش خیر و شر است.
بدین طریق
خیر و شر
چیزی سوبژکتیو و دلبخواهی و شخصی می گردند:
مثال:
لاجوردی
کشتار بی رحمانه جوانان مردم را خیر می داند
و
مادر و پدر جوانان عمل او را شر و خود او را شرور می دانند.
ایراد بینشی دیگر حریفه
سلف سانترالیزاسیون
(خود را در کانون هستی قرار دادن)
است.
این طرز بینش را فاشیسم و فوندامنتالیسم نمایندگی می کند.
مثلا شاملو و پیروانش
من هابیلم
من شرف کیهانم
مثلا خمینی و اذنابش
من تو دهن این ملت می زنم.
من دولت تعیین می کنم.
ضمنا
کسی که همنوعان خود را به نحوی از انحاء مورد بررسی قرار می دهد،
روز به روز
هشیارتر و هوشمندتر می گردد و نه کودن تر و خرتر.
چون
جامعه شناسی
با
خودشناسی
توأم است
و
خودشناسی
با
جامعه شناسی.
چون میان فرد و جامعه رابطه دیالک تیکی برقرار است.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر