۱۳۹۹ مهر ۱۵, سه‌شنبه

درنگی در زباله ای در زر ورق شعر (۶) (بخش آخر)

  نشست نوبل خواني با شيمبورسکا در شهر کتاب برگزار مي شود


ویسلاوا شیمبورسکا
شاعر زن لهستانی
برنده‌ی نوبل ادبی ۱۹۹۶
 
زندگی فی‌البداهه
ترجمه:
علیرضا دولتشاهی و ایونا نویسکا 
 
۱
شخصیتم مثل پالتویی است که در حال دویدن دکمه‌هایش را می‌بندم
 این هم نتایج تأسف‌بار این شتاب‌زدگی است.
 
بستن دکمه های پالتو در حین دویدن، 
بیشک می تواند نتیجه شتابزدگی و یا قلت وقت باشد، 
ولی نمی تواند ربطی به شخصیت کسی داشته باشد.
 
اگر کسی احیانا شخصیت داشته باشد، بیشک شعور دارد 
و 
کسی که شعور داشته باشد، زندگی اش را برنامه ریزی عقلی می کند 
و
 مجبور به شتابزدگی و بستن دکمه های پالتو در حین دویدن نمی شود.
 
ضمنا 
در حین دویدن مگر می شود دکمه های پالتوی خود را بست؟
 
اگر حریفه شریفه می گفت:
دکمه های پالتوم را در حین دویدن باز می کنم، قابل قبول تر و معقول تر می بود.
 
۲
کاش دست کم، بشود چهارشنبه‌ای را از پیش تمرین کرد
پنج‌شنبه‌ای را تکرار کرد 
اما وای، دیگر، جمعه با نمایش‌نامه‌ای که نمی‌شناسمش از راه می‌رسد

  
حریفه
زندگی
را
احتمالا
تحت تأثیر نقل قولی از ویلیام شکسپیر،
نقش بازی در صحنه
تصور و تصویر می کند.
 
من ـ زورش از پیشتمرین چهارشنبه، تکرار پنجشنبه و اجرای جمعه
همین نقش ها و نقش بازی ها ست.
 
آنچه که در این بند شعر تکرارناپذیر قلمداد می شود،
در
بند آخر این شعر
مطلقا تکراری و تکرارپذیر قلمداد خواهد شد.

خواهیم دید.

در این بند شعر حریفه،
بی محتوایی زیست و زندگی
از
سویی
و
چیزوارگی، برده وارگی و ابزار وارگی اعضای جامعه
از
سوی دیگر
به 
روشنی
تبیین می یابد.
 
اعضای جامعه در ایده ئولوژی طبقه حاکمه امپریالیستی انگل 
نه
سوبژکت 
(فاعل، آدم، اندیشنده، تصمیمگیر) 
بلکه
اوبژکت
(مفعول، زباله و در بهترین حالت، جانور، مأمور، آلت دست، مجری فرامین غیر انتزاعی) 
اند.
 
اوبژکت وارگی اعضای جامعه از دید حریفه
در
جمله بعدی اش
وضوح چشمگیری کسب می کند:
 
می‌پرسم آیا این کار درستی است.
 
(صدایم گرفته است
چون حتا نگذاشتند پشت پرده، سینه‌ام را صاف کنم)
 
ارباب در پشت پرده
حتی اجازه صاف کردن صدای خود را به حریفه نداده است.
 
رسد آدمی به جایی که زباله برتر از او ست.
 
۳
گمراه‌کننده است که فکری (فکر) کنی 
این امتحانی سرسری
در اتافی (اتاقی) موقتی است، 
نه (مگر نه؟)
 
حریفه و یا مترجم
قادر به تبیین دقیق و درست نظر خویش نیست.
 
جمله احتمالا سؤالی است.
 
اجرای نقش توسط حریفه نقشباز بی اراده و بی اختیار،
به 
امتحانی سرسری در اتاق موقتی
شباهت دارد
که
ضمنا
گمراه کننده است.
 
اتاق موقت
احتمالا
اقتباسی از زندان موقت است.
 
۴
میان دکورها ایستاده‌ام و می‌بینم چه استوارند
دقت همه‌ی آکساسوارها (وسایلی که در صحنه و دکور مورد استفاده قرار می گیرند) مرا متعجب می‌سازد
صحنه‌ای گردان، دیری‌ست که می‌گردد
حتا دورترین سحابی‌ها روشن شده است
 
من ـ زور حریفه از مفهوم «دقت اکساسوارها»،
دقت به عمل آمده در تهیه و جاگذاری و غیره آنها ست.
حریفه و یا مترجم ولی درست حرف زدن بلد نیست.
 
زمین و آسمان واقعی
در این بند شعر بند تنبانی حریفه
قابل مقایسه با صحنه گردنده است.
 
آدم 
بی اختیار
به یاد خرافه چرخ فلک خواجه می افتد.
 
۵
آه، شکی ندارم که این نخستین شب نمایش است
و هر کاری که می‌کنم
برای همیشه به کاری که کرده‌ام بدل می‌شود.
 
معنی تحت اللفظی این جمله معیوب این است
که
نقشی که حریفه (اعضای جامعه) در اولین شب نمایش اجرا می کند،
در
سرتاسر عمر خود
همان نقش
را
برای همیشه
تکرار خواهد کرد.
 
زندگی در ایده ئولوژی طبقه حاکمه امپریالیستی و هنرمندان آن،
تکرار مکرر نقش تحمیلی واحدی
است.
 
این ادعای حریفه
اما
با
ادعای قبلی شا در تناقض قرار می گیرد:
 
کاش دست کم، بشود چهارشنبه‌ای را از پیش تمرین کرد
پنج‌شنبه‌ای را تکرار کرد 
اما وای، دیگر، جمعه با نمایش‌نامه‌ای که نمی‌شناسمش از راه می‌رسد
 
پایان
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر